شب قدر
امشب میخوام حرف بزنم اما نمی دونم از کجا شروع کنم!
نمی دونم اصلا به حرفهام گوش می دی یا نه؟
نمی دونم تو بین این همه آدمهای خوبی که امشب بهت پناه میارن جایی برای یه آدم ورشکسته پیدا میشه یا نه؟
چه کسی خسران زده تر از منیه که سرمایه عمرم رو خرج گناه و کارهای عبث کردم!!!!؟؟؟؟
چه قدر خواستی دستم رو بگیری و من پس زدم، راستش رو بگم با اعمالم بهت ثابت کردم که دوستت ندارم. با کم کاریهام آبروت رو بردم. تا اونجا که دور و بریهام بدیهای منو به تو نسبت دادن!!!!!
اما خدای من...
امشب دوباره نه بهتر بگم صدباره ازت میخوام به من گوش بدی!
می دونم خیلی در حقت بد کردم!
خدایا...
اگه با زدن من دلت خنک میشه، بزن... اما بعدش به من گوش بده! گوش بده!
امشب دوباره اومدم منت کشی! میخوام دوباره با تو آشتی کنم!
آوارگی، دربه دری، غربت و بی کسی دیگه بسه! بسه!
میخوام دوباره برگردم به خونت نه!نه!نه! میخوام دوباره برگردم به خونم!
آخه مگه یه بنده جز خونه مولاش جایی هم داره که بره!؟
میخوام دوباره همونی بشم که تو دوست داری! مثل همونهایی که به فرشته هات نشونشون میدی و بهشون فخر میفروشی؛ که اینها همون بنده هایی هستند که موقع خلقتشون به من اعتراض می کردید!
اما خداجون...اگه آقام کنارم می بود من این قدر آواره نمی شدم، این قدر دلم خراب هرکس و هرچیز نمی شد،
این قدر ازت دور نمی شدم، راه خونم رو گم نمی کردم.
حالا که دوباره سر رحمت و لطف اومدی بگذار یه شکایتی بکنم:
اللهم انا نشکوا الیک فقد نبینا صلواتک علیه واله وغیبة ولینا و کثرة عدونا وقلة عددنا و شدة الفتن بنا و تظاهر الزمان علینا...
خدایا امشب من رو از کنف شده ها قرار نده!