غریبه ای در مترو
شنبه, ۵ آبان ۱۳۸۶، ۰۱:۵۳ ب.ظ
صورت چروکیده اش نشان از سالها رنج و مرارت داشت. ناله کنان طول واگن مترو را طی کرد. به انتهای واگن رسید؛ خسته و ناامید. نگاه ملتمسانه اش به نگاه پیرمردی دوخته شد. پیرمرد گفت:" چهارصد تومان بده تا یه پونصدی بهت بدم" و او یک دویست تومانی، یک صد تومانی و دوتا پنجاه تومانی مچاله از ته جیبش بیرون آورد.
پیرمرد از جا برخاست؛ اسکناس پانصدی خودش را بوسید و به او تعارف کرد؛ بعد هم بر پیشانی مرد فقیر بوسه ای زد و به اصرار او را بر جای خود نشاند.
نگاههای معنی دار، پوزخندها و پچ پچ های بقیه مسافران حکایت از آن می کرد که آن "جوانمرد" در تهران غریبه بود!!!
۸۶/۰۸/۰۵
راستی مناجات پس زمینه وبت خیلی قشنگ_ میشه بگی از کجاست یا چه طور میشه گیرش اورد.