کاشف

یادداشت

۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۸۸ ثبت شده است

و امشب دوباره دلم هوای مدینه کرده...

مدینه ای تاریک، مدینه ای خاموش، مدینه ای غریب...

مدینه ای...

مدینه ای که دیگر زهرایی ندارد

مدینه ای که دیگر بوی یاس در کوچه های غمبار آن نمی پیچد.

آهای...

مردم مدینه!

امشب را آسوده بخوابید، که دیگر ناله های زهرا به گوش شما نخواهد رسید.

آسوده بخوابید، که نفرین فاطمه  را از سر گذرانیدید.

آسوده بخوابید که دیگر فاطمه ای نیست تا وجدانهای شما را به تلاطم وادارد.

آسوده بخوابید!؟؟

نه!

اصلاً مگر شما بیدار بودید که حالا بخواهید بخوابید!

و چه بد امتی بودید شما، برای مهربانترین نبی خدا!


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۸۸ ، ۰۲:۰۸
سبحان صداقتی

میدونی چرا بعضی از شعرها همیشه تو ذهنت می مونه و هربار که اونا را مرور و زمزمه می کنی همون حسی بهت دست میده که برا بار اول اون رو شنیده بودی!؟

سال دوم دانشجویی بودیم که چند روز قبل از تعطیلات عید نوروز با بچه های نهاد آبادان و اهواز یه اردوی چند روزه رفتیم قم. شب اول همراه با چند تا از بچه های دیگه رفتیم حرم حضرت معصومه(سلام الله علیها). بعد از زیارت، من و بلال سوار اتوبوسهای جمکران شدیم و به سمت مسجد جمکران روانه شدیم. از دور که چشمم به تابلویی افتاد که نام همه معصومین بر اون نقش بسته بود دلم لرزید. وقتی از اتوبوس پیاده شدم و پا به حیاط مسجد گذاشتم نسیم خنکی در حال وزیدن بود. انگار پا به قطعه ای از بهشت گذاشته بودم. چند لحظه ای که گذشت صدای آشنایی از بلندگوهای مسجد به گوشم رسید. همونجایی که ایستاده بودم متوقف شدم. دقیق تر گوش کردم ... بله! صدای حاج سعید حدادیان بود که می خوند:

دلم میخواد هرچی دارم نذر امام رضا کنم

دار و ندارمو یه جا به راه اون فدا کنم

دلم میخواد هرچی دارم دونه و گندم بخرم

با چشم گریون همشو هدیه به کفتراش کنم

رضا غریب الغرباء ، رضا معین الضعفاء

دلم میخواد روبروی گنبد زردش بشینم

داد بزنم ناله کنم همش رضا رضا کنم

دلم میخواد تو حرمش روضه زهرا بخونم

یه یادی از غریبی علی مرتضی کنم

رضا غریب الغرباء ، رضا معین الضعفاء

تو غریبی و منم غریبم اما چی میشه

دل این غریبه رو با خودت آشنا کنی

صدهزار دفعه هم شده پای ضریح زار می زنم

تا یه بار هم که شده اسم منو صدا کنی

رضا غریب الغرباء ، رضا معین الضعفاء

...

از همون شب به بعد گویا این شعر در عمق دلم نشست، هر وقت یاد امام رضا میفتم این شعر بر زبانم جاری میشه!

یادش بخیر شبهای قدری که من و علی به همراه اکبر و آقای خیری در عسلویه تو اتاقمون احیا گرفته بودیم، در مراسم قرآن به سر به نام امام رضا که رسیدیم وقتی این شعر رو خوندم کلی باهاش حال کردیم!

مدینه هم که بودیم، یه روز صبح که بین الحرمین نشسته بودیم و داشتیم زیارت ائمه رو میخوندیم. یه دفعه بدجوری هوای حرم امام رضا به دلم افتاد. واقعاً غربت اونجا خیلی سنگین بود دلم میخواست می تونستم پر بکشم و خودم رو به حرم امام رضا برسونم. دوباره همین شعر بود که بر زبونم جاری شد.

و حالا چند سال بعد از بار اولی که این شعر رو شنیدم دوباره هوای زمزمه اون رو دارم:

دلم میخواد هرچی دارم نذر امام رضا کنم

دار و ندارمو یه جا به راه اون فدا کنم ...


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۸۸ ، ۰۱:۵۷
سبحان صداقتی
next