کاشف

یادداشت

۵ مطلب در مهر ۱۳۸۶ ثبت شده است

 

کم کم غروب ماه خدا دیده میشود

 

 

صد حیف از این بساط که برچیده میشود

 

 

در این بهار رحمت و غفران و مغفرت

 

 

خوشبخت آنکسی که بخشیده میشود

 

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۸۶ ، ۱۴:۰۷
سبحان صداقتی

"این چند روز را هم که تحمل کنیم دیگه ماه رمضون تمومه". "از شب بیست و سوم به بعد کمر ماه رمضون می شکنه و رو سرازیری می افتیم". و...
اینها صحبتهایی بود که از شب بیست و سوم به بعد چندین و چند بار از اطرافیانش شنیده بود. انگار همه لحظه شماری می کردند که هر چه زودتر عید فرا برسه و ازدست این ماه مبارک! خلاص بشن.
اما او ...
از چند روز پیش که قرار شده بود بین مراسم قرائت قرآن سخنرانی کنه؛ هنوز نتوانسته بود موضوع سخنرانیش را انتخاب کنه. داشت موضوعات ادعیه صحیفه سجادیه را مرور می کرد که یکی از عناوین، توجهش را جلب کرد: " دعای او در وداع با ماه رمضان".

جرقه ای در ذهنش زده شد. با سرعت شروع کرد به مطالعه دعا. هرقدر که فرازهای بیشتری از دعا را می خواند؛ بیشتر به فکر فرو می رفت؛ تا اینکه وقتی به یکی ازفرازهای دعا رسید متوقف شد:

"
سلام بر تو همراهی که؛ بودنش گران قدر و ارجمند، و نبودش غم انگیز و مصیبت بار، و نقطه امیدی که دوری از آن دردناک است !".

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۸۶ ، ۱۳:۳۹
سبحان صداقتی

عجب شبی امشب!!!!!

شب جمعه، شب زیارتی امام حسین(علیه السلام)، شب بیست و سوم ماه رمضون و باز هم شب زیارتی امام حسین.

کاش من هم امشب زیر قبه حرم آقا؛ همونجایی که میگن دعا مستجابه؛ اون هم تو شبی که مقدرات یک ساله ما را رقم می زنند؛ می تونستم برای فرج آقام، مولام، امام زمانم دعا کنم.

ای کاش، کاش...

تو این شب با عظمت می خوام آخرین تیر ترکشم رو رها کنم:

 

 

یا رب ّالحسین، بحق الحسین،  اِشف صدر الحسین بظهور الحجّة

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۸۶ ، ۲۰:۵۶
سبحان صداقتی

 

                      

                

 

امشب میخوام حرف بزنم اما نمی دونم از کجا شروع کنم!

نمی دونم اصلا به حرفهام گوش می دی یا نه؟

نمی دونم تو بین این همه آدمهای خوبی که امشب بهت پناه میارن جایی برای یه آدم ورشکسته پیدا میشه یا نه؟

چه کسی خسران زده تر از منیه که سرمایه عمرم رو خرج گناه و کارهای عبث کردم!!!!؟؟؟؟

چه قدر خواستی دستم رو بگیری و من پس زدم،  راستش رو بگم با اعمالم بهت ثابت کردم که دوستت ندارم. با کم کاریهام آبروت رو بردم. تا اونجا که دور و بریهام بدیهای منو به تو نسبت دادن!!!!!

اما خدای من...

امشب دوباره نه بهتر بگم صدباره ازت میخوام به من گوش بدی!

می دونم خیلی در حقت بد کردم!

خدایا...

اگه با زدن من دلت خنک میشه، بزن... اما بعدش به من گوش بده! گوش بده!

امشب دوباره اومدم منت کشی! میخوام دوباره با تو آشتی کنم!

آوارگی، دربه دری، غربت و بی کسی دیگه بسه! بسه!

میخوام دوباره برگردم به خونت نه!نه!نه! میخوام دوباره برگردم به خونم!

آخه مگه یه بنده جز خونه مولاش جایی هم داره که بره!؟

میخوام دوباره همونی بشم که تو دوست داری! مثل همونهایی که به فرشته هات نشونشون میدی و بهشون فخر میفروشی؛ که اینها همون بنده هایی هستند که موقع خلقتشون به من اعتراض می کردید!

اما خداجون...اگه آقام کنارم می بود من این قدر آواره نمی شدم، این قدر دلم خراب هرکس و هرچیز نمی شد،

این قدر ازت دور نمی شدم، راه خونم رو گم نمی کردم.

حالا که دوباره سر رحمت و لطف اومدی بگذار یه شکایتی بکنم:

 

اللهم انا نشکوا الیک فقد نبینا صلواتک علیه واله وغیبة ولینا و کثرة عدونا وقلة عددنا و شدة الفتن بنا و تظاهر الزمان علینا...

 

خدایا امشب من رو از کنف شده ها قرار نده!

 

               

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۸۶ ، ۲۰:۰۱
سبحان صداقتی

گاهی اوقات هست که آدم دلش می خواد تنها باشه؛ تنهای تنها...

گاهی اوقات هست که دلت نمی خواد هیچ کس رو تو خلوتت راه بدی...

...دلت می خواد تو خلوت خودت، دوباره خودت رو پیدا کنی

                                                              دوباره برگردی

                                                                      دوباره آدم بشی...

اون وقته که دوباره زبونت باز میشه

                            قلمت به راه میفته

                                    و می تونی دوباره با همه ارتباط برقرار کنی.

 

                                     من هنوز زبونم قفله!قفله! قفله!!!!!!!

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۸۶ ، ۱۳:۴۲
سبحان صداقتی
next