کاشف

یادداشت

3 روز گذشت مثل یک چشم بر هم زدن؛ همین.

کاش می شد قدری از سرعت چرخش عقربه های زمان کم کرد.

هر سال تا میرم به خودم بیام و بفهمم چی کاره ام شبهای قدر رسیده اند و گذشته اند.

هر سال قبل از اینکه بتونم یکبار دعای افتتاح رو به پایان برسونم؛ می بینم وقت وداع با ماه رمضان رسیده.

اما آقاجونم!

امسال از همین امشب ازتون میخوام کمکم کنید قبل از رسیدن شبهای قدر از خواب بیدار بشم. به من هم توفیق درک شب قدر رو عنایت کنید. به همه مؤمنین این لیاقت رو بدید که تنها حاجت شب قدر امسالشون تعجیل در امر ظهور شما باشه. می دونید آقای من! گاهی وقتها اونقدر کم معرفت میشیم که یادمون میره چه قدر دل شما از بابت تأخیر فرج گرفته و آزرده است ... اونقدر خودخواه میشیم که فکر می کنیم مشکلات روزمره خودمون سخت ترین و مهمترین مسأله ی هستیه! اصلاً یادمون میره که این دنیا دار امتحان و بلاست؛ فرامش می کنیم که قرار نیست کسی بدون امتحان از اون خارج بشه. مگه امام باقر علیه السلام نفرمودند که در دوران غیبت مردم اونقدر امتحان میشن تا مخلصین اونها غربال بشن...

ولی آقای من!

من و خیلیهای دیگه که ادعای محبت شما را یدک می کشیم نیازی به امتحان نداریم بدون امتحان هم از توری غربال سقوط می کنیم! خودت دستمون رو بگیر!!!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۸۶ ، ۲۳:۱۶
سبحان صداقتی

قسمت دوم:

 الهی!   از تو ، تنها گوشه ای از لطف فراوانت را درخواست می کنم

          نعمت هایی می طلبم که بدان سخت نیازمندم .. ولی تو از ازل، از آن بی نیاز بوده ای

          نعمت هایی که برای من بسیار ارزشمند است... و ادای آن، بر تو بسیار راحت و آسان

 

خدایا!  گذشت تو از گناهان و خطاهایم ...

          و چشم پوشی ات از ستمگری ام ...

          و پرده پوشی ات بر کارهای زشتم ...

          و بردباری ات بر بزه های فراوانم که چه بسا از روی عمد بوده است...

اینها .. آری همه ی اینها مرا به طمع انداخت که از درگاهت چیز هایی بخواهم که  هرگز شایستگی آن را ندارم.

          چیزهایی که تو از روی مهربانی روزی ام کردی و قدرتت را در آن، به من نشان دادی

                                                    و مرا با اجابت و پاسخ به آنها آشنا کردی.

 

الهی!  من ... شروع کردم و با قلبی مطمئن و آرام، تو را خواندم

         و تنها از روی انس و علاقه، و نه از روی ترس، حاجاتم را از تو خواستم

         و تازه ... برایت ناز کردم که روی به سوی تو آورده ام. جوری که حتی وقتی خواسته ام دیرتر اجابت می شد، از روی جهل، تو را ملامت می کردم...

غافل از آنکه شاید دیر برآورده شدن خواسته هایم برایم بهتر باشد.. چه آنکه تو بر عاقبت هر چیز دانائی.

 

خدایا! هرگز مولایی کریم ندیدم که صبورتر و بردبارتر از تو بر بنده ی پستی چون من باشد.

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۸۶ ، ۲۳:۲۲
سبحان صداقتی
قسمت اول:

الهی!  تنها با ستایش تو، زبان به مدح و ثنایت باز می کنم ...

        و می دانم که تو از روی لطف،  توفیق این کار خوب را عطایم کرده ای ..

 

الهی! باور دارم که وقتی پای گذشت و مهربانی در کار باشد، تو مهربان ترین بخشندگانی ..

                    و در موضع انتقام و مکافات، سخت گیر ترین منتقمانی ...

                                و در جایگاه بزرگی و کبریا، سرآمد قدرت هایی..

 

الهی! خود اجازه ام دادی که تو را بخوانم و نیازهایم را از تو بخواهم ...

         پس بشنو ای خدای شنوا !  اینک که ستایشت می کنم..

         و جوابم بده ای مهربان!  که دست نیاز به سویت بلند کرده ام ..

         و از لغزش هایم در گذر .. ای خدای آمرزنده !

 

معبود من ! چه اندوه های فراوانی بودند که بر من آسانشان ساختی..

               و چه بسیار غصه هایی که از من زدودی ..

               و چه گسترده لغزش هایم که از آنها چشم پوشیدی ..

               و چه رحمت بیکرانی که مرا در آن غوطه ور نمودی...

               و چه حلقه های گرفتاری که دست و پایم را بسته بود و تو آنها را باز کردی...

 

 

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۸۶ ، ۲۳:۲۰
سبحان صداقتی

خدا را شکر...

امشب طبق عادت، قبل از اینکه بخوام برای رفتن به مهمونی از خونه خارج بشم رفتم جلوی آیینه ایستادم تا ببینم اوضام چطوره؟

از دیدن ظاهر خودم تو آیینه از تعجب داشتم شاخ در می آوردم. چند جای پیرهنم پاره شده بود و چند جای دیگه اش وصله هایی داشت که انگار همون وصله ها هم خودشون نیاز به وصله کاری داشتن.

اصلاً باورم نمی شد که من با این ظاهر ناجور و نامرتب تو بین مردم ظاهر شده باشم.

کمی فکر کردم یادم اومد همین چند وقت پیش بود که زمین خوردم و چند جای پیرهنم پاره شد. با چه زحمتی وصله اش زدم. اما انگار چند جای دیگه اش به دری، دیواری، جایی گیر کرده بود و پاره شده بود که من اصلاً متوجه نشده بودم. خدا را صد هزار مرتبه شکر قبل از وارد شدن به مهمونی یه نگاهی به آیینه انداختم.

...

خداوندا!

از کارت دعوتی که برای مهمونی امسالت هم فرستادی ممنون! اما خدای من! حتی یه جای سالم، تو لباس تقوای من باقی نمونده. البته من مطمنئم تو کریمتر از اون هستی که کسی رو به مهمونیت دعوت کنی ولی اجازه بدی لباس کهنه و پر وصله اش باعث آبروریزیش و انگشت نماییش بشه.

خدای من! حالا که خودت دعوتم کردی خودت هم لباسی درخور شأن مهمونی خودت بر قامت ناساز من بپوشان!

 

اللّهم إن لم تَکُن غَفَرتَ لَنا فیما مَضیَ مِن شعبان، فَاغفِر لَنا فیما بَقی مِنه.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۸۶ ، ۰۱:۰۵
سبحان صداقتی

چه قدر دلم برای ماه رمضون با اون سحرهای عاشقونش تنگ شده.

چه قدر دلم هوای دعای افتتاح کرده.

چه قدر دلم برای مناجات ابوحمزه اون هم تو دل شبهایی که خدا از همیشه به ما نزدیکتره تنگ شده.

 

   اللهم انی افتتح الثناء بحمدک...

 

خدای من، معبود من، مولای من! مدح و ثنای تو رو با حمد و سپاس از تمام نعمتهایی که به من دادی آغاز میکنم.

خداوندا! نعمت بیداری شبهای رمضان و مناجات با خودت را بر من ارزانی بدار.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۸۶ ، ۲۳:۲۰
سبحان صداقتی

پیرزن عصازنان، آروم آروم خودش روبه جلوی صف رسوند؛ با صدایی نحیف از فروشنده خواست اسم او را هم تو لیست خریدارها ثبت کنه. فروشنده که تا اون لحظه سرش پایین بود؛ سرش رو بالا آورد و نگاهی یه پیرزن انداخت. با تعجب پرسید: پیرزن! اینجا هم وزن یوسف طلا می دن؛ تو چی آوردی که می خوای اسمت رو تو لیست خریدارهای یوسف بنویسم!؟

پیرزن 2 کلاف نخی رو که همراهش آورده بود نشون داد و گفت: تموم سرمایه زندگی من همین 2تا کلاف نخه. می دونم هم وزن یوسف طلا می دن اما تموم دلخوشی من به اینه که اسم من هم جزء خریدارهای یوسف ثبت بشه!

...

یا ولی العصر!

تموم سرمایه زندگی من هم همین دل خراب منه که اون رو پیشکیش شما کردم. می دونم دل شیخ مفیدها، سید ابن طاووس ها، علامه حلی ها و خیلی مخلصین دیگه خدا خانه شماست. اما آقاجون! همه دلخوشی من هم به اینه که این دل ناقابل من رو هم به نام خودتون ثبت کنید!

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۸۶ ، ۲۳:۳۳
سبحان صداقتی

2-3 هفته پیش مداح مراسم دعای کمیل حرم امام رضا(علیه السلام ) حکایت جالبی نقل می کرد:

یه شب عالمی پس از مراسم سخنرانیش در راه بازگشت به خونش می بینه بچه ای بیرون خونه شون ایستاده و گریه می کنه و مدام پدر و مادرش را التماس میکنه که راهش بدن به خونه.

عالم که این صحنه را می بینه دلش به حال بچه می سوزه و میره در خونه اونها را می زنه و از پدر و مادر بچه می خواد راهش بدن. پدر و مادر میگن: حاج آقا! این کار هر شب این بچه است این بار به خاطر شما  راهش می دیم البته به این شرط که دیگه اذیت نکنه.

فرداشب دوباره اون عالم از همونجا رد میشه و می بینه دوباره همون بچه پشت در نشسته و گریه می کنه و میگه: شما را به خدا راهم بدین امشب دیگه کسی رو هم ندارم که وساطتم رو بکنه! اونقدر گریه می کنه که پشت در خوابش می بره. چند دقیقه که می گذره و صدای بچه بلند نمیشه؛ مادره در رو باز می کنه و بچه اش رو بغل میگیره  و آروم می بوسدش و میگه: آخه چرا اینقدر اذیت می کنی که دیگه هیچ کس حاضر نشه وساطت رو بکنه...

...

یا صاحب الزمان!

می دونم که خیلی دل شما را آزردم؛ اونقدر که اگه حتی من را از خونتون هم بیرون بیندازید جای اعتراضی نیست؛ اما آقاجون! من هم تنهام! اونقدر بد کردم که اگه کسی بدونه هیچ وقت حاضر نمیشه وساطتم رو بکنه! می دونم محبت شما به دوستداران و خدمتگزارانتون خیلی بیشتر از حد تصور ماست؛ جد بزرگوارتون امام رضا ( علیه السلام) به ما یاد دادن که محبت امام از محبت مادر به طفل شیرخوارش بیشتره؛ پس ناامیدم نکن و  لباس نویی از تقوی برای حاضر شدن در ماه میهمانی خدا بر تنم بپوشان!

آمین.

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۸۶ ، ۲۲:۵۳
سبحان صداقتی

شب تولد محبوبت باشه این همه غم تو دلت!!!

شب تولد تمام عشق و آرزوت باشه و این طور بغض گلوت را گرفته باشه!!!

شب تولد پدر؛ برادر؛ رفیق و انیست باشه و نتونی چیز قابلی رو هدیه کنی!!!

آه که امشب چقدر دلم ابریست و چشمانم چقدر هوای باریدن دارد!!!

کاش می دونستم امشب در کجا خیمه ات را برپا کرده ای!!!

نمی دونم چرا مدام این آیه در ذهنم طنین اندازه اونجا که برادران یوسف به حضرتش می گویند:

 

یا أیها العزیز مَسَّنا و أهلنا الضُّر وجِئنا ببضاعةٍ مُزجاةٍٍ فأوفِ لنا الکَیل وتَصَدَّق علینا إنَّ الله یَجزِی المُتَصَدِّقین.

 

آقاجونم! برادرهای یوسف باز یه پیمانه ای داشتند که از یوسف بخواهند پُرش کنه اما من بیچاره همون پیمانه رو هم ندارم؛ دستم خالی خالیه. اما امیدم به کرم شما بی پایان.

 

یا أبانا إستَغفِر لَنا.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۸۶ ، ۲۳:۳۹
سبحان صداقتی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۸۶ ، ۱۴:۳۱
سبحان صداقتی

بخوان دعای فرج را دعااثر دارد

دعا کبوترعشق است بال وپر دارد

بخوان دعای فرج راو عافیت بطلب

که روزگار بسی فتنه زیرسردارد

بخوان دعای فرج راولی به قلب صبور

که صبر میوه شیرین تراز ظفر دارد

بخوان دعای فرج راکه با شکسته دلان

نسیم لطف خدا انس بیشتر دارد

بخوان دعای فرج را وناامیدمباش

بهشت پاک اجابت هزار در دارد

بخوان دعای فرج را که صبح نزدیک است

خدای را شب یلدای غم سحر دارد

بخوان دعای فرج را به شوق روز وصال

مسافر دل ما نیت سفر دارد

بخوان دعای فرج را که آسمان ها را

شمیم غنچه نرگس زجای بردارد

بخوان دعای فرج را زپشت پرده اشگ

که یار گوشه چشمی به چشم تر دارد

بخوان دعای فرج را که یوسف زهرا

زپشت پرده غیبت به ما نظر دارد

بخوان دعای فرج را به یاد خیمه سبز

که آخرین گل سرخ از شما خبر دارد

بخوان دعای فرج را که دست مهر خدا

حجاب غیبت ازآن روی ماه بر دارد

غروب و دامنه نور آفتاب و شفق

بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۸۶ ، ۱۴:۲۹
سبحان صداقتی
next