کاشف

یادداشت

لباس ضیافت

پنجشنبه, ۸ شهریور ۱۳۸۶، ۱۰:۵۳ ب.ظ

2-3 هفته پیش مداح مراسم دعای کمیل حرم امام رضا(علیه السلام ) حکایت جالبی نقل می کرد:

یه شب عالمی پس از مراسم سخنرانیش در راه بازگشت به خونش می بینه بچه ای بیرون خونه شون ایستاده و گریه می کنه و مدام پدر و مادرش را التماس میکنه که راهش بدن به خونه.

عالم که این صحنه را می بینه دلش به حال بچه می سوزه و میره در خونه اونها را می زنه و از پدر و مادر بچه می خواد راهش بدن. پدر و مادر میگن: حاج آقا! این کار هر شب این بچه است این بار به خاطر شما  راهش می دیم البته به این شرط که دیگه اذیت نکنه.

فرداشب دوباره اون عالم از همونجا رد میشه و می بینه دوباره همون بچه پشت در نشسته و گریه می کنه و میگه: شما را به خدا راهم بدین امشب دیگه کسی رو هم ندارم که وساطتم رو بکنه! اونقدر گریه می کنه که پشت در خوابش می بره. چند دقیقه که می گذره و صدای بچه بلند نمیشه؛ مادره در رو باز می کنه و بچه اش رو بغل میگیره  و آروم می بوسدش و میگه: آخه چرا اینقدر اذیت می کنی که دیگه هیچ کس حاضر نشه وساطت رو بکنه...

...

یا صاحب الزمان!

می دونم که خیلی دل شما را آزردم؛ اونقدر که اگه حتی من را از خونتون هم بیرون بیندازید جای اعتراضی نیست؛ اما آقاجون! من هم تنهام! اونقدر بد کردم که اگه کسی بدونه هیچ وقت حاضر نمیشه وساطتم رو بکنه! می دونم محبت شما به دوستداران و خدمتگزارانتون خیلی بیشتر از حد تصور ماست؛ جد بزرگوارتون امام رضا ( علیه السلام) به ما یاد دادن که محبت امام از محبت مادر به طفل شیرخوارش بیشتره؛ پس ناامیدم نکن و  لباس نویی از تقوی برای حاضر شدن در ماه میهمانی خدا بر تنم بپوشان!

آمین.

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۶/۰۶/۰۸
سبحان صداقتی

نظرات  (۲)

salam
khoobi
vaghan site zibaee dary
omidvaram hamishe movafagh va pirooz bahsi
مطلب بسیار زیبائی بود . از این جور مطالب بیشتر بزارین.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
next