امید
پنجشنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۸۶، ۰۲:۴۵ ق.ظ
بیا ! وگرنه در این انتظار خواهم مرد
اگر که بی تو بیاید بهار ، خواهم مرد
به روی گونه من ،اشک سال ها جاری است
و زیر پای همین آبشار خواهم مرد
خبر رسید که تو با بهار می آیی
در انتظار تو من تا بهار خواهم مرد
نیامدی و خدا آگه است : من هر روز
به اشتیاق رخت ، چند بار خواهم مرد
پدر که تیغ به کف رفت مژده داد که من
به روی اسب سپیدی ، سوار ، خواهم مرد
تمام زند گی من در این امید گذشت
که در رکاب تو با افتخار خواهم مرد
پدر که رفت به راست قامتی آموخت
به سان سرو سهی ،استوار ، خواهم مرد
۸۶/۰۵/۲۵