کاشف

یادداشت

آنگاه که بدنیا آمدم، کسی نگفت چرا الان آمدی!   

وقتی کودک بودم، اندرونم همیشه با من نجوا داشت که آیا به موقع آمدی!

آنگاه که حرکت را در نوجوانی آموختم، پیران به من می گفتند که چه زود آمدی!

و من این گفته آنها را آن زمان درک نمی کردم.

در عنفوان جوانی، تازه به گفتار مردان خردپیشه پی بردم ! آری ! خیلی زود آمده بودم و خیلی دیر....

زود بخاطر اینکه شاید عمرم ، کفاف دیدار تو را ندهد و دیر بدین سبب که تو ۱۱۷۲ سال پیش آمده بودی.

 و اما مولای من ...!

 بی پروا با تو می گویم:

انتظار با تولد من، از بین رفت.

اولین کلام کودکانه، جواب سلام تو گشت.

پاهایم از نوجوانی با جای پای تو حرکت را آموخت.

جوانیم را هنوز به پیرانه سر نرساندم، چه انکه شمایل تو در آینه چشمانم جلوه گشت.

و بلندتر از همیشه فریاد سر می دهم که : نیامده ام که تو را ندیده بروم.

به خدا تو را روزی خواهم دید.

همین نزدیکیها...

همین روزها...

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۸۶ ، ۰۰:۱۹
سبحان صداقتی

السلام علیک یا نور الله الذی یهتدی به المهتدون

دل را اسیر روی دلبر آفریدند

 

ما را فقیر کوی دلبر آفریدند

 

یاران دل بی تاب ما را روز اول

 

در پیچ و تاب موی دلبر آفریدند

 

آری طناب دار ما دیوانگان را

 

از رشته ی گیسوی دلبر آفریدند

 

بوی بهشت از سینه ام آید هماره

 

دل را مدیحه گوی دلبر آفریدند

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۸۶ ، ۱۲:۰۷
سبحان صداقتی

صورت چروکیده اش نشان از سالها رنج و مرارت داشت. ناله کنان طول واگن مترو را طی کرد. به انتهای واگن رسید؛ خسته و ناامید. نگاه ملتمسانه اش به نگاه پیرمردی دوخته شد. پیرمرد گفت:" چهارصد تومان بده تا یه پونصدی بهت بدم" و او یک دویست تومانی، یک صد تومانی و دوتا پنجاه تومانی مچاله از ته جیبش بیرون آورد.

پیرمرد از جا برخاست؛ اسکناس پانصدی خودش را بوسید و به او تعارف کرد؛ بعد هم بر پیشانی مرد فقیر بوسه ای زد و به اصرار او را بر جای خود نشاند.

نگاههای معنی دار، پوزخندها و پچ پچ های بقیه مسافران حکایت از آن می کرد که آن "جوانمرد" در تهران غریبه بود!!!

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۸۶ ، ۱۳:۵۳
سبحان صداقتی

 

کم کم غروب ماه خدا دیده میشود

 

 

صد حیف از این بساط که برچیده میشود

 

 

در این بهار رحمت و غفران و مغفرت

 

 

خوشبخت آنکسی که بخشیده میشود

 

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۸۶ ، ۱۴:۰۷
سبحان صداقتی

"این چند روز را هم که تحمل کنیم دیگه ماه رمضون تمومه". "از شب بیست و سوم به بعد کمر ماه رمضون می شکنه و رو سرازیری می افتیم". و...
اینها صحبتهایی بود که از شب بیست و سوم به بعد چندین و چند بار از اطرافیانش شنیده بود. انگار همه لحظه شماری می کردند که هر چه زودتر عید فرا برسه و ازدست این ماه مبارک! خلاص بشن.
اما او ...
از چند روز پیش که قرار شده بود بین مراسم قرائت قرآن سخنرانی کنه؛ هنوز نتوانسته بود موضوع سخنرانیش را انتخاب کنه. داشت موضوعات ادعیه صحیفه سجادیه را مرور می کرد که یکی از عناوین، توجهش را جلب کرد: " دعای او در وداع با ماه رمضان".

جرقه ای در ذهنش زده شد. با سرعت شروع کرد به مطالعه دعا. هرقدر که فرازهای بیشتری از دعا را می خواند؛ بیشتر به فکر فرو می رفت؛ تا اینکه وقتی به یکی ازفرازهای دعا رسید متوقف شد:

"
سلام بر تو همراهی که؛ بودنش گران قدر و ارجمند، و نبودش غم انگیز و مصیبت بار، و نقطه امیدی که دوری از آن دردناک است !".

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۸۶ ، ۱۳:۳۹
سبحان صداقتی

عجب شبی امشب!!!!!

شب جمعه، شب زیارتی امام حسین(علیه السلام)، شب بیست و سوم ماه رمضون و باز هم شب زیارتی امام حسین.

کاش من هم امشب زیر قبه حرم آقا؛ همونجایی که میگن دعا مستجابه؛ اون هم تو شبی که مقدرات یک ساله ما را رقم می زنند؛ می تونستم برای فرج آقام، مولام، امام زمانم دعا کنم.

ای کاش، کاش...

تو این شب با عظمت می خوام آخرین تیر ترکشم رو رها کنم:

 

 

یا رب ّالحسین، بحق الحسین،  اِشف صدر الحسین بظهور الحجّة

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۸۶ ، ۲۰:۵۶
سبحان صداقتی

 

                      

                

 

امشب میخوام حرف بزنم اما نمی دونم از کجا شروع کنم!

نمی دونم اصلا به حرفهام گوش می دی یا نه؟

نمی دونم تو بین این همه آدمهای خوبی که امشب بهت پناه میارن جایی برای یه آدم ورشکسته پیدا میشه یا نه؟

چه کسی خسران زده تر از منیه که سرمایه عمرم رو خرج گناه و کارهای عبث کردم!!!!؟؟؟؟

چه قدر خواستی دستم رو بگیری و من پس زدم،  راستش رو بگم با اعمالم بهت ثابت کردم که دوستت ندارم. با کم کاریهام آبروت رو بردم. تا اونجا که دور و بریهام بدیهای منو به تو نسبت دادن!!!!!

اما خدای من...

امشب دوباره نه بهتر بگم صدباره ازت میخوام به من گوش بدی!

می دونم خیلی در حقت بد کردم!

خدایا...

اگه با زدن من دلت خنک میشه، بزن... اما بعدش به من گوش بده! گوش بده!

امشب دوباره اومدم منت کشی! میخوام دوباره با تو آشتی کنم!

آوارگی، دربه دری، غربت و بی کسی دیگه بسه! بسه!

میخوام دوباره برگردم به خونت نه!نه!نه! میخوام دوباره برگردم به خونم!

آخه مگه یه بنده جز خونه مولاش جایی هم داره که بره!؟

میخوام دوباره همونی بشم که تو دوست داری! مثل همونهایی که به فرشته هات نشونشون میدی و بهشون فخر میفروشی؛ که اینها همون بنده هایی هستند که موقع خلقتشون به من اعتراض می کردید!

اما خداجون...اگه آقام کنارم می بود من این قدر آواره نمی شدم، این قدر دلم خراب هرکس و هرچیز نمی شد،

این قدر ازت دور نمی شدم، راه خونم رو گم نمی کردم.

حالا که دوباره سر رحمت و لطف اومدی بگذار یه شکایتی بکنم:

 

اللهم انا نشکوا الیک فقد نبینا صلواتک علیه واله وغیبة ولینا و کثرة عدونا وقلة عددنا و شدة الفتن بنا و تظاهر الزمان علینا...

 

خدایا امشب من رو از کنف شده ها قرار نده!

 

               

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۸۶ ، ۲۰:۰۱
سبحان صداقتی

گاهی اوقات هست که آدم دلش می خواد تنها باشه؛ تنهای تنها...

گاهی اوقات هست که دلت نمی خواد هیچ کس رو تو خلوتت راه بدی...

...دلت می خواد تو خلوت خودت، دوباره خودت رو پیدا کنی

                                                              دوباره برگردی

                                                                      دوباره آدم بشی...

اون وقته که دوباره زبونت باز میشه

                            قلمت به راه میفته

                                    و می تونی دوباره با همه ارتباط برقرار کنی.

 

                                     من هنوز زبونم قفله!قفله! قفله!!!!!!!

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۸۶ ، ۱۳:۴۲
سبحان صداقتی

امان از این کسالت و بی حالی!!!!!

هر وقت که تصمیم می گیری یه دعایی، یه مناجاتی یه نمازی بخونی می بینی اون چنان سستی و کسالت بر تو مسلط میشه که انگار می خوای کوه بکنی!!!

اون چنان خوابی به چشمات میاد که انگار وزنه های چند کیلویی روی پلکهات آویزون کردن که نمی تونی بازشون کنی!!!

اون چنان خمیازه هایی می کِشی که اشک از چشمات سرازیر میشه!!!

چند شب پیش علت این همه سستی و بی حالی را تو دعای ابوحمزه دیدم؛ اگه تو هم دوست داری ببینی کجای کارمون می لنگه که این قدر بی حالیم یا علی...

 خدایا من هر زمان پیش خود گفتم که دیگر مهیا و مجهز شده ام و در پیشگاه تو به نماز ایستادم؛ تو خواب را بر من مسلط کردى. و در آن وقتى که به راز و نیاز پرداختم حال مناجات را از من گرفتی. مرا چه شده است که هرگاه با خود گفتم باطن و درونم نیکو شده و به مجالس اهل توبه و مقام توابین نزدیک می شوم ، گرفتارى و پیش آمدى برایم رخ داد که پایم لغزش پیدا کرد و میان من و خدمتگزارانت حائل گردید.

اى آقاى من !

  شاید مرا از دَرِ خانه ات رانده اى و از خدمت بندگیت دورم کرده اى

     یا شاید دیده اى من حق بندگیت را سبک  شمرده ام؛ مرا از درت دور کرده ای

          یا شاید دیدی من از تو رو گردانم؛ بدین سبب بر من غضب فرموده ای

              یا شاید مرا در جایگاه دروغگویان یافتی؛ لذا از نظر عنایتت دور افکنده ای

                 یا شاید دیدى سپاسگزار نعمتهایت نیستم؛ پس محرومم ساخته اى

                     یا شاید مرا در مجلس علماء نیافتى؛ به خواری و خذلانم انداخته ای

                          یا شاید مرا در میان اهل غفلت یافتی؛ پس از رحمتت نومیدم کرده اى

                               یا شاید مرا در مجالس اهل باطل دیدى؛ مرا میان آنها واگذاشتى

                                    یا شاید دوست نداشتى دعایم را بشنوى؛ از درگاهت دورم کرده اى

                             یا شاید به جرم و گناهم کیفرم دادى

                             یا شاید به بى شرم و حیاییم مجازاتم کردى...

 

با این همه پروردگارا! اگر از من بگذرى؛ بجاست. چون بسیار اتفاق افتاده که از گنهکاران پیش از من گذشته اى؛ چرا که لطف و کرم تو پروردگارا! برتر و بالاتر از آنست که بندگان مقصر را به کیفر رسانی.

 و من به فضل و رحمتت پناه آورده و از تو به تو می گریزم که عفو و بخششت نسبت به کسی که به تو حسن ظن دارد؛ وعده ای قطعیست.

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۸۶ ، ۰۱:۲۹
سبحان صداقتی

راستش چند شبه که میخوام قسمت سوم دعای افتتاح را توی وب بگذارم اما نمی تونم؛ اصلاً هروقت به این فرازهای دعا می رسم قفل می کنم؛ دیگه نمی تونم جلوتر برم یعنی خجالت و شرم اونچنان بر من مسلط میشه که بعضی وقتها آرزو می کنم زمین باز بشه و من توش فرو برم و بعضی وقتها هم اونچنان سرشار از شور و شوق میشم که  روحم میخواد از کالبدم خارج بشه. شاید بخاطر همینه که هر وقت به این فرازهای دعاکه میرسم هنگ می کنم. حالا امشب هم هر چه بادا باد دلم رو می سپارم به دست اونیکه فرمود:

 "قلبُ المُؤمن عَرشُ الرّحمان".

 ...

الهی! رفتار من با تو، چنان است که انگار بر گردنت حق نعمت دارم

         تو مرا صدا می زنی و من از تو روی می گردانم...

         تو بر من، مهر می ورزی و من با تو نامهربانی می کنم...

         تو با من، طرح دوستی می ریزی و من رد می کنم...

         اما این رفتار ناشایست، تو را از رحمت و لطف به من باز نمی دارد

                                                          و مانع تقضل و عطایت نمی شود

 الهی!  بنده ی نادانت را ببخش و با همان فضل و احسان همیشگی ات او را دریاب... که تو بخشنده ای و کریم.

                                                                                                                 ... إنَّکَ جَوادٌ کریمٌ

  

 

   

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۸۶ ، ۰۰:۱۳
سبحان صداقتی
next