وداع سرورانگیز!
"این چند روز را هم که تحمل کنیم دیگه ماه رمضون تمومه". "از شب بیست و سوم به بعد کمر ماه رمضون می شکنه و رو سرازیری می افتیم". و...
اینها صحبتهایی بود که از شب بیست و سوم به بعد چندین و چند بار از اطرافیانش شنیده بود. انگار همه لحظه شماری می کردند که هر چه زودتر عید فرا برسه و ازدست این ماه مبارک! خلاص بشن.
اما او ...
از چند روز پیش که قرار شده بود بین مراسم قرائت قرآن سخنرانی کنه؛ هنوز نتوانسته بود موضوع سخنرانیش را انتخاب کنه. داشت موضوعات ادعیه صحیفه سجادیه را مرور می کرد که یکی از عناوین، توجهش را جلب کرد: " دعای او در وداع با ماه رمضان".
جرقه ای در ذهنش زده شد. با سرعت شروع کرد به مطالعه دعا. هرقدر که فرازهای بیشتری از دعا را می خواند؛ بیشتر به فکر فرو می رفت؛ تا اینکه وقتی به یکی ازفرازهای دعا رسید متوقف شد:
" سلام بر تو همراهی که؛ بودنش گران قدر و ارجمند، و نبودش غم انگیز و مصیبت بار، و نقطه امیدی که دوری از آن دردناک است !".
hatman in matalebo bishtar kon