عاقبت بخیری!!!
به نام خدای حسین( علیه السلام)
شب اربعین حسینی تسلیت!
راستش چند و قت پیش یه مصاحبه ای از دکتر سروش خوندم که تا چند وقت ذهنم رو مشغول کرده بود نه بخاطر مطالبش و شبهاتی که دکتر بهشون دامن زده بود؛ که اگه کسی فارغ از استعارات موجود در متن مصاحبه به اون توجه کنه خیلی راحت می تونه تناقضات موجود در متن را دریابه! بلکه بخاطر اینکه چه عاملی میتونه اینطور آدمی رو به ورطه ی هولناک سقوط سوق بده! از اون روز یکی از دعاهای همیشگیم این دعای پیامبر شده:
الهی لاتکلنی الی نفسی طرفة عین ابداً.
امشب یه نقد کامل و در عین حال پدرانه از آیت الله سبحانی دیدم تصمیم گرفتم هر دوی اونا رو در وبم بگذارم:
اول متن مصاحبه ی دکتر سروش:
گفتگو از میشل هوبینک، برگردان: آصف نیکنام
چگونه میتوان چیزی همچون »وحی» را در جهان مدرن و راززدایی شدهی امروز، بامعنا دید؟
وحی »الهام» است. این همان تجربهای است که شاعران و عارفان دارند؛ هر چند پیامبر این را در سطح بالاتری تجربه میکنند. در روزگار مدرن، ما وحی را با استفاده از استعارهی شعر میفهمیم. چنانکه یکی از فیلسوفان مسلمان گفته است: وحی بالاترین درجهی شعر است.
شعر ابزاری معرفتی است که کارکردی متفاوت با علم و فلسفه دارد. شاعر احساس میکند که منبعی خارجی به او الهام میکند؛ و چیزی دریافت کرده است. و شاعری، درست مانند وحی، یک استعداد و قریحه است: شاعر میتواند افقهای تازهای را به روی مردم بگشاید؛ شاعر میتواند جهان را از منظری دیگر به آنها بنمایاند.
به نظر شما، قرآن را باید محصول زمان خودش دید. آیا این سخن متضمن این نیز هست که شخص پیامبر نقشی فعال و حتی تعیینکننده در تولید این متن داشته است؟
بنا به روایات سنتی، پیامبر تنها وسیله بود؛ او پیامی را که از طریق جبرئیل به او نازل شده بود، منتقل میکرد. اما، به نظر من، پیامبر نقشی محوری در تولید قرآن داشته است.
استعارهی شعر به توضیح این نکته کمک میکند. پیامبر درست مانند یک شاعر احساس میکند که نیرویی بیرونی او را در اختیار گرفته است. اما در واقع - یا حتی بالاتر از آن: در همان حال - شخص پیامبر همه چیز است: آفریننده و تولیدکننده. بحث دربارهی اینکه آیا این الهام از درون است یا از بیرون حقیقتاً اینجا موضوعیتی ندارد، چون در سطح وحی تفاوت و تمایزی میان درون و برون نیست.
این الهام از »نَفس» پیامبر میآید و »نفس» هر فردی الهی است. اما پیامبر با سایر اشخاص فرق دارد؛ از آن رو که او از الهی بودن این نفس آگاه شده است. او این وضع بالقوه را به فعلیت رسانده است. »نفس» او با خدا یکی شده است. سخن مرا اینجا به اشتباه نفهمید: این اتحاد معنوی با خدا به معنای خدا شدن پیامبر نیست. این اتحادی است که محدود به قد و قامت خود پیامبر است. این اتحاد به اندازهی بشریت است؛ نه به اندازهی خدا.
جلال الدین مولوی، شاعر عارف، این تناقضنما را با ابیاتی به این مضمون بیان کرده است که: »اتحاد پیامبر با خدا، همچون ریختن بحر در کوزه است.»
اما پیامبر به نحوی دیگر نیز آفرینندهی وحی است. آنچه او از خدا دریافت میکند، مضمون وحی است. اما این مضمون را نمیتوان به همان شکل به مردم عرضه کرد؛ چون بالاتر از فهم آنها و حتی ورای کلمات است. این وحی بیصورت است و وظیفهی شخص پیامبر این است که به این مضمون بیصورت، صورتی ببخشد تا آن را در دسترس همگان قرار دهد. پیامبر، باز هم مانند یک شاعر، این الهام را به زبانی که خود میداند، و به سبکی که خود به آن اشراف دارد، و با تصاویر و دانشی که خود در اختیار دارد، منتقل میکند.
شخصیت او نیز نقش مهم در شکل دادن به این متن ایفا میکند. تاریخ زندگی خود او: پدرش، مادرش، کودکیاش و حتی احوالات روحیاش [در آن نقش دارند.] اگر قرآن را بخوانید، حس میکنید که پیامبر گاهی اوقات شاد است و طربناک و بسیار فصیح در حالی که گاهی اوقات پرملال است و در بیان سخنان خویش بسیار عادی و معمولی است. تمام اینها اثر خود را در متن قرآن باقی گذاشتهاند. این، آن جبنهی کاملاً بشری وحی است.
پس قرآن جنبهای انسانی و بشری دارد. این یعنی قرآن خطاپذیر است؟
از دیدگاه سنتی، در وحی خطا راه ندارد. اما امروزه، مفسران بیشتر و بیشتری فکر میکنند وحی در مسایل صرفاً دینی مانند صفات خداوند، حیات پس از مرگ و قواعد عبادت خطاپذیر نیست. آنها میپذیرند که وحی میتواند در مسایلی که به این جهان و جامعهی انسانی مربوط میشوند، اشتباه کند. آنچه قرآن دربارهی وقایع تاریخی، سایر ادیان و سایر موضوعات عملی زمینی میگوید، لزوماً نمیتواند درست باشد. این مفسران اغلب استدلال میکنند که این نوع خطاها در قرآن خدشهای به نبوت پیامبر وارد نمیکند؛ چون پیامبر به سطح دانش مردم زمان خویش »فرود آمده است» و »به زبان زمان خویش» با آنها سخن گفته است.
من دیدگاه دیگری دارم. من فکر نمیکنم که پیامبر »به زبان زمان خویش» سخن گفته باشد؛ در حالی که خود دانش و معرفت دیگری داشته است. او حقیقاً به آنچه میگفته، باور داشته است. این زبان خود او و دانش خود او بود و فکر نمیکنم دانش او از دانش مردم همعصرش دربارهی زمین، کیهان و ژنتیک انسانها بیشتر بوده است. این دانشی را که ما امروز در اختیار داریم، نداشته است. و این نکته خدشهای هم به نبوت او وارد نمیکند چون او پیامبر بود، نه دانشمند یا مورخ.
شما به فیلسوفان و عارفان سدههای میانه همچون مولوی اشاره میکنید. دیدگاههای شما دربارهی قرآن تا چه اندازه ریشه در سنت اسلامی دارد؟
بسیاری از دیدگاههای من ریشه در اندیشهی سدههای میانی اسلام دارد. این سخن را که نبوت مقولهای است بسیار عام و نزد اصناف مختلف آدمیان یافت میشود، هم در اسلام شیعی و هم نزد عارفان وجود دارد. متکلم بزرگ شیعی، شیخ مفید، امامان شیعه را پیامبر نمیداند؛ اما تمام ویژگیهایی را که پیامبران دارا هستند، به آنها نسبت میدهد. همچنین عارفان نیز عمدتاً متعقدند که تجربهی آنها از جنس تجربههای پیامبران است. و باور به این نیز که قرآن یک محصول بشری و بالقوه خطاپذیر است، در عقاید معتزله دال بر مخلوق بودن قرآن به طور تلویحی آمده است.
اندیشمندان سدههای میانه غالباً این نظرها را به شیوهای روشن و مدون بیان نمیکردند و ترجیح میدادند آنها را در خلال سخنانی پراکنده یا در لفافه بیان کنند. آنها نمیخواستند برای مردمی که توانایی هضم این اندیشهها را نداشتند، ایجاد تشویش و سردرگمی کنند. به عنوان مثال، مولوی جایی میگوید که قرآن، آیینههای ذهن پیامبر است. آنچه در دل سخن مولوی مندرج است این است که شخصیت پیامبر، تغییر احوال او و اوقات خوب و بد او، همه در قرآن منعکس هستند.
پسر مولوی حتی از این هم فراتر میرود. او در یکی از کتابهایش میگوید که چند همسری به این دلیل در قرآن مجاز دانسته شده است که پیامبران زنان را دوست میداشت. و به این دلیل بود که به پیروانش اجازهی اختیار کردن چهار زن را داده بود!
آیا سنت شیعی به شما اجازه میدهد که اندیشههایتان را دربارهی بشری بودن قرآن مدون کرده و توسعه دهید؟
مشهور است که در اسلام سنی، مکتب عقلگرای اعتزالی در برابر اشعریان و عقیدهی آنها دال بر جاودانی بودن و غیرمخلوق بودن قرآن شکست سختی خورد. اما در اسلام شیعی، معتزلیان به نحوی ادامهی حیات دادند و زمینی حاصلخیز را برای رشد یک سنتی فلسفی غنی فراهم کردند. اعتقاد معتزلیان دال بر مخلوق بودن قرآن در میان متکلمان شیعی، تقریباً اعتقادی است بلامنازع.
امروز میبینید که اصلاحگران سنی به موضع شیعیان نزدیکتر میشوند و اعتقاد مخلوق بودن قرآن را میپذیرند. اما روحانیون ایران در استفاده از منابع فلسفی سنت شیعی برای گشودن افقهایی تازه به روی فهم دینی ما مردد هستند. آنها قدرتشان را بر پایهی فهمی محافظهکارانه از دین مستحکم کردهاند و هراس دارند که مبادا با گشودن باب بحث دربارهی مسایلی از قبیل ماهیت نبوت، همه چیزشان از دست برود.
پیامدهای دیدگاههای شما برای مسلمانان معاصر و نحوهی استفادهی آنها از قرآن به منزلهی یک راهنمای اخلاقی چیست؟
تلقی بشری از قرآن تفاوت نهادن میان جنبههای ذاتی و عرضی قرآن را میسر میکند. بعضی از جنبههای دین به طور تاریخی و فرهنگی شکل گرفتهاند و امروز دیگر موضوعیت ندارند. همین امر، به عنوان مثال، دربارهی مجازاتهای بدنی که در قرآن مقرر شدهاند، صادق است. اگر پیامبر در یک محیط فرهنگی دیگر زندگی میکرد، این مجازاتها احتمالاً بخشی از پیام او نمیبودند.
وظیفهی مسلمانان امروز این است که پیام گوهری قرآن را به گذشت زمان ترجمه کنند. این کار درست مانند ترجمهی یک ضربالمثل از یک زبان به زبان دیگری است. ضربالمثل را تحتاللفظی ترجمه نمیکنید. ضربالمثل دیگری پیدا میکنید که همان روح و معنا را داشته باشد، همان مضمون را داشته باشد، ولی شاید همان الفاظ را نداشته باشد.
در عربی میگویند که فلانی خرما به بصره برده است. اگر قرار باشد این را به انگلیسی ترجمه کنید، میگویید فلانی زغالسنگ به نیوکاسل برده است. درک تاریخی و بشری از قرآن به ما اجازهی این کار را میدهد. اگر بر این باور اصرار کنید که قرآن کلام غیرمخلوق و جاودانی خداست که باید لفظ به لفظ به آن عمل شود، دچار مخمصهای لاینحل میشوید.
و حالا نقد آیت الله سبحانی:
در اوج اسلام ستیزی غربیان که دیروز رسانه های هلندی و امروز رسانه های دانمارکی جلودار آن هستند گزارش می رسد که گروهی در کشور دوم از طریق هنرهای تجسمی به اسلام ستیزی برخاسته و می خواهند از طریق کاریکاتورهای موهن و نمایش فیلم پیامبر و قرآن را در انظار جهانیان نازیبا سازند. در چنین شرایط و اوضاع مصاحبه ای از آقای عبدالکریم سروش خواندم که به تاریخ 14 بهمن 86 به نقل از رادیو هلند بخش عربی و ترجمه فارسی آن در رادیو زمانه آمده بود.
من نمی توانم بدون دلیل قاطع بگویم آنچه در این مصاحبه خواندم نظریه صددرصد خود اوست ولی سکوت او را می توانم گناهی نابخشودنی در مقابل این گزارش به شمار آورم. در شرایطی که ملحدان غرب کمر بر اسلام ستیزی و منزوی ساختن مسلمانان بسته اند فردی که در محیط اسلامی و در میان علما و دانشمندان پرورش یافته و مدت ها سخنان او زینت بخش رسانه های ایرانی بوده سخنانی به زبان آورد که نتیجه آن این است که قرآن موجود ساخته و پرداخته ذهن پیامبر است! و پیامبر در آفرینش قرآن نقش محوری داشته است!
در آذرماه 84 نامه سرگشاده ای به آقای سروش نوشته و در آنجا لغزش های او را در مساله امامت و خلافت گوشزد کردم و بار دیگر از او درخواست نمودم که به آغوش امت اسلامی و بالاخص علما و حوزه های علمیه باز گردد و بداند که این نوع سر و صداها و هیاهوها زودگذر است و به سان موج دریا پس از اندی خاموش می شود و آنچه باقی می ماند همان حق و حقیقت است و تصور می کردم که این نامه پدرانه در باره او موثر افتد. کسانی که این نامه را خوانده بودند از نگارش آن اظهار رضایت می کردند ولی مصاحبه او در باره قرآن بر تاسف و تاثرم افزود و با خود فکر کردم که زاویه انحراف روز به روز بیشتر می شود و این سئوال به ذهنم رسید که چه عاملی در کار است که از این فرد دست پرورده حوزه و دانشگاه چنین بهره کشی می کنند او با آن چهره نورانی و بیان شیرین روزگاری مدرس نهج البلاغه بود. خطبه همام را به نحو دلپذیری تفسیر می کرد چه شد که از این گروه این همه فاصله گرفت.
از این مقدمه بگذرم وبا نگارش این نامه و نقد اندیشه او روزنه امید به اصلاح او را بار دیگر باز بگذارم به امید آن که با خواندن این نامه بار دیگر به آغوش امت اسلامی باز گردد.
مکتب شک یا »سوفیسم»
در قرن پنجم قبل از میلاد در یونان باستان گروهی به مکتب شک در همه چیز حتی در وجود خود و وجود خارج از خود روی آورده و افکار و عقاید عجیبی را از خود ارائه کردند. رشد اندیشه سفسطی مدتی بر تفکر یونانی غلبه کرد لکن به وسیله حکیمان و اندیشمندان بزرگی مانند سقراط و افلاطون و ارسطو به عمر آن خاتمه داده شد زیرا مغلطه های آنان را آشکار ساخته و به بیماری سفسطه پایان بخشیدند. ارسطو با تدوین منطق توانست یک نوع نظم فکری واقع گرایانه به بشر تقدیم کند با این که اندیشمندان یاد شده خدمات ارزنده ای به تفکر بشری تقدیم نمودند ولی چیزی نگذشت که مکتب دیگری به نام مکتب «لا ادری» به وسیله پیرهون (365 ـ 275 م) پی ریزی شد و مکتب انکار واقعیات به مذهب شک مطلق تبدیل گشت ولی آن نیز دیری نپایید وبه تاریخ پیوست.
فلاسفه اسلام مانند شیخ الرئیس و پس از آن صدرالمتالهین در این باره سخنان شیوایی دارندکه علاقه مندان می توانند در این مورد به کتاب «شناخت در فلسفه اسلامی» از این قلم مراجعه کنند.
در خیزش اخیر غرب بار دیگر مکتب تشکیک به صورت های «علمی نما» ظاهر گشت و همت گروهی از فلاسفه غرب بر این شد که به جای این که بر بنای رصین فلسفه طبقه ای بیفزایند کوشش کردند که بار دیگر همه این بنا را فرو ریزند و هنر آنان این شد که همه جا در شک و تردید سخن بگویند و به قول فروغی «هنر فیلسوفان انگلیسی جز این نبود که بنای رفیع فلسفه را که تا آن زمان بر پا شده بود فرو ریزند؛ بی آن که چیزی به آن بیفزایند».
جای سخن نیست که شک گاهی گذرگاه یقین است و تا انسان شک نکند به یقین نمی رسد ولی شکی زیباست که پل یقین باشد وبه اصطلاح گذرگاه باشد نه اقامتگاه ولی متاسفانه شک این گروه اقامتگاه است نه معبر و گذرگاه.
بیماری دیگری که زاییده همین تفکر شک گرایی است طرح نظریه بدون این که کوچکترین دلیل و برهان به همراه آن» (من فکر می کنم). اما شما چرا چنین فکر I think باشد و هر گاه سئوال شود دلیل شما بر این گفتار چیست می گوید: می کنید به چه دلیل سئوال از دلیل و برهان ممنوع است!
شیخالرئیس می فرماید: هر فردی گفتار کسی را بدون دلیل و برهان بپذیرد او از فطرت انسانی منسلخ شده است ولی متاسفانه این بیماری (طرح نظریه بدون دلیل) آن هم با یک رشته سخنان حماسی به تدریج گسترش پیدا کرده در حالی که منطق قرآن این است: (قل هاتوا برهانکم).
جنابسروش در آن بحث پیشین (بحث امامت و خلافت) درباره امامان بی مهری کردند ولی در این جا گام فراتر نهاده به حریم وحی و قرآن بی مهری ورزیده اند و من از خدا می خواهم که وی در این حد توقف کند و گام فراتر ننهد که مبادا سعادت اخروی او (که قطعا خواستار جدی آن است) بیش از این به خطر بیفتد.
خلاصه نظریه
حقیقت این است که او در بیان نظریه خود دچار اختلاف و تناقض گویی می شود و نمی توان اطراف آن را در نقطه ای و به صورت نظریه واحدی گردآورد وبه اصطلاح آن چنان به نعل و به میخ می زند که اگر به نقطه ای اعتراض شود بتواند از آن بگریزد. اینک سخنان او را در چند فراز نقل می کنم:
1. تجربه ای به سان تجربه شعرا
دکتر سروش می گوید: وحی الهام است و این همان تجربه ای است که شاعران و عارفان دارند هر چند پیامبر آن را در سطح بالاتری تجربه می کند و در روزگار مدرن ما وحی را با استفاده از استعاره شعری می فهمیم چنان که یکی از فیلسوفان مسلمان گفته است وحی بالاترین درجه شعر است.
تحلیل
این نظریه نظریه جدیدی نیست بلکه همان است که مشرکان مکه قرآن را از این راه تفسیر می کردند و می گفتند: همان طور که امروالقیس در پرتو الهام معانی و الفاظ را می آفریند محمد نیز از همین طریق آفریننده معانی و الفاظ آیات است. مسلما مقصود آنان از شعر شعر منظوم نیست بلکه یافته و تخیلات انسان از طریق تفکر چه در قالب نظم و چه در قالب نثر. قرآن این نظریه را از آنان نقل می کند و به نقد آن می پردازد:
«و یقولون ااننا لتارکوا آلهتنا لشاعر مجنون» صافات ـ 36
«می گویند: آیا ما خدایان خود را به خاطر یک شاعر دیوانه رها می کنیم!».
و نیز می فرماید:
«ام یقولون شاعر نتربص به ریب المنون» (طور ـ 52).
«می گویند: او شاعر است و ما در انتظار مرگ او هستیم».
و گاهی قرآن را از سه راه توجیه می کردند و آن را ساخته فکر پیامبر دانسته گاهی می گفتند: افکار پراکنده است و گاهی می گفتند به خدا دروغ بسته و سرانجام می گفتند: شاعری است که تخیلات ود را در این قالبها ریخته است:
«بل قالوا اضغاث احلام بل افتراه بل هو شاعر» انبیا ـ 5
«بلکه می گفتند: افکار آشفته ای است بلکه آن را به دروغ ساخته و پرداخته است بلکه او شاعری بیش نیست».
قرآن در نقد این نظریه می گوید:
«و ما هو بقول شاعر قلیلا ما تومنون» حاقه ـ 41
«آن سخن شاعری نیست شما اندک ایمان می آورید».
و در آیه دیگری می فرماید:
«وما علمناه الشعر و ما ینبغی له ان هو الا ذکر و قرآن مبین» یس ـ 69
«ما به او شعر نیاموختیم و سزاوار او هم نیست و آن جز یادآوری و قرآنی آشکار نیست».
بالاخره آنان پیامبر را با شعرا در یک صف قرار داده بودند محتوای نظریه مورد بحث نیز بیش از این نیست هر چند کلمه »در سطح بالاتری» را با آن افزوده است ولی مجموعا از یک منشا سرچشمه می گیرد.
اگر می گوید: شعرا از خود الهام می گرفتند ولی پیامبر از مقام ربوبی الهام می گرفت در این صورت عطف این دو به هم عطف مباین به مباین است و در نتیجه تشبیه مخل و ناروا می باشد.
از این بگذریم بالاخره این نظریه چه دلیلی دارد آیا شاهدی هم بر آن دارید متاسفانه این مصاحبه سرتاسر طرح یک رشته تصورات و مفاهیم است بی آن که برای اثبات آن دلیلی اقامه شود. اگر واقعا قرآن در حد یک اندیشه شعری هر چند در سطح بالاتر است پس چرا تحدی کرده ولو با آوردن یک سوره. کدام شاعر در طول عمر خود تحدی می کند و می گوید: احدی نمی تواند تا روز رستاخیز غزلی مانند غزل های من بیاورد.
در اینجا باز می توان به صاحب این نظریه گفت: همین تفسیر و توجیه شما درباره قرآن جز یک نوع تجربه شعری چیز دیگری نیست یعنی نفس شما این اندیشه را پرورش داده و بر صفحه ذهن آورده و بر نوک قلم و سر زبان جاری ساخته است بی آن که واقعیتی در پشت آن نهفته باشد.
اگر واقعا شعر و شاعری و آنچه در این ردیف است فاقد ارزش جاودانه است سخن شما نیز از همین سنخ است.
2. پیامبر آفریننده و تولید کننده قرآن است
در مورد دیگر می گوید: استعاره شعر به توضیح این نکته کمک می کند پیامبر درست مانند یک شاعر احساس می کند که نیرویی بیرونی او را در اختیار گرفته اما در واقع یا «حتی بالاتر از آن در همان حال شخص پیامبر همه چیز است آفریننده تولیدکننده بحث در باره این که این الهام از درون است یا از برون حقیقتا اینجا موضوعیتی ندارد چون در سطح وحی تفاوت و تمایزی میان درون و بیرون نیست».
تحلیل
این کلمات و جمل می رساند که صاحب نظریه قرآن را تجلی شخصیت درونی پیامبر(ص) می داند که در اصطلاح به آن«وحی نفسی» می گویند. توجیه وحی در مورد پیامبران از طریق مساله تجلی شخصیت باطن نخست از طرف گروههای تبشیری یعنی کشیشان و خاورشناسان اظهار شد و بیش از همه خاورشناسی به نام «در منگهام» در این باره گرد و خاک کرده است. وی با تلاش های کودکانه ای می خواهند برای قرآن منابعی معرفی کند که یکی از آنها تجلی شخصیت درونی اوست. او در باره نظریه خود چنین می نویسد:
«عقل درونی محمد ویا به تعبیر امروز شخصیت باطنی او به بی پایگی آیین شرک پی برده بود. او برای رسیدن به مقام نبوت به پرستش خدا پرداخت و در غار حرا برای عبادت خلوت نمود و در آن جا ایمان وجدان او به درجه ای بلند رسید و افق افکارش وسیع ودید بصیرتش دو چندان شد. در این مرحله آن چنان نیرومند شد که برای هدایت مردم شایستگی پیدا کرد. او پیوسته در فکر و اندیشه بود تا آنگاه که یقین کرد: این همان پیامبری می باشد که خداوند او را برای هدایت بشر برانگیخته است. این آگاهی ها بر او چنان وانمود می شد که از آسمان بر او نازل می شود و این خطاب را خداوند بزرگ به وسیله جبرئیل برای او می فرستد. 1
آنچه احساس شاعران را از احساس پیامبران جدا می سازند همان است که آقای سروش برای آن موضوعیتی قائل نشده است. شاعران منبع الهام را درون و انبیا منبع الهام را برون از خود می دانند ولی متاسفانه این بزرگ ترین نقطه تفاوت را ایشان بسیار سهل و آسان گرفت و گفت: »بحث درباره این که آیا این الهام از درون است یا از برون حقیقتا این موضوعیتی ندارد» در حالی که نقطه بارز تفاوت این دو الهام در همین است.
افرادی که در مسائل فلسفی و عرفانی دست توانایی ندارند نمی توانند مرز این دو نوع الهام و دو نوع احساس را از هم جدا سازند لذا همان مشرکان عصر رسول خدا نیز به خاطر عدم توانایی در درک تفاوت این دو نوع احساس با خود فکر می کردند که چگونه ممکن است فردی از برون خود الهام بگیرد و مامور هدایت مردم شود. قرآن این اندیشه را از آنان چنین نقل می کند:
«اکان للناس عجبا ان اوحینا الی رجل منهم ان انذر الناس و بشرالذین آمنوا ان لهم قدم صدق عند ربهم قال الکافرون ان هذا لساحر مبین» یونس ـ 2
«آیا برای مردم مایه شگفت است که بر شخصی از خود آنان وحی فرستادیم تا مردم را هدایت کند و به گروه های با ایمان بشارت بده که در درگاه الهی سابقه نیک و راست دارند ولی افراد کافر او را ساحر و جادوگر می خوانند».
گروه های مخالف برای مبارزه با »وحی محمدی» در تمام اعصار توجیه ها و تصورهایی داشتند ولی ماهیت توجیه ها و تفسیرهای باطل در تمام زمان ها یکی بود. چیزی که هست در عصر حاضر همان تهمت ها و ناسزاها همان توجیه ها و تفسیرهای بوجهلی و بوسفیانی تغییر قیافه داده و به صورت کالای نود وبه عنوان یک تحقیق علمی عرضه شده است.
3. مفاهیم از خدا و الفاظ از پیامبر
صاحب نظریه در عبارت های پیشین از طریق اجمال و تفصیل قرآن را تولید خود پیامبر و پیامبر را آفریننده قرآن دانست. اما در همین مصاحبه در جای دیگر می گوید:
«پیامبر به نحو دیگری نیز آفریننده وحی است. آنچه او از خدا دریافت می کند مضمون وحی است. اما این مضمون را نمی توان به همان شکل به مردم عرضه کرد چون بالاتر از فهم آنها و حتی ورای کلمات است. این وحی بی صورت است و وظیفه شخص پیامبر این است که به این مضمون بی صورت صورتی ببخشد تا آن را در دسترس همگان قرار دهد».
وی در این نظریه مفاهیم و معانی را از جانب خدا دانسته ولی شکل و صورت را آفریده خود پیامبر می شمارد. ودر نتیجه بخشی از اعجاز قرآن را که در زیبایی الفاظ و استواری تعبیر نمایان می شود انکار ورزیده و فقط معانی را از جانب خدا دانسته است.
بنابراین قرآن کار مشترکی میان خدا و پیامبر است زیرا معانی از جانب خدا و صورت از جانب پیامبر می باشد تو گویی یک شرکت سهامی است که سرمایه از جانب خدا و صورت سازی از جانب پیامبر است.
اکنون باید پرسید که این نظریه نازلتر از نظریه نخستین است در آنجا همه چیز از آن رسول خدا بود جز یک رابطه ضعیف با خدا ولی در این جا معانی بی صورت از جانب خدا و صیاغت و صورت از جانب پیامبر!
و نیز باید پرسید: دلیل شما بر این مشارکت چیست آیا خدای قادر بر انزال مفاهیم قادر بر صورت سازی نیست؟
از این گذشته خود قرآن بر خلاف این نظریه گواهی می دهد زیرا کرارا به پیامبر امر می کند: چنین بگو مثلا: «قل هو الله احد» یعنی مفاهیم و صور هر دو از جانب خدا است.
4. شرایط حاکم بر زندگی پیامبر تولید کننده قرآن است
صاحب این نظریه گاهی خود پیامبر را مستقلا تولیدکننده قرآن می داند و می گوید: او همه چیز است و نقش محوری دارد و گاهی نوعی مشارکت بین خدا و پیامبر را مطرح می کند اما گاهی هم می خواهد بگوید شرایط حاکم بر زندگانی پیامبر تولیدکننده این مفاهیم و افکار و معانی است و به تعبیر دیگر زمان را آفریننده این محصول (قرآن کریم) می شمرد و می گوید:
«تاریخ زندگی خود او پدرش مادرش کودکی اش و حتی احوالات روحی اش در آن نقش دارند. اگر قرآن را بخوانید حس می کنید که پیامبر گاهی اوقات شاد است و طربناک و بسیار فصیح در حالی که گاهی اوقات پر ملال است و در بیان سخنان خویش بسیار عادی و معمولی... این جنبه کاملا بشری وحی است».
اکنون سئوال می شود: او در این تعبیر می خواهد قرآن را کتابی صددرصد بشری معرفی کند وبه سان دیگر مولفان قلمداد کند که شرایط حاکم بر زندگانی آنان در نگارش و تعبیر آنان کاملا موثر می باشد و به تعبیر دیگر تمایلات و فرهنگ ها در تدوین آن کاملا موثر بوده است. اگر واقعا چنین است پس چرا خدای محمد همه آنها را نفی می کند و عاملی جز وحی را در آفرینش قرآن موثر نمی داند و می فرماید:
«و ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی علمه شدید القوی» نجم ـ 3 ـ5
«او هرگز از روی هوا و هوس سخن نمی گوید و آنچه می گوید سروش غیبی است که در اختیار او گذارده شده است و موجود نیرومندی (فرشته وحی) به او آموخته است».
دم زدن از این که قرآن کتاب بشری است با صدها آیه قرآنی در تضاد است اینک برخی از این آیات:
1 ـ «ولوکان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا» نسا 82
اگر از جانب غیر خدا بود در آن اختلاف فراوانی می یافتند.
2 ـ «کتاب انزلناه الیک لتخرج الناس من الظلمات الی النور» ابراهیم 1
قرآن کتابی است که ما آنرا فرو فرستادیم تا مردم را از تاریکی ها به روشنی وارد سازیم.
3 ـ «انا انزلناه قرانا عربیا لعلکم تعقلون» یوسف 12
ما آنرا به صورت قرآن عربی فرو فرستادیم تا بیندیشید.
4 ـ «و کتاب انزلناه مبارک» انعام 92
این کتاب مبارکی است که ما آنرا ارسال کردیم.
با این گفتار صریح چگونه آنرا کتاب بشری تلقی کنیم و آنرا ساخته بشر بدانیم در حالی که در صداقت و راستگویی محمد امین (ص) کسی تردید ندارد.
برداشت ها و اطلاعات نادرست
ما در این جا به تبیین اصل نظریه ایشان پرداختیم که به چهار صورت مختلف بیان می کند بدون این که دلیلی بر نظریه خود بیاورد و خود تناقض روشنترین گواه بر بی پایگی آن است.
ولی در کنار این نظریه یک رشته شطحات و سخنان نابرازنده نیز دارد که به صورت گذرا به آنها اشاره می شود:
1. می گوید: «امروز مفسران بیشتری فکر می کنند وحی در مسائل صرفا دینی مانند صفات خداوند حیات پس از مرگ و قواعد عبادات خطاناپذیر نیست آنها می پذیرند که وحی می تواند در مسائلی که به این جهان و جامعه انسانی مربوط می شود اشتباه کند. آنچه که قرآن در باره وقایع تاریخی سایر ادیان و سایر موضوعات عملی زمینی می گوید لزوما نمی تواند درست باشد این مفسران اغلب استدلال می کنند که این نوع خطاها در قرآن خدشه ای به نوبت پیامبر وارد نمی کند چون پیامبر به سطح دانش مردم خویش فرود آمده است و به زبان زمان خویش سخن گفته است».
اکنون سئوال می شود: این کلمه «بیشتر» و«اغلب» که به کار می برد و مفسران اسلامی را به مطلب یاد شده متهم می سازد کدام مفسران هستند که در طول چهارده قرن به خطاپذیری قرآن در مسائل مربوط به زندگی اعتراف می کنند؛آنان جز مستشرقان و جز دنباله روهای آنان مانند رئیس قادیانی ها و متاثر از آنان مانند برخی از نویسندگان مصری کسی نیستند.
از این گذشته این تبعیض در خطا چه معنی دارد که پیامبر در ماورای طبیعت صددرصد واقع گو و حقیقت نما باشد ولی در مسائل ملموس و عینی دور از حقیقت سخن بگوید و اگر هم یک مفسر در باره آیه ای که مورد نظر اوست سخنی گفته باشد دلیلی بر همگانی بودن مطلب نیست. قرآن علم و دانش پیامبر را عظیم ترین فضل الهی می شمارد و می فرماید:
«و علمک ما لم تعلم. و کان فضل الله علیک عظیما» نسا ـ 113
«خداوند آنچه نمی دانستی به تو آموخت و بخشش خدا به تو بسیار بزرگ است».
آیا دانشی که قرآن آن را عظیم می شمارد چگونه در بخش دوم خطاپذیر می باشد؟
2. آنگاه گام فراتر نهاده و علم پیامبر را چنین توصیف می کند:
«من دیدگاه دیگری دارم. فکر نمی کنم دانش او از دانش مردم هم عرش در باره زمین کیهان ژنتیک انسانها بیشتر بوده است. این دانشی را که ما امروز در اختیار داریم نداشته است واین نکته خدشه ای به نوبت او وارد نمی کند چون او پیامبر بود نه دانشمند یا مورخ».
اکنون سئوال می شود: دلیل شما بر این که او از این مسائل آگاه نبوده و دانش او در باره این مسائل در حد همان دانش عرب جاهلی بوده است چیست؟
ما در این جا نمی خواهیم در مورد اعجاز علمی قرآن سخن بگوییم زیرا در باره اعجاز علمی قرآن در کتاب «مرزهای اعجاز» به صورت گسترده سخن گفته ایم. پیامبر گرامی (ص) از طریق وحی و جانشین معصوم او مانند علی (ع) در نهج البلاغه و فرزند او در صحیفه سجادیه از یک رشته حقایق علمی پرده برداشته اند که جهان آن روز و دیروز آن را تصور نمی کرد. زهی بی انصافی که این همه حقایق علمی را در این کتابها منکر شویم و آن گاه عذر بیاوریم که او پیامبر بود نه دانشمند یعنی پیامبر بود و عالم نبود پیامبر بود و آگاه از اسرار نبود.
اتهام به معتزله
از آنجا که صاحب نظریه قرآن را تولید فکر پیامبر شمرده به دنبال این می گردد که برای خود شریک و همراه پیدا کند در این میان دیواری کوتاه تر از دیوار معتزله پیدا نکرده واین مطلب را به آنها نسبت می دهد و می گوید:
«باور به این نیز که قرآن یک محصول بشری و بالقوه خطاپذیر است در عقاید معتزله دایر بر مخلوق بودن به طور تلویحی آمده است».
البته معتزله هر چند منقرض شده اند و چندان شخصیتی بارز از آنها باقی نیست اما کتابهای آنان در اختیار همگان است. حاشا و کلا که آنها قرآن را مخلوق به معنای ساخته فکر پیامبر(ص) بدانند. اصولا مساله مورد بحث در قرن دوم از طرف مسیحیان دربار عباسی مطرح شد که آیا قرآن »قدیم» است یا »حادث» گروهی بر قدمت قرآن و گروهی بر حادث بودن آن معتقد شدند. محدثان قرآن را قدیم دانستند و معتزله حادث زیرا قدیم بالذات منحصر به خداست و غیر او همه و همه حادث اند. ویکی از آنها قرآن است که فعل خداست و فعل خدا از حدوث جدا نیست. و اگر می گفتند مخلوق است به معنای آفریده خدا است نه به معنای مختلق و ساخته فکر پیامبر و لذا در روایات ما اصرار شده است که قرآن را نه قدیم بخوانند و نه مخلوق زیرا قدیم بخوانند نوعی شرک است مخلوق بخوانند دشمن از آن سو استفاده کرده و آن را به معنی مختلق و ساخته و پرداخته فکر پیامبر می دانند و لذا مشرکان عصر رسول خدا(ص) همین تعبیر را به کار می بردند و می گفتند:
«ما سمعنا بهذا فی المله الاخره ان هذا الا اختلاق» (ص ـ 7.
«ما این سخن را در آیینی دیگر نشنیدیم و این جز چیزی ساخته و پرداخته نیست».
اتهام به مولوی و عرفا
باز برای این که تنها نماند به فکر افتاده که از مولوی مایه بگذارد و می گوید:
»قرآن آیینه ذهن پیامبر است. آنچه در دل سخن مولوی مندرج است این است که شخصیت پیامبر تغییر احوال و اوقات خوب و بد او همه در قرآن منعکس است».
نسبت دادن آسان است ولی اثبات آن مشکل در کدام بیت مولوی این نتیجه ای که او گرفته آمده است در حالی که مولوی صدها بیت دارد که درست خلاف این را به صراحت بیان می کند از جمله:
چون کتاب الله بیامد هم بر آن
این چنین طعنه زدند آن کافران
که اساطیر است و افسانه نژند
نیست تعمیقی و تحقیقی بلند
گرچه قران از لب پیغمبر است
هر که گوید حق نگفت آن کافر است
این همه آوازها از شه بود
گرچه از حلقوم عبدالله بود
تعیین تکلیف برای مسلمانان
او در پایان سخن برای مسلمانان امروز تعیین تکلیف می کند و می گوید:
«وظیفه مسلمانان امروز این است که گوهر قرآن را به گذشت زمان ترجمه کنند»
سئوال می شود: قرنی که شما آن را کتاب بشری و خطاپذیر دانستید چه نیازی دارد که به ترجمه و تفسیر آن به زبان روز بپردازیم چه نیازی به این خطاپوشی هست شما با معرفی قرآن به عنوان کتاب خطاپذیر و بشری از جامعه اسلامی فاصله گرفتید دیگر نیازی به نصایح شما نیست. آن کس می تواند نصیحت کند که در شمار این گروه بماند ولی فردی که با گروهی وداع کند جایگاه رهبری و راهنمایی و اندرزگویی خود را با این کار از دست داده است.
در پایان یادآور می شویم: بنده این نامه را با کمال تاثر و تاسف نگاشته ام ولی امیدوارم که این مصاحبه از او نباشد و مترجم یا مترجمان درست ترجمه نکرده باشند که در این صورت ایشان وظیفه دارد که اشتباهات آن را برطرف کند تا آب رفته به جوی باز آید.
و نیز از صاحب نظریه درخواست می شود در باره «وحی محمدی» و شبهاتی که پیرامون آن از طرف خاورشناسان و دنباله روهای آنان مطرح شده است به کتاب »نقد بیست و سه سال» از این قلم مراجعه کنند. در آن کتاب به روشنی ثابت شده است که همه این توجیه ها و تفسیرها همراه با زرق و برق تعبیر دیگری از داوری های عصر جاهلی است و در حقیقت محتوا یکی و پوشش و شیوه بیان دو تا است. چیزی که هست عرب عصر رسالت به خاطر سادگی نظر خود را برهنه مطرح می کرد ولی دگراندیشان به همان اندیشه ها رنگ علمی بخشیده و »سراب» را به صورت آب جلوه می دهند.
جعفر سبحانی
6/12/86
1ـ وحی محمدی ص.86
وبلاگ خوبی داری.
وقت کردی یه سر هم به ما بزن.
مطالب وبلاگمون رو کامل بخون.
حتما بدردت میخوره.
گروه ژابیز
اگه خواستی میتونی با همین نام لینکمون کنی.