کاشف

یادداشت

رهبران الهی و آرای اشتباه مردم

سه شنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۸۸، ۱۱:۲۷ ب.ظ

همانطور که در پست قبلی خدمتتون عرض کردم به نظر بنده، حضرت آقا در دیدار 88/12/06 با خبرگان رهبری نکات بسیار مهم و تأمل برانگیزی  را مطرح فرمودند که بررسی هریک از این نکات مجال و فرصت ویژه ای را می طلبه. یکی دیگر از این نکات این بود:

" رهبر انقلاب اسلامی، در تشریح آثار مثبت انتخابات در نظام اسلامی ،آرای مردم در انتخابات را نتیجه تشخیص خود آنها دانستند و افزودند: در نظام اسلامی برخلاف غالب کشورهای مدعی دموکراسی، باندهای قدرت و ثروت تعیین کننده آرای مردم نیستند و ملت به تشخیص خود تصمیم می گیرد البته ممکن است این تشخیص در موردی غلط باشد اما به هرحال تصمیم مردم است و باید در مقابل آن تسلیم بود." (1)

آرای مردم

 

اجازه بدید با طرح یک سئوال به تبیین بیشتر این نکته بپردازیم که چرا اولیاء و رهبران الهی پای آرای اشتباه مردم می ایستند؟؟

سئوال اینه که آیا ما در تاریخ حکومت معصومین(ع) هم مصادیقی از تسلیم و ایستادگی حضرات معصومین(ع) پای آراء و نظرات اشتباه مردم مشاهده می کنیم؟

برای یافتن پاسخ این سئوال نیاز نیست خیلی به خودمون زحمت بدیم و تتبع عمیقی در تاریخ زمامداری معصومین داشته باشیم. شهرت این تسلیم و ایستادگی معصومین پای اشتباهات مردم، آنقدر زیاد است که بعضی از این موارد نقاط برجسته ی تاریخ حکمرانی حضرات معصومین(ع) را تشکیل می دهد.

وقایع مربوط به پذیرش حکمیت در نبرد امیرالمؤمنین و معاویه، تن دادن به نمایندگی ابوموسی اشعری از طرف سپاه امیرالمؤمنین، پذیرش صلح با معاویه از سوی امام حسن(ع) و واگذاری حکومت به معاویه در پی آن.(که مورد اخیر در پست "این روزها و آن روزها" همین وبلاگ اندکی توضیح داده شد)

وقتی به این نمونه های بسیار روشن دقت می کنیم می بینیم این تسلیم و ایستادگی پای آرای اشتباه عامه؛ نه تنها کم هزینه نبوده اند بلکه در بشتر موارد هزینه های بسیار گزافی را هم در پی داشته اند.

بی نتیجه ماندن نبرد در آستانه پیروزی با معاویه، تشکیل فرقه انحرافی خوارج، خارج شدن حکومت از مدار ائمه ی معصومین(ع) و به انحراف کشیده شدن جامعه ی اسلامی را می توان از هزینه های این ایستادگی بر شمرد.

و حالا سئوال اساسی تر:

چرا اولیاء و رهبران الهی پای آرای اشتباه مردم  که بعضاً هزینه های هنگفت اعتقادی، اجتماعی و... در پی دارد؛ می ایستند؟؟

شاید برازنده ترین پاسخی که بتوان به این سئوال داد این باشد که اولیای الهی پای نظرات و آرای عامه مردم می ایستند؛ بخاطر " حفظ کرامت انسانها".

چند روز پیش از بیانات اخیر حضرت آقا 10 جلسه تدریس حاج آقا پناهیان را با عنوان " کمی از اسرار ولایت" را از سایت تبیان دانلود کرده و گوش داده بودم.

با اینکه تا الان کتابها و مقالات و سخنرانیهای زیادی در رابطه با بحث "ولایت" خوانده و شنیده بودم اعتراف می کنم که این بحثها برای من کاملاً بکر و جدید بود. یک دریچه جدید به مبحث ولایت.

در این مباحث ایشون ابتدا با استناد به ایات قرآن کریم(2)و(3) به تعریف نظام تسخیری و تبیین ابعاد و مختصات این نظام در حیات بشری می پردازند.

در ادامه ضمن برشمردن عوارض نظام تسخیری(4) در حیات بشری، به آخرین راه حلهای ارائه شده در نظامهای غربی(5) پرداخته و ضمن نقد اساسی این راه حلها به تعریف "ولایت" به عنوان تنها راهکار الهی حل عوارض ناشی از نظام تسخیری می پردازند.

ایشون ولایت را اینگونه تعریف می کنند:

" ولایت یعنی آن سرپرستی و قدرت مرکزی که برای اداره ی امور جامعه، از 5 ابزار حاکمیت(سیاست کاری، پول، زور، قانون، تبلیغات)، مسرفانه استفاده نمی کند."

عدم استفاده مسرفانه از ابزار حاکمیت برای احترام گذاشتن به انسانها و حفظ کرامت آنهاست.

به همین دلیل است که در قرآن علیرغم امکان نام بردن از منافقین، اسمی از ایشان به میان نمی آید و خداوند صرفاً به ذکر علائم آنها در قرآن بسنده می کند. به همین دلیل است که پیامبر اجازه افشای نام منافقینی که در راه بازگشت از جنگ تبوک قصد ترور وی را داشتند صادر نمی کند.(6) به همین دلیل است که قرآن مجید بجای نام بردن مستقیم از علی ابن ابیطالب(ع) به ذکر فضائل و صفات آن حضرت می پردازد. و به همین دلیل است که ...

نکته اینجاست که قرار نیست ولیّ الهی جای تفکر و تعقل انسانها را بگیرد. (تأمین استقلال عقلی، عاطفی و عملی مردم)(7)

و نهایتاْ از همین روست که در اکثر موارد بجای پرداخت صریح و واضح به مصادیق، به تبیین اصول و نشانه ها می پردازد و یافتن مصادیق را به عهده عقل و تفکر انسانها می نهد. و دقیقاً به همین علت است که ولیّ الهی پای آرای مردم (حتی آرای اشتباه ایشان) می ایستد تا ضمن حفظ کرامت انسانها موجبات رشد و تعالی آنها را فراهم آورد. (8)

پی نوشت:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1- دیدار رئیس و اعضای مجلس خبرگان با مقام معظم رهبری

2- نظام تسخیری در تفسیر المیزان را در اینجا بخوانید.

3- نظام تسخیری در تفسیر نمونه را در اینجا بخوانید.

4- عوارض نظام تسخیری را در اینجا ملاحظه نمایید.

5- راهکارهای نظامهای غربی برای کنترل نظم نظام تسخیری را در اینجا ملاحظه فرمایید.

6- دستور پیامبر برای پنهان نگه داشتن اسامی تروریستهای علیه خودشان را اینجا بخوانید.

7- تأمین استقلال مردم در سایه ولایت الهی را در اینجا بخوانید.

8- حضرت آقا در بیانات دیگری در جمع دانشگاهیان قزوین بر همین نکته تأکید ورزیده اند که: 

"اى کسى که مسلمانى، چرا رأى مردم معتبر است؟ مى‌گوید چون مسلمانم؛ چون به اسلام اعتقاد دارم و چون در منطق اسلام، رأى مردم بر اساس کرامت انسان پیش خداى متعال معتبر است."

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۸/۱۲/۱۱
سبحان صداقتی

نظرات  (۳۴)

سلام
یک سئوال:
ممکنه بگین چه جوری میشه تشخیص داد که کجا استفاده از این ابزار مسرفانه است و کجا غیر مسرفانه؟
با تشکر

___________________

سلام
سئوال دقیقی پرسیدید. اگه قرار باشه ولیّ الهی از ابزار حاکمیت بطور مسرفانه استفاده نکنه( دقت کنید نمیگیم اصلاً استفاده نکنه!) کنترل نظم نظام تسخیری و ممانعت از ایجاد تنازع بین قدرتها امری پیچیده خواهد بود. به همین دلیل است که بدون مشارکت خداوند در این امر، تحقق چنین رهبری و مدیریتی غیر ممکن خواهد بود. در مطلب بعدی انشاءالله به تبیین بیشتر نقش خداوند در امر ولایت خواهم پرداخت.
یا ظافر
سلام
هرچند در این مطلب علت تن دادن رهبران الهی به آرای مردم مشخص گردیده است. (تا ضمن حفظ کرامت انسانها موجبات رشد و تعالی آنها را فراهم آورد.)اما توضیحات بیشتری در رابطه با بقیه مطلب نیاز است. مخصوصاَ راجع به مطالب پی نوشتها.
MOTASSEFANE ESHTEBAHE SHOMA va hamfekranetoon dar jaygoziniye valiye faghihe gheyre masom be jaye valiye amre elahiye masoome.
har cheghadr ham bekhahid karha va raftarha va eshtebahate aghtoon ro beposhonid nemitonid behtare inghadr be khodeton zahmat nadid va hadeaghal hamin meghdar eteghade mardoom ro be velayete emamha begzarid baghi bemone

__________________

در اینکه در نظام تسخیری همه ی انسانها چه بخواهند و چه نخواهند تحت ولایت خواهند بود تردیدی نیست. حالا سئوال اینه که ولایت از جانب چه کسی باید اعمال بشه؟
کسی "ولی فقیه غیر معصوم "را جایگزین "ولی امر الهی معصوم" نکرده و نمیکنه. بلکه در زمان غیبت تنها راه ولایت پذیری از "ولی الهی معصوم" را رجوع به "ولی فقیه غیرمعصومِ نایب ولی امر الهی معصوم " می دانیم.
نظر شما به عنوان یکی از مصادیق مطلبی است که ان شاءالله به زودی در باب ولایت گریزی خواهم نوشت. یعنی پذیرفتن ولایت کسانی که که از آنها راه فراری نیست برای برنتافتن سایر ولایتها.
نظر مهد علیا یک مقداری غلط اندازه در اینکه در دوران غیبت امام زمان رجوع به فقیه یا به قول معروف همان روات حدیث ائمه ، جای شکی نیست بلکه باید گفته شود این نیابتی را که شما به ولی فقیه می دهید برای همه فقهاست؟ یا به یک شخص می رسد ؟!
اگر برای یک نفر است که این با قول صریح امام زمان (عج) مخالف است که نیابت خاص برای کسی وجود ندارد و نیابت عام برای همه فقهاست اگر برای همه فقهاست پس چرا فقط از یک نفر باید تبعیت کرد ؟ و سوال دیگر اینکه مطلقه بودنی که مطرح می شود آن هم برای یک نفر چگونه قابل حل است؟
راستی این مطلبی هم که فرمودید "ولی فقیه غیر معصوم" را جای "ولی الهی معصوم " نمی نشاند پس چرا هر کسی از هم اندیشان شما در تایید اعمال ولی فقیه و یا اثبات آن از تمامی مصادیق اعمال و رفتار "ائمه معصوم الهی" استفاده می نماید؟
____
چند سئوال از جناب راموند:
برای شروع مبنای بحث عرض می کنم.
آیا تا الان کتاب ولایت فقیه حضرت امام(ره) را مطالعه کرده اید؟
مفهوم برداشتی شما از ولایت مطلقه فقیه چیست؟( لطفاَ با ذکر سند از امام(ره) یا مقام معظم رهبری بفرمایید.)
مدل حکومتی پیشنهادی شما در عصر غیبت امام معصوم چگونه است؟
چند نکته:
به اعتقاد ما عصمت معصومین(ع) در اختیارات حکومتی آنها مؤثر نبوده است. یعنی اینکه اختیارات مختلف اجرایی، تقنینی و قضایی حکومت پیامبر با فرض عصمت یا عدم عصمت ایشان تغییر نمی یابد. و گر نه واضح است که آن اختیاراتی که صرفاً ناشی از عصمت اهل بیت (ع) می باشد در مورد اشخاص غیر معصوم موضوعیت ندارد.
اینکه گفته شد کسی ولی غیر معصوم را جای ولی معصوم نمی نشاند به این معنی است که در صورت حضور ولی معصوم ما به ولایت غیر معصوم دعوت نمی کنیم.
اما اینکه فرمودید: "چرا هر کسی از هم اندیشان شما در تایید اعمال ولی فقیه و یا اثبات آن از تمامی مصادیق اعمال و رفتار "ائمه معصوم الهی" استفاده می نماید؟"جواب خیلی روشنی دارد. هر چند قبلاً هم به شما متذکر شده بودم.خداوند متعال فرموده اند:" لقد کان لکم فی رسول الله اسوۀ حسنۀ". نفرموده اند: چون پیامبر معصوم است نباید الگوی شما باشد.
در رابطه با بحث نیابت عام و نیابت خاص هم که فرمودید؛ بعد از پاسخ به سئوالات بالا صحبت می کنیم.(هر چند رجوع به رساله مراجع تقلید مشهور پاسخ شما را به روشنی می دهد که حکم فقیه مقبول عامه در امور عامه بر احکام سایر فقها حتی در مورد خود آنها نیز نافذ است؛ ولی می توانیم در رابطه با این موضوع هم مبسوط تر صحبت کنیم).
حال چند سوال از ساجد عزیز!
1- تغییر یا عدم تغییر اختیارات مختلف اجرایی حکومتی ائمه دقیقا مرتبط با عصمت ایشان است والا باید فاتحه حکومت الهی را که در راس آن هر کسی غیرمعصوم قرار گیرد خواند؟!
2- آیا فقط مدل حکومتی ولایت فقیه امام (ره) و یا نظر مقام معظم رهبری برای شما ملاک عمل است یا دیگر نظرات را هم باید در این باب دید و شنید؟!(پیشنهاد میکنم به آنان رجوع نموده و در این باب بیشتر بنویسید فقط تمنا دارم بدون عینک ارادت به شخص خاصی مطالعه نموده و نتیجه گیری نمایید.)
3- برداشت های ناصحیح از روایات و آیات بمانند این آیه" لقد کان لکم فی رسول الله اسوۀ حسنۀ". از سوی شما دلیل بر استفاده ی سوء از رفتارها و کردارهای ائمه نمیشود. حضرات ائمه در مواجهه با هر موضوع و هر انسانی با شرایط و مقتضیات آنان رفتار و سفارش می نمودند(که دقیقا ناشی از عصمت ایشان بوده است) مثلا درجایی یکی از نزدیکترین و عزیزترین اصحاب خود را لعن نموده اند آیا این برای ما حجت است که ما هم همان شخص را لعن کنیم درحالیکه در بررسی مدقانه و فقیهانه این روایت فرموده اند که این از روی تقیه و از باب نجات جان همان فرد بوده آیا باز هم می خواهید همه رفتارهای پیامبر بزرگوار اسلام و ائمه معصومین علیهم السلام را ملاک عمل و الگوی خود قرار دهید؟
4- جالبتر آنجاست که شما در مواجهه و برداشت از رفتار ائمه، گزینشی برخورد می کنید و مصادیق آن در همین جریانات اخیر و توجیهات ناصواب شما دیده می شود! آیا این الگوبرداری از اسوه حسنه مدنظر قرآن کریم بوده است؟
5- اولیاء و رهبران الهی پای آرای اشتباه مردم می ایستند!!!
این جمله اشتباه با مثالی اشتباه تر هم توجیه شده است (یکی دیگر از برداشتهای ناصحیح از مثالها و جریانات تاریخی - به قول علماء مصادره به مطلوب-)
لطفا بفرمایید کجا امیرالمومنین به حکمیت ابوموسی اشعری تن داد و آن را پذیرفت؟!!
تصمیم بر سکوت در جریانات حکومتی، در تمامی طول تاریخ از سوی ائمه، دلیل بر ایستادگی و تایید رفتارها و تصمیمات اشتباه مردم زمانه آنان بوده است؟!!
6- صلح حدیبیه پیامبر عظیم الشان اسلام، مدارا با سران فتنه سقیفه از سوی امام علی علیه السلام و یا وارد جنگ شدن با معاویه و... ، صلح امام حسن علیه السلام با معاویه، قیام امام حسین علیه السلام، سکوت و گوشه نشینی امام سجاد و ..... همه وقتی قابل قبول می شود که عصمت و بدور از اشتباه بودن آنان را بپذیریم!
با تشکر از جناب راموند
یک نکته:
از اصول اولیه برای شرکت در یک بحث علمی و نه یک بحث صرفاً تبلیغاتی، مشخص نمودن منابع و base مباحث است.
در پاسخ به مطالب مطروحه حضرتعالی در کامنت قبلی، بنده برای روشن شدن میدان و صحنه بحث چند سئوال واضح و روشن از شما پرسیدم که می توانست جوابهای روشنی در پی داشته باشد! اما شما ترجیح داده اید بجای ارائه پاسخهای صریح به آن سئوالات، سئوالات و مطالب جدید دیگری را مطرح کنید. (البته بطور ضمنی در بند اول کامنتتان فاتحه ی تشکیل حکومت الهی در عصر غیبت را خوانده اید.)
هرچند سعی می کنم در حد بضاعتم پاسخگو باشم اما در هر صورت خاطرنشان می کنم که عدم تمایل تمایل جنابعالی به شفاف سازی مبانی بحثهایتان هیچ کمکی در راستای مفاهمه ی بیشتر نخواهد کرد.
1- اما در رابطه با بند اول یعنی بحث عصمت و اختیارات حکومتی:
از این بند به نظرمی رسد که شما اصلاً کتاب ولایت فقیه امام (ره) را نخوانده اید.بگذریم.
اگر فرض شما را بپذیریم که اختیارات حکومتی معصومین ناشی از عصمت ایشان بوده است؛ چندین اشکال پیش می آید:
الف) شما با فرض عدم امکان تشکیل حکومت الهی بدون حضور معصوم عملاً رأی به پذیرش حکومت طاغوت در زمان غیبت معصوم داده اید. البته همانطور که گفتم شما در این بند بطور ضمنی فاتحه ی تشکیل حکومت الهی در عصر غیبت را خوانده اید ( یعنی سکولاریزم)
ب) شما که می دانید اعتقاد به بحث عصمت با مختصاتی که شیعه امروزی به آن قائل است یعنی" مصونیت از گناه و اشتباه حتی از نوع سهوی آن" محصول قرن چهارم هجری به بعد است. و اصلاً عرب جاهلی را چه به فهم چنین مباحث باریک و دقیق کلامی!! لذا با این فرض شما(بند 6 کامنتتان) تمام اعتراضات، کارشکنیها، ولایت گریزیهای و ولایت ستیزیهای مسلمانان صدر اسلام توجیه عقلی و با قوت کمتری توجیه شرعی پیدا می کند. زیرا مسلمانان صدر اسلام که معتقد نبوده اند که پیامبر و معصومین دیگر مصون از خطا و اشتباه هستند.
ج) بسیاری از آیات و روایاتی که به اقامه ی عدل و قیام علیه ظلم و طاغوت و... امر می کند و بسیاری دیگر از احکام حقوقی و اجتماعی اسلام تنها کاربردی 20 ساله یعنی زمان حکومت معصومین داشته و برای بیش از 1400 سال بیکار و معطل و غیر کاربردی است.
آنقدر تناقضات عقلی و روایی این بند از کامنت شما زیاد است که به همین کم بسنده می کنم و شما را ارجاع می دهم به مطالعه ی کتاب ولایت فقیه امام(ره) صفحات51 تا 55
2- در پاسخ بند دوم:
به این سئوال می گویند یک سئوال تبلیغاتی و نه یک سئوال علمی! یعنی شما بدنبال این هستید که در لفافه ی این سئوال بفرمایید روشهای حکومتتی دیگری(مبتنی بر اسلام) و در رقابت با نظریه ولایت فقیه وجود دارد.
در حالیکه اولا بنا بر مطالعات بنده چنین چیزی صحت ندارد. ثانیاً روش علمی آن است که بجای افراد و کتابها و منابع نامعلوم، مشخصاً نظریات مبتنی بر اسلام رقیب ولایت فقیه را مطرح و لااقل از یکی آنها دفاع کنید. و گر نه بنده هم می توانم بگویم شما بروید تمام کتابهایی که در باب ولایت فقیه و دفاع از آن نوشته شده مثل مرحوم نایینی، شیخ مفید، مرحوم نراقی، امام(ره)، جوادی آملی، مصباح یزدی و .... را بخوانید تا به جواب سئوالاتتان برسید.
3- اما در رابطه با " ایستادگی پای آرای اشتباه مردم "
با توجه به اینکه این بخش از کامنتتان تنها مطلب مرتبط با موضوع این پست از سوی شماست؛ بیشتر توضیح بدهم:
1-3) ببینید در عنوان این مطلب 2 کلمه وجود دارد:
الف) ایستادگی (توقف کردن، تسلیم بودن)
ب) آرای اشتباه
در ایستادگی و تسلیم بودن نوعی از اکراه و سختی وجود دارد. اصولاَ پذیرش نظر اشتباه دیگران وتن دادن به آن سخت و مکره است.اما با توجه به مطالب ادعایی شما در رابطه با مثالهای ذکر شده در متن، شما این " ایستادگی و تسلیم بودن" را با " استقبال" اشتباه گرفته اید. اتفاقاً اوج اعمال ولایت الهی اینجاست که با علم به اشتباه بودن نظری از مردم به آن تن می دهد و گرنه برای تمکین به آرای صحیح مردم که نمی توان بر سر آنان منتی گذارد.
2-3) گفته اید:" تصمیم بر سکوت در جریانات حکومتی، در تمامی طول تاریخ از سوی ائمه، دلیل بر ایستادگی و تایید رفتارها و تصمیمات اشتباه مردم زمانه آنان بوده است؟!!"
باید بگویم شما مبحث "ایستادگی معصومین حاکم( یعنی معصومینی که حکومت داشته اند) پای آرای اشتباه مردم" را با سکوت همه ی معصومین در طول صفحات تاریخ و بدتر از آن تأیید آنها، اشتباه گرفته اید.
در رابطه با مثال ابوموسی اشعری توجه شما راجلب می کنم به این نکته که امیرالمؤمنین به نمایندگی ابوموسی اشعری از جانب سپاهیانشان تن داد " معاویه برای داوری عمروعاص را برگزید، ولی گروه شورشی از سپاه عراق و مخالفان امام علی که آتش بس و حکمیت را بر او تحمیل کرده بودند و خواهان صلح با معاویه بودند ابو موسی اشعری را نامزد کردند.
هر چه امام فرمود او شایستگی ندارد، نپذیرفتند و اجازه ندادند که امام ابن عباس یا مالک اشتر را برای داوری برگزیند. حتی امام احنف بن قیس را به عنوان داور دوم یا سوم پیشنهاد داد ولی نپذیرفتند.

گروه سرکش و فریب خورده در جبهه علی علیه السلام که بعدها خوارج نام گرفتند سه چیز را بر امام تحمیل کردند:
• پذیرش آتش بس و حکمیت قرآن و سنت پیامبر
• پذیرفتن ابو موسی اشعری به عنوان داور برای حکمیت
• حذف عنوان و لقب امیرالمؤمنین از متن پیمان داوری و حکمیت " دانشنامه رشد.
و بعد در جواب خوارج: علی گفت توبه به هر حال خوب است « استغفر الله من کل ذنب » ما همواره از هر گناهی استغفار می‏کنیم . گفتند این کافی نیست بلکه باید اعتراف کنی که " حکمیت " گناه بوده و از این گناه توبه کنی . گفت‏ آخر من مسئله تحکیم را به وجود نیاوردم ، خودتان به وجود آوردید و نتیجه‏اش را نیز دیدید ، و از طرفی دیگر چیزی که‏ در اسلام مشروع است چگونه آنرا گناه قلمداد کنم و گناهی که مرتکب نشده‏ام‏ ، به آن اعتراف کنم. جاذبه و دافعه شهید مطهری.
4- در رابطه با بحث آیه" لقد کان لکم فی رسول الله اسوۀ حسنۀ" اتفاقاٌ بر خلاف برخی از قشری نگران خشک مقدس ما بجای چسبیدن به ظاهر حوادث تاریخی و مثلاً لعنت فرستادن به آدمی که بیش از 1000 سال از مرگش می گذرد ما در "اجتهاد پویا" به دنبال کشف اصول رفتاری و حکومتی معصومین برای الگو برداری از ایشان هستیم. در رابطه با این مثال شما با فرض صحت مطلب ادعایی شما، این افراد قشری( اخباری) هستند که با دیدن لعنت معصومی به یک یار نزدیکش به لعنت آن شخص مبادرت می ورزند. ولی در روش "اجتهاد پویا" وقتی ما با چنین قضیه ای رویرو میشیم اولا سعی میکنیم شرایط زمانی معصوم را بشناسیم تا به این وسیله شرایط زمانی تقیه را در یابیم( یعنی چه زمانی مجازیم تقیه کنیم؟) در ثانی به این اصل می رسیم که می توان برای تقیه حتی یکی از یاران نزدیک خویش را لعن نمود.( تفاوت را می بینید؟) شهید مطهری می فرماید:"اگر حسین بن‏ علی بود، می‏گفت اگر می‏خواهی برای من عزاداری کنی، برای من سینه و زنجیر بزنی، شعار امروز تو باید فلسطین باشد. شمر امروز موشه دایان است. شمر 1300 سال پیش مرد، شمر امروز را بشناس."
ما در پی اصولیم و اصولاً روش صحیح الگوبرداری همین است: کشف مقتضیات زمان و مکان معصومین به همراه کشف اصول رفتاری ایشان و تطبیق شرایط فعلی با آن زمان و استفاده از اصل متناسب با مقتضیات زمان و مکان فعلی. مثلاً شرایط و مقتضیات پذیرش صلح حدیبیه را در می یابیم و اصول حاکم بر رفتار پیامبر را. حال اگر در زمان فعلی به مقتضیاتی مشابه آن دوران رسیدیم از اصول رفتاری پیامبر الگو برداری میکنیم.
در همین باب (روش صحیح الگو برداری از تاریخ اهل بیت) عرایضی را در شامگاه ولادت امام باقر(ع) در مجلسی ارئه کرده ام که انشاء الله آن را آپلود کرده و در همین وبلاگ قرار می دهم.
توجه: با این دید شما، از هیچ یک از اصول حاکم در مشی رفتاری معصومین نمی توان الگو برداری کرد زیرا هیچ وقت یک غیر معصوم از عمل یک معصوم به فهم دقیقی نمی رسد.
بماند بحث در این وادی زیاد است و وقت و مجال کم
در هرصورت اگر به 3 پرسش قبلی پاسخ دادید حاضرم به ادامه بحث با شما بپردازم.
متاسفانه شما هم به سوالات من جواب نداده اید برعکس انتظارم، شما هم به مانند دیگر همرزمانتان فقط و فقط با عینک خاص و در دفاع از یک نظر خاص به مغلطه کاری پرداخته اید!
اینکه من کتاب ولایت فقیه امام(ره) را خوانده ام، می گویم خوانده ام اما آیا شما نظرلت آیت الله خویی را در رد ولایت فقیه و تشکیل حکومت اسلامی خوانده اید ؟؟
آیا شما مخالفت آیت الله بروجردی را در تشکیل حکومت با رهبری فقها و روحانیون دینی شنیده اید یا دیده اید؟
آیا شما دیدگاه علما و فقهای از قدما را به مانند شیخ مفید مطالعه فرموده اید؟
شما که داعیه مطالعه تمامی نظرات در باب ولایت فقیه را دارید می دانید که اصلا این عبارت و واژه برای متاخرین از فقها و علمای اسلامی است؟؟!
تا حال فکر کرده اید که چرا قدما از قداست عبارت ولایت برای خود در امور موظف فقهی استفاده ننموده اند؟! جه رسد به نوع مطلقه آن!!
و کلام آخر اینکه شما و همفکرانتان نمی دانید که جنس ولایتی را که برای فقیه استفاده می کنید بسیار متفاوت از معنا و مفهوم واقعی ولایت است.
با سلام
جناب راموند من به شما علاقمندم لطفا توجه بفرمایید:

فرض کنید فقها در مسأله ی چگونگی ولایت فقیه دو نظر داشته باشند:
دسته ی اول قائلند : ولایت فقیه همان ولایت رسول الله است.
دسته ی دوم قائلند : ولایت فقیه همان ولایت رسول الله نیست.
اگر کسی مثل مستشکل ما بگوید : قول اول باطل است چون دسته ی دوم با آن مخالفند ، خب بدیهی است که کسی هم بگوید که : قول دوم باطل است چون دسته ی اول با آن مخالفند ! این گونه سخیف استدلال کردن اوج بی اطلاعی مستشکل را به ما نشان می دهد. جالب اینکه همین مستشکل در جای دیگری از کلام خود ژست روشنفکری به خود گرفته و می نویسد : « ... چرا فکر می کنید باید چیزی را حتما فلان فرد بگوید تا به آن معتقد باشم ... چرا انسان ها را فاقد فکر مستقل میدانید؟ ...» بالاخره شما اهل استدلالید یا مقلد این و آن ؟!
برای اینکه ببینیم کلام شخصی صحیح است یا غلط باید استدلال او را بشنویم و سپس آن را بپذیریم یا نقد کنیم. اینکه : فلان عقیده « نظر همه ی فقها نیست، بلکه نظر بخشی از فقها است.» استدلال نیست بلکه فرار از استدلال است.
ثانیا : نکته ی دقیقی که مستشکل ما اصلا به آن توجه ندارد جایگاه و ترتیب مباحث است. اینکه آیا گستره ی ولایت فقیه همان گستره ی ولایت رسول الله است یا مضیق است بحثی است متفرع بر بحث از اصل اثبات ولایت فقیه. یعنی اول باید ثابت کنیم فقیه ولایت دارد یا نه سپس بحث کنیم که محدوده ی این ولایت کجاست. لذا بحث میزان وسعت ولایت فقیه از سوی کسی که اصل ولایت فقیه را قبول ندارد بحثی بی معناست.
و این دلیلی است آشکار بر اینکه مستشکل ما به دنبال حق نیست بلکه تنها سعی در مچ گیری دارد !
خنده آمد خلق را از این سخن!
واقعاَ که جناب راموند!!؟؟
خوبه که در کامنتهای قبلی به بند بند مطالب شما اشاره و در حد بضاعتم پاسخ گفتم.
باز هم بجای پاسخ به سئوال روشن بنده بر آشفته اید و مطالب جدید غیرمرتبط دیگری را مطرح نموده اید.
شما باز در مغالطه گرفتار آمده اید. هرچند در کامنت قبلیتان بنده را به در نظر گرفتن مقتضیات زمان و مکان وقایع تاریخی فرخوانده اید. اما جالب آنجاست که خود شما از این اصل مهم سهواً و یا عامدانه چشم پوشی میکنید.
یادم می آید بعد از خواندن کتاب تشیع صفوی و علوی دکتر شریعتی متعجبانه از استادمان پرسیدم واقعاً علامه مجلسی(ره) -صاحب بحارالانوار- چنین تعریف و تمجیدی از سلاطین جبار صفوی داشته و آرزو کرده که دولت صفوی همان دولت مقدمه ساز ظهور حضرت حجت(عج) باشد؟؟؟
استاد پاسخ داد: شما باید مقتضیات آن زمان را در نظر بگیرید. فقط یک زندگی امن و بدون مزاحمت سلاطین برای شیعیان قبل از دوره صفوی برای شیعیان یک ارزوی بعید بود چه برسه به اینکه حکومتی به طرفداری ولو در حد اسم از شیعه تشکیل شود و...

لذا کمتر پرداختن قدما علامی شیعه(نه اینکه اصلاً نپرداختند) محصول شرایط و مقتضیات زمان و مکان آنان است و گرنه:"اگر کسی ولایت فقیه را مردود بداند ، نه تنها منکر فقه تشیع بلکه منکر ضروری فقه اسلام است." آیت الله العظمی بروجردی (ره)
بگذریم از اینکه بنده ادعا نکردم که از همه ی مباحث مربوط به ولایت فقیه مطلعم فقط گفتم:" تا آنجا که بنده می دانم".
مزید اطلاع حضرتعالی در کامنت بعدی نظر برخی از علما در باب ولایت فقیه قرار می دهم:
حمزة‌ بن‌ عبدالعزیز دیلمی‌ معروف‌ به‌ سلار دیلمی‌ (متوفای‌ 448) در کتاب‌ مراسم‌ می‌نویسد:

«اجرای‌ احکام‌ و حدود در میان‌ مردم‌ به‌ فقهأ واگذار شده‌ است‌ و به‌ همة‌ شیعیان‌ دستور داده‌ شده‌ تا در اقامة‌ این‌ امور به‌ فقیهان‌ کمک‌ کنند.»(2)

قاضی‌ عبدالعزیز حلبی‌ معروف‌ به‌ ابن‌ بر‌اج‌ (متوفای‌ 481) در کتاب‌ المهذب‌ اذعان‌ دارد که‌ عهده‌داری‌ امر حکومت‌ و اقامة‌ حدود در میان‌ مسلمانان‌ با اعتقاد به‌ مأذون‌ بودن‌ از طرف‌ امام‌ عادل، اشکال‌ ندارد.(3)

فقهای‌ دیگری‌ همچون‌ شیخ‌الطایفه‌ (متوفای‌ 460)، ابن‌ حمزه‌ عمادالدین‌ طوسی(متوفای‌ 550)، محمدبن‌ ادریس‌ حلی‌ (متوفای‌ 598) نیز به‌ صراحت‌ منصب‌ قضاوت‌ را به‌ فقهای‌ جامع‌الشرایط‌ اختصاص‌ داده‌اند.(4)

علامه‌ حلی(متوفای‌ 726) در "تذکرة‌الفقهأ" و "القواعد"، مأذون‌ بودن‌ فقیهان‌ در زمان‌ غیبت‌ از سوی‌ امام‌ معصوم(ع) در باب‌ قضاوت‌ و اقامة‌ حدود را شرط‌ دانسته‌ و در باب‌ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر کتاب‌ "مختلف‌ الشیعة" با تمسک‌ به‌ روایت‌ مقبولة‌ عمر بن‌ حنظله‌ و سایر روایات، ولایت‌ عامه‌ فقیه‌ را تثبیت‌ می‌نماید.(5) محقق‌ کرکی‌ معروف‌ به‌ محقق‌ ثانی(متوفای‌ 940) تصریح‌ می‌کند که‌ فقهای‌ شیعه‌ اتفاق‌ نظر دارند که‌ فقیه‌ جامع‌الشرایط‌ از سوی‌ امامان‌ معصوم(ع) در همة‌ اموری‌ که‌ نیابت‌ در آن‌ دخالت‌ دارد، نایب‌ است.(6)

مقدس‌ اردبیلی‌ (متوفای‌ 993) در مواضع‌ مختلف‌ کتاب‌ مجمع‌الفائده‌ و البرهان‌ از نیابت‌ عامة‌ فقیهان‌ سخن‌ گفته‌ است‌ و تصریح‌ می‌کند که‌ فقیه‌ نیابت‌ اصلی‌ ولایت‌ امام‌ علیه‌السلام‌ را به‌ عهده‌ دارد.(7)
مشروعیت حکومت ولایی/ عبدالحسین خسروپناه

تنظیم:امید واضحی آشتیانی . حوزه علمیه تبیان

1 - برخی‌ گمان‌ کرده‌اند که‌ تئوری‌ ولایت‌ فقیه‌ و اندیشة‌ سیاسی‌ حکومت‌ ولایی‌ از ابداعات‌ فقهای‌ معاصر و یا حداکثر از دوران‌ محقق‌ نراقی‌ به‌ بعد است‌ و فقیهان‌ گذشته‌ به‌ هیچ‌ وجه‌ از ولایت‌ فقیه‌ به‌ مفهوم‌ حکومت‌داری‌ و زمامداری‌ جامعه‌ سخنی‌ نگفته‌اند.
خطای‌ این‌ اد‌عا با نگاهی‌ گذرا به‌ پیشینة‌ تاریخی‌ بحث‌ ولایت‌ فقیه‌ کاملاً‌ آشکار می‌گردد بحث‌ نیابت‌ عامه‌ و خاصه‌ حضرت‌ ولی‌ عصر(عج) از آغاز غیبت‌ صغری‌ و کبری‌ در میان‌ شیعیان‌ مطرح‌ بوده‌ است. برای‌ نمونه‌ شیخ‌ مفید (متوفای‌ سال‌ 413 هجری) در باب‌ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر کتاب‌ المقنعه‌ می‌نویسد:
«اجرای‌ حدود و احکام‌ اسلام‌ به‌ سلطان‌ اسلام‌ است‌ که‌ از ناحیة‌ خداوند منصوب‌ شده‌اند و منظور از سلطان، ائمة‌ هدی‌ از آل‌ محمد(ص) یا کسانی‌ که‌ از جانب‌ ایشان‌ منصوب‌ گردیده‌اند می‌باشند و امامان‌ نیز این‌ امر را به‌ فقهای‌ شیعه‌ واگذار کرده‌اند تا در صورت‌ امکان، مسئولیت‌ اجرائی‌ آن‌ را برعهده‌ گیرند.»(1)
سید محمد بن‌ علی‌ موسوی‌ عاملی(متوفای‌ 1009)، ملامحسن‌ فیض‌ کاشانی(متوفای‌ 1091)، سید جوادبن‌ محمد حسینی‌ عاملی(متوفای‌ 1226)، محقق‌ نراقی(متوفای‌ 1245) شیخ‌ جعفر کاشف‌الغطأ، شیخ‌ محمد حسن‌ نجفی(متوفای‌ 1266) شیخ‌ انصاری، حاج‌ آقا رضا همدانی(متوفای‌ 1322)، سید محمد بحرالعلوم(متوفای‌ 1326) و مرحوم‌ بروجردی‌ (8) نیز از فقهای‌ عظیم‌ و برجسته‌ای‌ هستند که‌ از ولایت‌ و حاکمیت‌ فقیه‌ جامع‌الشرایط‌ دفاع‌ کردند. شایان‌ ذکر است‌ اگر برخی‌ از فقهأ همچون‌ شیخ‌ انصاری‌ در کتاب‌ بیع‌ از کتاب‌ مکاسب‌ و یا آیت‌ الله‌ خوئی‌ در دیگر آثار فقهی‌ به‌ مطالب‌ صاحب‌ جواهر و دیگر فقهأ پرداختند در مقام‌ رد مد‌عا نبودند بلکه‌ تنها آن‌ ادلة‌ مذکور را غیر کافی‌ معرفی‌ کردند ولی‌ در باب‌ تصدی‌ امور عامة‌ و اجرای‌ احکام‌ انتظامی‌ اسلام‌ در عصر غیبت‌ به‌ دست‌ فقیه‌ جامع‌الشرایط‌ هیچ‌ مخالفتی‌ نکرده‌اند. به‌ همین‌ دلیل‌ شیخ‌ انصاری‌ در کتاب‌ "القضأ و الشهادات" با استناد به‌ "مقبوله‌ عمر بن‌ حنظله" به‌ اثبات‌ ولایت‌ فقیه‌ پرداختند.(9) و آیت‌الله‌ خوئی‌ در کتاب‌ مبانی‌ "تکملة‌المنهاج" و کتاب‌ "التنقیح" ضمن‌ بیان‌ مقدمات‌ و اصولی‌ از جمله‌ عمومیت‌ و همگانی‌ بودن‌ اجرای‌ حدود و احکام‌ اسلام‌ حتی‌ در دوران‌ غیبت‌ و عدم‌ مسئولیت‌ آحاد مردم‌ و با استناد به‌ "توقیع‌ شریف‌ حضرت‌ ولی‌ عصر" و روایت‌ حفص، ابراز می‌دارند که‌ اینگونه‌ روایات‌ به‌ انضمام‌ دلائلی‌ که‌ حق‌ نظر دادن‌ و حکم‌ نمودن‌ را در دوران‌ غیبت، از کل‌ فقهأ می‌داند، به‌ خوبی‌ روشن‌ می‌شود که‌ اقامة‌ حدود و اجرای‌ احکام‌ انتظامی‌ در عصر غیبت، حق‌ فقهأ و وظیفة‌ آنان‌ می‌باشد.(10)
چنانچه‌ ملاحظه‌ می‌کنید فقهأ، جملگی‌ ولایت‌ فقیه‌ در مسایل‌ اجتماعی‌ را پذیرفته‌اند ولی‌ اغلب‌ همچون‌ صاحب‌ جواهر، محقق‌ نراقی، امام‌ و غیره‌ ولایت‌ را به‌ عنوان‌ یک‌ حکم‌ وضعی‌ و منصب‌ شرعی‌ همانند "زوجیت" و ولایت‌ "اب‌ و جد" معرفی‌ کرده‌اند و عده‌ای‌ نیز از باب‌ امور حسبیه‌ و واجب‌ کفایی‌ و یک‌ تکلیف‌ شرعی‌ این‌ مسئولیت‌ اجرایی‌ را وظیفة‌ فقهأ دانسته‌اند همچون‌ آیت‌ الله‌ خویی.
2 - اشکال‌ شده‌ است‌ که‌ ولایت‌ در تاریخ‌ فقه‌ شیعه‌ به‌ معنای‌ حکومت‌ و کشورداری‌ مطرح‌ نبوده‌ است:

«متأسفانه‌ هیچیک‌ از اندیشمندان‌ که‌ متصدی‌ طرح‌ مسألة‌ ولایت‌ فقیه‌ شده‌اند تاکنون‌ به‌ تحلیل‌ و بازجویی‌ در شرح‌ العبارة‌ معانی‌ حکومت‌ و ولایت‌ و مقایسة‌ آنها با یکدیگر نپرداخته‌اند...از نظر تاریخی‌ نیز ولایت‌ به‌ مفهوم‌ کشورداری، به‌ هیچ‌ وجه‌ در تاریخ‌ فقه‌ اسلامی‌ مطرح‌ نبوده.»(11)

"استاد معرفت" در پاسخ‌ این‌ شبهه‌ می‌نویسد:

«ظاهراً‌ کتابهایی‌ که‌ فقهای‌ اسلامی‌ از دیر زمان، دربارة‌ "احکام‌الولاة" نوشته‌اند و ابواب‌ و مسائلی‌ که‌ با همین‌ عنوان‌ در کتب‌ فقهیه‌ آورده‌اند به‌ نظر نویسنده‌ یاد شده‌ نرسیده‌ و بدون‌ مراجعه‌ به‌ منابع‌ فقهی‌ یا کتابهای‌ تاریخ‌ و لغت، بی‌ گدار به‌ آب‌ زده، پیش‌ خود ولایت‌ را به‌ معنای‌ قیمومیت‌ که‌ لازمة‌ آن‌ تداعی‌ محجوریت‌ در مولی‌علیه‌ است‌ پنداشته... روشن‌ نیست‌ این‌ معنا را از کدامین‌ منبع‌ گرفته‌ که‌ هیچیک‌ از مطرح‌ کنندگان‌ مسألة‌ ولایت‌ فقیه‌ چنین‌ مفهوم‌ نادرستی‌ را حتی‌ تصور هم‌ نکرده‌اند.»(12)

استاد معرفت‌ بعد از روش‌شناسی‌ مبادی‌ متصدی‌ ولایت‌ فقیه‌ و استناد به‌ سخنان‌ فقهأ می‌فرماید:

«به‌ خوبی‌ روشن‌ است‌ که‌ مقصود از ولایت، همان‌ مسئولیت‌ اجرائی‌ احکام‌ انتظامی‌ است‌ که‌ دربارة‌ امامت‌ نیز همین‌ معنی‌ منظور است‌ و اصلاً‌ مسأله‌ای‌ به‌ نام‌ قیمومیت‌ و محجوریت‌ در کار نیست‌ و هر کس‌ چیزی‌ توهم‌ کند، پنداری‌ بیش‌ نمی‌باشد.»(13)
3 - شبهة‌ دیگر ناشی‌ از عدم‌ دقت‌ و درک‌ صحیح‌ نسبت‌ به‌ واژة‌ مطلقه‌ در عنوان‌ ولایت‌ مطلقة‌ فقیه‌ است‌ متاسفانه‌ عده‌ای‌ ولایت‌ مطلقه‌ فقیه‌ را با حکومت‌ مطلقه‌ و خودکامه‌ و مستبدانه‌ و ظالمانه‌ و حکومت‌ بدون‌ ملاک‌ و قانون‌ و ضابطه‌ مترادف‌ گرفته‌اند.(14) حال‌ پرسش‌ ما از این‌ شبهه‌سازان‌ و معرکه‌گیران‌ اندیشة‌ سیاسی‌ این‌ است‌ آیا ولایت‌ مطلقة‌ پیامبر(ص) و ائمة‌ اطهار(ع) را نیز به‌ همین‌ گونه‌ تفسیر می‌کنند؟
طبیعتاً‌ اگر این‌ افراد به‌ بدیهیات‌ عقاید کلامی‌ شیعه‌ اعتقاد داشته‌ باشند جواب‌ منفی‌ خواهند داد در ضمن‌ واژة‌ "مطلقه" در این‌ اصطلاح‌ به‌ معنای‌ اعم‌ از احکام‌ اولیة‌ فرعیه‌ است‌ و احکام‌ ثانوی‌ را نیز در بر می‌گیرد و به‌ عبارت‌ دیگر احکام‌ حکومتی‌ از احکام‌ شرعی‌ و مقدم‌ بر سایر احکام‌ شرعیه‌ می‌باشد و فقیه‌ جامع‌الشرایط‌ همچون‌ سایر مردم‌ تابع‌ تمام‌ قوانین‌ الهی‌ است(15) و حق‌ عدول‌ از چارچوب‌ قوانین‌ اسلام‌ را که‌ اعم‌ از احکام‌ اولیه‌ و ثانویه‌ باشد، ندارد.(16)

به‌ عبارت‌ دیگر، مقصود از اطلاق، گسترة‌ قلمروی‌ "ولایت‌ فقیه" است‌ برخلاف‌ ولایت‌ پدر در امر ازدواج‌ یا ولایت‌ مؤ‌منان‌ عادل‌ در حفظ‌ اموال‌ غائبین‌ یا ولایت‌ وصی‌ یا قیم‌ شرعی‌ بر صغار.

این‌ گسترش‌ دامنه‌ کاملاً‌ در شریعت، معین‌ و مشخص‌ شده‌ است‌ و فقیه‌ جامع‌الشرایط، حق‌ خروج‌ از این‌ دامنه‌ را ندارد و اگر خارج‌ از محدودة‌ شریعت‌ و دستورات‌ الهی‌ گام‌ بردارد مهمترین‌ شرط‌ ولایت‌ که‌ همانا تدین‌ و عدالت‌ اوست‌ منتفی‌ می‌گردد و درنتیجه‌ ولایت‌ و حق‌ حاکمیت‌ نیز از او سلب‌ می‌شود. قرآن‌ این‌ مطلب‌ را برای‌ پیامبر، شرط‌ دانسته‌ است‌ و به‌ همین‌ دلیل‌ نقش‌ خبرگان‌ رهبری‌ نیز در نظارت‌ بر عملکرد ولی‌ فقیه‌ در اساسنامة‌ خبرگان‌ مورد تأیید قرار گرفته‌ است‌ پس‌ "مطلقه" به‌ معنای‌ نامحدود بودن‌ و بی‌قید و شرط‌ بودن‌ و مطلق‌العنان‌ بودن‌ نیست. ولایت‌ مطلقه‌ یعنی‌ ریاست‌ عامه‌ و فراتر از قوای‌ مقننه، قضائیه‌ و مجریه‌ واین‌ نوع‌ از ریاست‌ در سایر نظامهای‌ سیاسی‌ برای‌ رئیس‌جمهور در نظر گرفته‌ شده‌ است‌ با این‌ تفاوت‌ که‌ در نظام‌ سیاسی‌ اسلام، قوانین‌ الهی‌ و شریعت‌ اسلام‌ در حکومت‌ دینی‌ جریان‌ دارد ولی‌ در سایر نظامهای‌ سیاسی‌ قوانین‌ عرفی‌ و سکولار حاکمند.
4 - گمان‌ دیگری‌ از سوی‌ پاره‌ای‌ افراد مطرح‌ شده‌ که‌ در ولایت، رابطة‌ ولی‌ با "مولی‌علیهم" یکطرفه‌ است. والی‌ باید دستور و فرمان‌ دهد و مولی‌ علیهم‌ می‌بایست‌ اطاعت‌ نمایند. و تودة‌ مردم‌ هیچ‌ حقی‌ نسبت‌ به‌ حاکم‌ اسلامی‌ ندارند. این‌ اد‌عا نیز غلط‌ است‌ و از ضعف‌ معرفت‌ دینی‌ در اندیشة‌ سیاسی‌ اسلام‌ نشأت‌ گرفته‌ است. مقام‌ رهبری‌ و حاکم‌ اسلامی‌ نزد دو مقام‌ مسئولیت‌ دارد. از یک‌ طرف‌ در پیشگاه‌ خداوند مسئولیت‌ دارد که‌ به‌ ناچار وظیفة‌ اجرای‌ عادلانة‌ احکام‌ و قوانین‌ اسلامی‌ و عدم‌ خروج‌ از قلمروی‌ اسلام‌ را داراست‌ و از طرف‌ دیگر در پیشگاه‌ مردم‌ مسئولیت‌ دارد و عنصر کارآمدی‌ و رفع‌ نیازهای‌ عمومی‌ ملت‌ که‌ در گذشته‌ بدان‌ اشاره‌ شد و سایر حقوق‌ مردم‌ بر رهبری‌ و زمامداران‌ اسلامی‌ ثابت‌ است‌ و رعایت‌ آنها لازم‌ و واجب‌ می‌باشد. امام‌ علی(ع) مسئولیت‌ متقابل‌ امام‌ و امت‌ را چنین‌ تبیین‌ می‌کند:

«ایهاالناس‌ ان‌ لی‌ علیکم‌ حقاً‌ و لکم‌ علی‌ حق، فاما حقَّکم‌ علیَّ‌ فالنصیحة‌ لکم‌ و توفیر فیئکم‌ و تعلیمکم‌ کی‌ لا تجهلوا و تأدیبکم‌ کیما تعملوا. و اما حقی‌ علیکم‌ فالوفا و البیعة‌ و النصیحة‌ فی‌المشهد و المغیب‌ والاجابة‌ حین‌ ادعوکم‌ و الطاعة‌ حین‌ آمرکم»(17)

«ای‌ مردم، همانا من‌ بر شما حقی‌ دارم‌ و شمانیز بر من‌ صاحب‌ حق‌ هستید و اما حق‌ شما بر من‌ این‌ است‌ که‌ از نصایح‌ و تأمین‌ رفاه‌ زندگی‌ و تعلیم‌ و آموزش‌ شما کوتاهی‌ نورزم‌ و اما حق‌ من‌ بر شما این‌ است‌ که‌ به‌ بیعت‌ و پیمان‌ خود وفادار باشید و در حضور و غیاب‌ اهل‌ نصیحت‌ باشید و وقتی‌ شما را فرامی‌خوانم‌ اجابت‌ کنید و آنگاه‌ که‌ دستوری‌ دهم‌ اطاعت‌ نمایید.»

لزوم‌ مشورت‌ حاکمان‌ و زمامداران‌ با مردم‌ یکی‌ دیگر از وظایف‌ آنهاست‌ که‌ در آیات‌ و روایات‌ بدان‌ تصریح‌ شده‌ است‌ آیة‌ "وشاورهم‌ فی‌ الامر فاذا عزمت‌ فتوکل‌ علی‌الله"(آل‌ عمران‌ آیة‌ 259) که‌ از صیغة‌ امر "شاور" استفاده‌ شده‌ و دلالت‌ بر وجوب‌ مشورت‌ دارد و نیز آیة‌ "وامرهم‌ شوری‌ بینهم(شوری‌ آیة‌ 38) و احادیثی‌ همچون‌ "من‌ استبد‌ برأیه‌ هلک"(18) و "المستبد برأیه‌ موقوف‌ علی‌ مداحض‌ الزلل"(19) مؤ‌ید این‌ مد‌عا می‌باشند.
‌5 - نویسندة‌ دیگری‌ برای‌ ایجاد تردید در مشروعیت‌ ولایت‌ فقیه‌ می‌نویسد:

«آیا شگفت‌آور نیست‌ که‌ فقیهان‌ شیعه‌ برای‌ اثبات‌ ولایت‌ مطلقة‌ فقیه‌ و تبیین‌ امر مهم‌ و عظیم‌ حکومت‌ دینی، تکیه‌شان‌ بر روایتی‌ است‌ از عمر بن‌ حنظله‌ که‌ در ثقه‌ بودنش‌ جمعی‌ شک‌ داشته‌اند و مضمون‌ روایت‌ هم‌ سؤ‌الات‌ مربوط‌ به‌ نزاعهای‌ جزئی‌ بر سر ارث‌ و طلب»(20)

وی‌ نیز گرفتار اشتباه‌ بزرگی‌ در مبادی‌ تصدیقی‌ ولایت‌ فقیه‌ شده‌ است‌ زیرا:

اولاً: متفکرانی‌ که‌ مد‌عی‌ اثبات‌ ولایت‌ فقیه‌ هستند و نام‌ برخی‌ از آنها در مقاله‌ برده‌ شد تنها به‌ روایت‌ عمر بن‌ حنظله‌ تمسک‌ نکرده‌اند، بلکه‌ براهین‌ عقلی‌ فراوانی‌ و نیز احادیث‌ بسیاری‌ چون‌ روایات‌ ابی‌ خدیجه، احادیث‌ اللهم‌ ارحم‌ خلفایی، اما الحوادث‌ الواقعه، العلمأ حکام‌ علی‌ الناس، مجاری‌الامور و الاحکام‌ علی‌ ایدی‌العلمأ، الفقهأ حصول‌ الاسلام‌ و غیره‌ را مورد استناد قرار داده‌اند.

ثانیاً: روایت‌ عمر بن‌ حنظله‌ همچنانکه‌ گذشت‌ نزد فقهأ، روایتی‌ مقبول‌ است‌ و اسناد آن‌ هم‌ خالی‌ از اشکال‌ است‌ و بزرگانی‌ از فقهأ همچون‌ علامه‌ حلی، شهید ثانی‌ و غیره‌ بدان‌ استناد کرده‌اند.

‌6 - برخی‌ حاکمیت‌ فقیه‌ جامع‌الشرایط‌ را از باب‌ "وکالت" معرفی‌ می‌کنند و استعمال‌ ولایت‌ بر این‌ نوع‌ از حاکمیت‌ را نمی‌پذیرند؟ این‌ دیدگاه‌ که‌ از عدم‌ دقت‌ در مفاهیم‌ سیاسی‌ از جمله‌ حکومت‌ و حاکمیت‌ و نیز مفاهیم‌ فقهی‌ از جمله‌ وکالت‌ نشأت‌ گرفته‌ است‌ نیز باطل‌ می‌باشد زیرا میان‌ حاکمیت‌ و سرپرستی‌ و ریاست‌ رابطة‌ منطقی‌ و محکمی‌ برقرار است. زمامداران‌ حکومت‌ که‌ در مناصب‌ قدرت‌ نشسته‌اند جهت‌ ادارة‌ جامعه‌ به‌ امر و نهی‌ و فرمانداری‌ می‌پردازند واین‌ معنای‌ از حکومت‌ به‌ هیچوجه‌ با مفهوم‌ "وکالت" که‌ اطاعت‌پذیری‌ وکیل‌ از موکل‌ در آن‌ درج‌ شده‌ است‌ سازگاری‌ ندارد. بنابر این‌ وکالت‌ در ارکان‌ دولت‌ خصوصاً‌ در عنصر حاکمیت‌ جایگاهی‌ ندارد.
‌پی‌ نوشت‌ها:


1- المقنعه، ص‌ 81 - 811
2- المراسم‌العلویه، ص‌ 263

3- المهذب، ج‌ 1، ص‌ 341

4- النهایة‌ فی‌ مجرد الفقه‌ و الفتاوی، ص‌ 301 - 302، الوسیله‌ کتاب‌ القضایا و الاحکام‌ فصل‌ بیان‌ القاضی، السرائر، ج‌ 3، ص‌ 536 - 539

5- تذکرة‌الفقهأ، ج‌ 1، ص‌ 459، القواعد، ج‌ 1، ص‌ 119، مختلف‌الشیعه،ص‌ 339، و ایضاح‌الفوائد، ج‌ 1، ص‌ 398 - 399

6- رسائل‌ محقق‌ کرکی، ج‌ 1، ص‌ 142 و نیز ر.ک‌ به‌ جامع‌المقاصد، ج‌ 2، ص‌ 375

7- ر.ک‌ به‌ مجمع‌الفائده‌ و البرهان، ج‌ 1، ص‌ 231، ج‌ 12، ص‌ 11، ج‌ 8، ص‌ 160، ج‌ 12، ص‌ 28

8- ر.ک‌ به‌ مدارک‌الاحکام، ج‌ 5، ص‌ 427 - مفاتیح‌الشرایع، ج‌ 2، ص‌ 50 - مفتاح‌الکرامه، ج‌ 1، ص‌ 21 - جواهرالکلام، ج‌ 16، ص‌ 178 - القضأ و الشهادات، ص‌ 48 - 49 - مصباح‌الفقیه،کتاب‌الخمس، ص‌ 160 - 161 - بلغة‌الفقیه، ج‌ 3، ص‌ 243 - البدرالزهرأ، ص‌ 57

9- القضأ و الشهادات،ص‌ 48 - 49

10- ر.ک‌ به‌ مبانی‌ تکملة‌المنهاج، ج‌ 1، ص‌ 224 - 226 و التنقیح‌ اجتهاد و تقلید ص‌ 419

11- حکمت‌ و حکومت، ص‌ 178

12- ولایت‌ فقیه، ص‌ 42 - 43

13- همان، ص‌ 44

14- حکمت‌ و حکومت، ص‌ 178

15- صحیفة‌ نور، ج‌ 20، ص‌ 170 - 171

16- ر.ک‌ به‌ ولایت‌ فقیه‌

17- نهج‌البلاغه، صبحی‌ صالح، خطبة‌ 34

18- بحارالانوار، ج‌ 72، ص‌ 104

19- همان، ص‌ 105

20- مجلة‌ کیان، شمارة‌ 36، ص‌ 12
آیا با نگرش آقای خویی به‌مسئله ولایت فقیه که اثبات آن از طریق امور حسبه است، می‌توان حکومت اسلامی تشکیل داد؟
بله، اصل این مسئله که باید امور مردم سامان پیدا کند و مدیریت شود خودش از امور حسبه است. این واضح است که مردم نیازمند یک مدیریت اجتماعی هستند وگرنه دچار بی‌قانونی و بی‌نظمی عمومی می‌شوند. مثلا مردم خودشان احساس این وظیفه را می‌کنند که خانه و منزل خودشان را تمیز کرده و در قدم بعدی آن را آباد کنند. اما احساس وظیفه نمی‌کنند که شهر و خیابان و حتی کوچه‌ای که در آن زندگی می‌کنند را تمیز و آباد کنند. این مسئله خیلی مهم است. قدما می‌گفتند که دلیل نیاز ما به‌حکومت به‌خاطر جلوگیری از تعدی مردم به‌حقوق یکدیگر است، اما حالا فرض کنید که مردم بسیار متمدنی پیدا کردیم که به‌هیچ وجه به‌حقوق یکدیگر تجاوز نمی‌کردند، حالا آیا باید گفت که ما دیگر به‌حکومت نیاز نداریم؟ نخیر، به‌خاطر این‌که حکومت تنها متولی جلوگیری از تعدی و تجاوز به‌حقوق دیگران نیست، چراکه یک سری از وظایف عمومی در جامعه وجود دارد که کسی خود را متولی آن نمی‌داند مثل همین مثال‌هایی که بالا زدم. فلذاست که وجود حکومت ضروری است و آن تعبیری که امیرالمومنین دارند که «لابُدّ مِن أمیرٍ برٍّ أو فاجر» ناظر به‌همین مسئله است. حالا برگردیم به‌بحث خودمان، یعنی اگر شما مانند آقای خویی اثبات ولایت فقیه را از طریق امور حسبه انجام دهید و آن را محدود به‌قدر متیقّن و امور حسبه کنید، باز هم ولایت فقیه جامع‌الشرایط را می‌پذیرید و در نهایت تشکیل حکومت را نیز می‌پذیرند چراکه خود اصل حکومت از امور حسبه است و اگر شما دقیق به‌امور حسبه دقت کنید، می‌بینید که امور حسبه چیزی نیست مگر حفظ جان مومنین و تسهیل امور آنان.
و هر دو این‌ها فقط در امر حکومت امکان‌پذیر است، مثلا شما برای حفظ جان و امنیت مومنین نیازمند یک نیروی نظامی هستید و برای تدبیر امور مومنین مانند ساختن راه‌ها و... نیز نیازمند یک حکومت هستید که این مدیریت اجتماعی را بپذیرد. بنابراین که اگر شما با همین نظریه قدر متیقن بروید جلو درنهایت می‌بینید که کم‌کم تک‌تک نهادهای حکومتی شکل گرفت. و اثر عملی‌اش در جاهای کوچکی است نه در اصل تشکیل حکومت اسلامی. مثلا شما می‌خواهید خیابانی بکشید که رفت و آمد مردم تسهیل شود و وقت کمتری را مردم در ترافیک بگذرانند حالا این‌جا یک مغازه داری، مغازه‌اش را به‌حکومت نمی‌فروشد و در نگاه بدوی هم حق دارد چراکه «الناس مسلطون علی اموالهم». در این‌جا با توجه به نگاه حضرت امام، شما به‌راحتی می‌توانید آن شخص را به زور مجبور به فروش مغازه‌اش کنید، اما در نگاه حسبه تا این امر-کشیدن خیابان- ضروری نشود، شما اجازه ندارید که آن شخص را مجبور به‌فروش مغازه‌اش کنید. چراکه با نگاه قدر متیقّن این‌جا هنوز وارد بحث حسبه نشده است. به‌عبارت دیگر، حکومتی که از راه حسبه اثبات و تشکیل شده است یک حکومتی است که دست و پایش بسته است و با معذوریت‌های عملی فراوانی مواجه است. یعنی ابتدا باید صبر کند تا یک چیزی ضرورت پیدا بکند تا وارد امور حسبه بشود و به‌تبع حسبه قدر متیقّن شامل آن هم بشود تا بعدا حکومت بتواند در آن دخل و تصرف حکومتی کند، اما در نگاه حضرت امام این‌گونه نیست و حکومت پیش از رسیدن به‌بحران و حتی برای جلوگیری از بحران نیز می‌تواند اعمال نظر حکومتی کند. فلذاست که می‌تواند مثلا بگوید اگر این خیابان عریض نشود توابع اقتصادی، زیست محیطی، اخلاق اجتماعی و... دارد و حالا که مصلحت عمومی اقتضا می‌کند با این‌که هنوز تعریض خیابان ضروری به‌معنای اخص کلمه نشده است باز هم حکومت می‌تواند در این‌جا اعمال قدرت کند و مردم را مجبور به‌فروش ملک‌هایشان کند. و این هم ریشه در آیه قرآن دارد که «النّبی أولی بالمومنین من أنفسهم» و حالا که شئون اجتماعی و حکومتی نبی به فقیه جامع‌الشرایط رسیده است او نیز در این موارد «أولی» می‌شود، یعنی این‌که همان کاری که شما می‌توانستید رأسا اقدام به‌آن کنید- مانند همین فروش منزل- حالا فقیه این کار را می‌کند و خانه شما را می‌فروشد و پولش را به شما می‌دهد.
چه امری باعث شد که تبیین حضرت امام«ره» یک تبیین ویژه‌ای بشود. آیا این ویژه شدن صرفا به‌دلیل سیر تاریخی قضیه بود که حضرت امام علاوه‌بر تبیین قضیه برای عملی شدن آن هم اقدام کردند یا این‌که در خود تبیین حضرت امام یک نکات ویژه‌ای وجود داشت؟
تعبیری امام در مقدمه بحث ولایت فقیه دارند و می‌گویند که آن چیزی را که ما در این‌جا می‌گوییم، بحثی است که اساسش را قدما گفته‌اند و ما فقط یک نکاتی را به‌آن‌ها اضافه می‌کنیم. در اوائل انقلاب، عده‌ای آمدند و گفتند که این نظریه از ابداعات حضرت امام است. بعدا گفتند نه، این را اولین بار مرحوم نراقی در «عوائدالایام» گفته است. در حالی‌که اصلا مسئله این‌گونه نیست. یعنی ما در کتاب شیخ مفید که قدیمی‌ترین کتاب فقهی شیعه است عبارات واضحی مبنی بر ولایت فقیه در دوران غیبت کبری داریم و این چیزی است که از روایات معصومین سلام‌الله علیهم به‌ما رسیده است. و از مهمترین‌هایش، همان توقیع حضرت حجت علیه‌السلام است که ما بر روی آن خیلی تأکید داریم هم از جهت سند و هم از جهت دلالت. که حضرت در آن‌جا دارند زمینه‌سازی غیبت کبری را می‌کنند که شیعیان در زمان غیبت کبری سردرگم نباشند و این بحث از زمان خود رسول مکرم اسلام شروع شده است و حضرت امام می‌فرمایند که مد نظر از «خلفائی» در عبارت «اللهم ارحم خلفائی» حضرات معصومین نیستند بلکه فقهای جامع‌الشرایط هستند تا این‌که می‌رسد به‌امام صادق(ع) و آن مقبوله عمربن حنظله و تا این‌که می‌رسیم به خود حضرت حجت و آن توقیع معروف. یعنی می‌خواهم بگویم که این بحثی است که در کلام تمامی حضرات معصومین نیز وجود داشته است و بحثی نبوده که ناآشنا برای فقها باشد؛ فلذاست که مرحوم صاحب جواهر می‌گوید که کسی که ولایت فقیه را انکار کند بویی از فقه آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین نبرده است. یعنی این‌قدر مطلب بدیهی بوده است.
در مورد امام می‌توان گفت که چه بسا ایشان در اصل بحث ولایت فقیه یک ابداع ویژه‌ای نکرده‌اند، بلکه صرف توجه دادن امام به‌این مسئله خودش یک مسئله بسیار مهمی بود. اما از جهت دیگر وقتی ما به‌آثار فقها مراجعه می‌کنیم، مثلا به‌همین کتاب مقنعه شیخ مفید، می‌بینیم ایشان می‌گویند که اگر اجرای احکام امر به‌معروف و نهی از منکر در آخرین مرحله آن که قتل است، برای فقیه «ممکن» بود باید آن را انجام دهد. و آن را با عبارت «إن أمکن» مطرح می‌کند و این بحث در فقه بعدها این‌گونه طرح می‌شود که حالا که برای ما امکان تحقق این احکام و حکومت اسلامی وجود ندارد، پس ما دیگر وظیفه‌ای نداریم. امام این بحث را این‌گونه عوض کردند که اگر امکان این امر –تحقق حکومت اسلامی- به‌صورت بالفعل وجود ندارد، به‌این معنا نیست که من برای محقق شدن آن و ممکن شدنش نباید تلاشی بکنم. این خودش یک بحث جدیدی بود که اگر الان امکانش وجود ندارد، تو باید مقدمات آن را برای مثلا ده سال آینده فراهم بکنی. به‌عبارت دقیق و فنی، امام مسئله را این‌گونه تبیین کردند که مسئله حکومت اسلامی تکلیفی نیست که مشروط به‌تحقق مقدمات باشد، بلکه تکلیفی است که اگر مقدماتش فراهم نیست، شما باید بروید و مقدماتش را هم فراهم کنید. دقیقا مثل مسئله حج.
کسی نمی‌تواند بگوید که من وظیفه‌ام هست که به‌حج بروم و مثلا در روز نهم ذی‌الحجه بیاید بگوید که دیگر که امکان حج رفتن الان فراهم نیست، پس حج از گردن من ساقط شده است. بلکه شما باید به‌گونه‌ای مقدمه‌سازی کنید که در روز نهم ذی‌الحجه در سرزمین مکه باشید تا بتوانید اعمالتان را به‌جا بیاورید. و به‌عبارت فقهی، نوآوری امام این بود که مسئله تشکیل حکومت اسلامی را شرط واجب می‌دانستند، برخلاف قدما که آن را شرط وجوب می‌دانستند. یعنی امام می‌گویند وجوب مسئله سرجایش ثابت است و شما برای این‌که بتوانید آن را انجام بدهید، باید بروید و مقدمات آن را فراهم کنید و این حقیقتا بحث جدید و نویی بود. در نهایت هم اهمیت امام در این است که خودش نیز در این میدان وارد شد و بر علیه حکومت جور اقدام کرد و توانست چیزی که بزرگان می‌گفتند محال است، آن را محقق کرد. یعنی آن چیزی را که نه بزرگان حوزه می‌توانستند باور کنند و نه حکومت شاه و نه حتی حکومت‌های بیگانه احتمال آن را می‌دادند، ایشان آمدند و آن را محقق کردند. و این بحثی است که هنوز جای کار و جای تبیین بهتر دارد و از جانب بسیاری-اعم از موافقین و مخالفین- مورد سوء فهم واقع شده است. و یک عده می‌آیند و به‌صورت غیر تخصصی به‌مسئله می‌پردازند و مثلا می‌گویند که شیخ انصاری با ولایت فقیه مخالف است! آخر کجا مرحوم شیخ این‌چنین حرفی را می‌زند؟ در حالی‌که خود شیخ در کتاب مکاسب تصریح می‌کنند که آن‌چه که برای حکام در حکومت‌ها ثابت است، قطعا به‌صورت قدر متیقّن برای فقیه جامع‌الشرایط نیز ثابت است.
گفت‎وگو با آیت‎الله هادوی‎تهرانی
انگیزه طرح مسأله معصوم نبودن ولی فقیه

در پایان باید گفت اشکال عدم عصمت درباره ی هر حاکم و رئیس در هر حکومتی وارد است ، ولی اگر این اشکال در مورد نظام ولایت فقیه مطرح می گردد و در مورد نظام های دیگر این اشکال مطرح نمی شود ، ما را به این برداشت رهنمون می شود که غرض مطرح کنندگان از طرح اینگونه اشکالات شکست قداست رهبری نظام اسلامی است ، زیرا قداست رهبر در موارد بسیاری سد راه دشمنان و برهم زننده ی نقشه ی آنان بوده است. اگر با یک فرمان امام راحل قدس سره حصر آبادان شکسته شد ، به علت این بود که به ذهن هیچیک از رزمندگان خطور نکرده بود که مخالفت با امر ایشان جایز است یا نه.
چون در اثر این قداست و لزوم اطاعت ، دشمنان به ناکامی رسیده اند ، این اشکالات طرح می شود. پس توجه داشته باشیم همه ی اشکالات برای دریافت جواب حق مطرح نمی گردد ، بلکه انگیزه این اشکال تراشی امور دیگری است.»
آیت الله مصباح یزدی ، پرسش ها و پاسخ ها ، ج 2 ، ص 14 – 16
۲۰ اسفند ۸۸ ، ۱۷:۰۶ کیوان عزتی س ن ج د
با توجه به همه ی آنچه گفته شد در صورت احتمال صدور خطا در یک مسأله :
اولا : فقهای خبره باید نظر دهند ، نه هر آدم معمولی بی اطلاع ؛ که اشتباه یک فقیه اهل فن را باید فقهای اهل فن تشخیص دهند.
ثانیا : حفظ اساس حکومت از یک اشتباه ، بالاتر است و مقام ولایت نباید آسیب ببیند.
ثالثا : شاید فقیه مصلحتی را تشخیص دهد که من و شما از آن غافلیم.
و اصولا اگر امر دائر باشد بین اینکه یک جوان بی خبر از مسائل عدیده ی سیاسی و اجتماعی و احکام پیچیده ی فقهی و تخصصی ، در فهم خود اشتباه کرده باشد یا ولی فقیه جامع الشرایط که مسلط به اوضاع آشکار و نهان یک مملکت است ، بنظر شما کدامیک در خطا کردن اولی هستند ؟!!! (23)
در خانه اگر کس است ، یک حرف بس است!
والسلام علی من اتبع الهدی
ساجد عزیز
پیشنهاد می کنم برای استفاده بهتر خوانندگان مطالب مطروحه در نظرات این پست را به صورت پستی جداگانه در صفحه اصلی سایت قرار دهید
البته اگر آقا یا خانم رام وند موافق باشند و الا نامشان را شطرنجی کنید!
شایان ذکر است که آیت الله خویی در این مسئله خود را از جمهور فقها جدا کرده مثل چند مسئله دیگر

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
next