کاشف

یادداشت

این روزها وقتی به برخی از سایتها سرکی می کشیدم و مطالب بعضی از روزنامه ها را مرور می کردم؛ بعضی از خاطرات دوران طلایی دانشجوییم برام تداعی شد.

یادم میاد چند سال پیش یعنی حول و حوش سال 76-77 با نظریات و آثار دانشمندی آشنا شدم که الحق و الانصاف سهم بسزایی در پایه ریزی مبانی فکریم ایفاء کرد. در سالهایی که اوج دوران پرسشگریم بود؛ اون کتابها و نظریاتی که میتونست خیلی صریح و منطقی من رو از ابهام و چالشهای فکریم بدر بیاره آثار همین بزرگوار بود.با همه این حرفها خیلی برام جالب بود که هنوز چند صباحی از دوم خرداد 76 نگذشته بود که سیل اتهامات و تحریفات و لجن پراکنی ها علیه این متفکر اسلامی شروع شد و این او بود که یکه و تنها با صلابتی مثال زدنی در مقابل هجوم بیرحمانه تخریبات رسانه ای ایستاد و سعی کرد مبانی تئوریک نظریه ولایت فقیه رو بسیار متین و منطقی تبیین کنه. واقعاً سخن گزافی نگفتم اگه او رو مالک اشتر لشکر فکری ولایت فقیه معرفی کنم. تا اونجا که خود آقا در مورد ایشون فرمودند:

"مجموعه‌اى از متفکران، علما، و سابقه‌دارها در امر دین ...عقبه تئوریک نظام هستند و آن را تشکیل مى‌دهند. ... الان ما در حوزه قم علمایى داریم‌، بزرگانى داریم، صاحب‌نظرانى داریم، اندیشه‌پردازان یا تئوریسین‌ها و ایدئولوگ‌هایى داریم،... ما شخصیت علمىِ فکرىِ روشنفکرىِ برجسته‌اى مثل آقاى مصباح یزدى را در قم داریم..."

یادم میاد برای تخریب این بنده خدا، همین سردمداران آزادی فکر و بیان از هیچ تلاش و کوششی فروگذار نکردند. از تحریف صحبتها و نظریاتش گرفته تا تحریف سابقه مبارزاتیش و حتی کشیدن کاریکاتورش!!!

بگذریم

اما جالبه که این روزها و همزمان با هدف گیری علنی و عملی جایگاه ولایت فقیه توسط بعضی از باصطلاح خواص، دوباره همون اشخاص دست بکار شدن تا با شانتاژ و شارلاتانیزم رسانه ای مانع از رسیدن صدای سخن حق این پرچمدار ولایت بشن. شاه بیت این شانتاژ جدید این بود که آیت الله مصباح یزدی در سخنرانیشون گفته اند: که پس از تنفیذ حکم ریاست جمهوری رئیس جمهور توسط ولی فقیه، اطاعت از رئیس جمهور؛ اطاعت از خداست. البته این نحوه اطلاع رسانی بدون ذکر صدر و ذیل بیانات استاد، به این منظور انجام شد که به مخاطب اینطور القاء بشه که طرفداران نظریه ولایت فقیه ؛ اطاعت از احمدی نژاد رو اطاعت از خدا می دونند. در حالیکه استاد در این سخنرانیشون در مقام بیان اختلاف ماهوی جایگاه ولی فقیه با سایر مقامات حکومتی - حتی ریاست جمهوری- یک جمله معترضه در زمینه اینکه اطاعت از دولت و مجلس اسلامی بنا به علل طولی میرسه به اطاعت از خدا بیان میکنن که تازه این خودش فصل ممیزه ی حکومت الهی از حکومت طاغوته!

برای روشن شدن بیشتر منظور اصلی آیت الله مصباح اجازه بدین این بخش از بیانات ایشون رو بطور کامل مرور کنیم؛ در انتها قضاوت و نتیجه گیری به عهده خودتون:

 

"آنچه رمز پیروزی این انقلاب بود این بود که مردم اطاعت از این حکومت را از باب دین و اطاعت خدا بر خودشان می‌دانستند. محبت این حکومت را محبت خدا می‌دانند؛ فرع همان محبتی می‌دانند که پیغمبر اکرم(ص) فرمود: «قُل لَّا أَسْأَلُکُمْ عَلَیهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَى»(شوری / 23). اجر رسالت پیغمبر(ص) محبت اهل‌بیت(ع) است. اجر قیام امام(ره) و انقلاب امام(ع) محبت جانشین اوست. این است که مردم را با رهبرشان آن‌چنان جوش می‌دهد که از هم انفکاک‌پذیر نیستند. یکی از آرزوهای مردم، در تمام اقشارشان این است که رهبرشان را یک لحظه بببیند. کجای عالم یک چنین چیزی سراغ دارید؟ و این نیست مگر به خاطر این‌که او را جانشین امام زمان(عج) می‌دانند؛ دیدن او را مثل دیدن امام زمان(عج) برای خودشان عبادت می‌دانند. البته «مثل» که می‌گویم، نه یعنی کاملاً مثل او؛ یک مرتبه‌ای از او، یک پرتوی از او؛ و الا مقام امام زمان(عج) آن مقامی است که امام(ره) می‌فرمود: جان من فدای خاک پای او؛ «روحی لتراب مقدمه الفداء». مثل امامی ـ‌که در عالم بی‌نظیر بود‌ـ می‌گفت: جان من فدای خاک پای او باد. مقام امام زمان(عج) را نمی‌شود با کسی مقایسه کرد؛ اما این یک پرتوی از او است؛ یک پرتوی نوری از یک خورشید بی‌نهایت. این رمز پیروزی و رمز پیشرفت و رمز دوام در مقابل همه توطئه‌ها در این جامعه است؛ این را می‌خواهند بگیرند؛ خوب درک کرده‌اند، خوب هم تشخیص داده‌اند.

متأسفانه در درون جامعه ما ـ‌آن طور که باید و شاید‌ـ به این مسأله درست توجه نشده و هنوز هم نمی‌شود. عموم مردم ما ـ‌همین مردم مسجدی، نمازخوان، روضه‌ای‌ـ این‌ها را خوب درک می‌کنند. اما خواصی که مسؤولیت‌پذیر هستند، در پست‌های مختلف، آنها خیلی باورشان نیست. آنها خیال می‌کنند رهبر هم مثل رییس‌جمهور است؛ این یک پستی است، آن هم یک پست دیگری است. در قانون اساسی هم او شخص اول است، این شخص دوم؛ چندان فرقی ندارد؛ جایشان را هم می‌شود عوض کنند. همان‌طور که این[رییس‌جمهور] با انتخاباتی تعیین می‌شود و احیاناً در جریان آن هم تقلب و زد و خوردی می‌شود، او[ولی‌فقیه] هم همین طور است. اهمیتی ندارد. یک عده‌ای طرفدار او هستند، یک عده‌ای هم نیستند. یک حزبی با او موافق است، یک  حزبی هم با او موافق نیست. در صورتی که ماهیت این دو با هم تفاوت ماهوی دارد. او [ولی فقیه] یک رهبری دینی جانشین امام زمان(عج) است؛ این [رییس جمهور] نماینده‌ای است که مردم او را انتخاب کرده‌اند. این دو با هم خیلی تفاوت دارند.

بله. رییس جمهور وقتی از طرف ولی فقیه نصب شد، می‌شود عامل او؛ او نصبش می‌کند. آن پرتو قداستی که او دارد بر این هم می‌تابد. وقتی رییس جمهور اسلامی شد، حکمش را از رهبر ـ‌یعنی جانشین امام(ع)‌ـ دریافت کرد، یک پرتوی از آن قداست بر این هم می‌تابد؛ آن وقت اطاعت از رییس جمهور و اطاعت از مجلس و سایر امور هم می‌شود اطاعت از خدا. اما تا این جور نشده، حساب رهبر از دیگران جداست. او ارزشش از طرف امام زمان(عج)و از طرف خداست. مردم برای او مقامی قائل هستند که گویا از لب‌های امام زمان(عج) شنیده‌اند که او نایب من است. البته چنین چیزی نیست؛ نصب، نصب عام است؛ یعنی گفته‌اند در زمان غیبت کسانی که واجد چنین شرایطی هستند از طرف امام زمان(عج) نیابت دارند؛ شخص تعیین نشده است. اما بعد از این‌که خبرگان تعیین کردند و گفتند بهترین فردی که مصداق این مقام است، فلان شخص است، آن عنوان کلی در این مصداق تعین پیدا می‌کند.

به هر حال، «وَ أعْظَمُ مَا افْتَرَضَ سُبْحانَهُ مِنْ تِلْکَ الْحُقُوقِ حَقُّ الوالِی عَلی الرَّعِیةِ.» «والی» در این‌جا همان جایگاهی است که ما امروز به جای آن واژه «رهبر» را به کار می بریم. منظور حضرت علی(ع) خودش بود؛ در اول خطبه هم همین است که حقی که من بر شما دارم."

متن کامل بیانات استاد را می تونید از آدرس زیر بخونید:

ولایت‌فقیه، پرتوی از خورشید امامت

 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۸۸ ، ۰۲:۰۹
سبحان صداقتی

چند وقتیه که بازار نامه نگاری سیاسیون مملکتمون خیلی داغ شده. شاید نطفه این نوع نامه نگاریها از زمان نگارش نامه جناب هاشمی به حضرت آقا بسته شد.

امروز که داشتم بعضی از نامه های امیرالمؤمنین در نهج البلاغه رو مرور می کردم. چند نامه ای که امیرالمؤمنین خطاب به معاویه نوشته بود به شدت منو تو فکر فرو برد. خیلی برام جالب بود. ناخودآگاه یاد صحبتهای جدیداً منتشر شده آقا در دیدار اعضای دفتر رهبری و سپاه حفاظت ولى امر افتادم؛ اونجا که فرموده بودند:

"بصیرت خودتان را بالا ببرید، آگاهى خودتان را بالا ببرید. من مکرر این جمله‏ى امیرالمؤمنین را به نظرم در جنگ صفین در گفتارها بیان کردم که فرمود: «الا و لایحمل هذا العلم الّا اهل البصر و الصّبر».(3) میدانید، سختى پرچم امیرالمؤمنین از پرچم پیغمبر، از جهاتى بیشتر بود؛ چون در پرچم پیغمبر دشمن معلوم بود، دوست هم معلوم بود؛ در زیر پرچم امیرالمؤمنین دشمن و دوست آنچنان واضح نبودند. دشمن همان حرفهائى را میزد که دوست میزند؛ همان نماز جماعت را که تو اردوگاه امیرالمؤمنین میخواندند، تو اردوگاه طرف مقابل هم - در جنگ جمل و صفین و نهروان - میخواندند. حالا شما باشید، چه کار میکنید؟ به شما میگویند: آقا! این طرفِ مقابل، باطل است. شما میگوئید: اِ، با این نماز، با این عبادت! بعضى‏شان مثل خوارج که خیلى هم عبادتشان آب و رنگ داشت؛ خیلى."

قابل توجه اینکه گویا در دوره حکومت 5ساله امیرالمؤمنین هم بازار نامه نگاری - البته نه از نوع سرگشاده اش- رونق داشته و جالبتر اینه که بعضی از این نامه ها در جواب نامه های ارسالی از سوی معاویه به نگارش در اومده. نامه هایی که معاویه در خلال اونها مشروعیت حکومت امیرالمؤمنین رو زیر سئوال میبره و  خودش را خونخواه بعضی از کشته و تبعیدشدگان همچون طلحه ها و زبیرها و عایشه ها معرفی می کنه!

وقتی به محتوای نامه ها و اوضاع سیاسی اجتماعی دوران خلافت علی (ع) توجه می کنی گویا حضرت را در حال نوشتن جواب نامه ی بعضی از سیاسیون فعلیمون می بینی:

افشاى چهره نفاق معاویه و مشروعیت بیعت

پس از نام خدا و درود! نامه پندآمیز تو به دستم رسید که داراى جملات به هم پیوسته، و زینت داده شده که با گمراهى خود آن را آراسته، و با بداندیشى خاص امضاء کرده بودى، نامه مردى که نه خود آگاهى لازم دارد تا رهنمونش باشد، و نه رهبرى دارد که هدایتش کند، تنها دعوت هوسهاى خویش را پاسخ گفته، و گمراهى عنان او را گرفته و او اطاعت مى کند، که سخن بى ربط مى گوید و در گمراهى سرگردان است.

(از همین نامه است) همانا بیعت براى امام یک بار بیش نیست، و تجدید نظر در آن میسر نخواهد بود، و کسى اختیار از سرگرفتن آن را ندارد، آن کس که از این بیعت عمومى سر باز زند، طعنه زن و عیبجو خوانده مى شود، و آن کس که نسبت به آن دودل باشد منافق است.

 

افشاى علل گمراهى معاویه

پس از یاد خدا و درود! معاویه! وقت آن رسیده است که از حقائق آشکار پند گیرى، تو با ادعاهاى باطل همان راه پدرانت را مى پیمایى، خود را در دروغ و فریب افکندى، و خود را به آنچه برتر از شان تواست نسبت مى دهى، و به چیزى دست دراز مى کنى که از تو باز داشته اند، و به تو نخواهد رسید، این همه را براى فرار کردن از حق، و انکار آنچه را که از گوشت و خون تو لازم تر است، انجام مى دهى، حقائقى که گوش تو آنها را شنیده و از آنها آگاهى دارى، آیا پس از روشن شدن راه حق، جز گمراهى آشکار چیز دیگرى یافت خواهد شد؟ و آیا پس از بیان حق، جز اشتباه کارى وجود خواهد داشت؟

از شبهه و حق پوشى بپرهیز، فتنه ها دیر زمانى است که پرده هاى سیاه خود را گسترانده، و دیده هایى را کور کرده است.

پاسخ به ادعاهاى دروغین معاویه

نامه اى از تو به دستم رسید که در سخن پردازى از هر جهت آراسته، اما از صلح و دوستى نشانه اى نداشت، و آکنده از افسانه هایى بود که هیچ نشانى از دانش و بردبارى در آن بچشم نمى خورد، در نوشتن این نامه کسى را مانى که پاى در گل فرو رفته، و در بیغوله ها سرگردان است، مقامى را مى طلبى که از قدر و ارزش تو والاتر است، و هیچ عقابى را توان پرواز بر فراز آن نیست و چون ستاره دوردست (عیوق) از تو دور است. پناه بر خدا که پس از من ولایت مسلمانان را بر عهده گیرى، و سود و زیان آن را بپذیرى، یا براى تو با یکى از مسلمانان پیمانى یا قراردادى را امضا کنم. از هم اکنون خود را دریاب، و چاره اى بیندیش، که اگر کوتاهى کنى، و براى درهم کوبیدنت بندگان خدا برخیزند، درهاى نجات بروى تو بسته خواهد شد، و آنچه را که امروز از تو مى پذیرند فردا نخواهند پذیرفت، با درود.

 

افشاى سیاست استحمارى معاویه

 اى معاویه! گروهى بسیار از مردم را به هلاکت کشاندى، و با گمراهى خود فریبشان دادى، و در موج سرکش دریاى جهالت خود غرقشان کردى، که تاریکیها آنان را فرا گرفت، و در امواج انواع شبهات غوطه ور گردیدند، که از راه حق به بیراه افتادند، و به دوران جاهلیت گذشتگانشان روى آوردند، و به ویژگیهاى جاهلى خاندانشان نازیدند، جز اندکى از آگاهان که مسیر خود را تغییر دادند، پس از آنکه تو را شناختند از تو جدا شدند، و از یارى کردن تو به سوى خدا گریختند، زیرا تو آنان را به کار دشوار واداشتى، و از راه راست منحرفشان ساختى. اى معاویه! در کارهاى خود از خدا بترس، و اختیارت را از کف شیطان درآور، که دنیا از تو بریده و آخرت به تو نزدیک شده است.

 

چه شگفت آور است تکرار تاریخ!!!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۸۸ ، ۲۲:۰۲
سبحان صداقتی

وقتی هنوز پیکر مبارک رسول خدا(ص) به خاک سپرده نشده، دقیقاً بر خلاف مهمترین و سرنوشت ساز ترین وصیت رسول اعظم الهی- همون وصیتی که مانع از گمراهی و ضلالت امت رسول الله میشد- عمل میشه...

وقتی نافرمانی شیعیان کوفه اینگونه فریاد امیرالمؤمنین را برمیاره که:" کاسه های غم و اندوه را جرعه جرعه به من نوشاندید، و با نافرمانی و ذلت پذیری، رأی و تدبیر مرا تباه کردید..."

وقتی بعد از پیشنهاد صلح معاویه، امام حسن مجتبی(ع) شیعیانش را اینطور مورد خطاب قرار میده که:

" معاویه دعوت به امری کرده که در آن عزت و انصاف نیست. پس اگر زندگی دنیا را بخواهید صلح را از او قبول می کنیم و اگر مرگ (شهادت) را بخواهید جان خود را در راه خدا می بخشیم و به حکم خدا عمل می کنیم"؛

و در پاسخ چنین جوابی را میشنوه: فَنَادَى الْقَوْمُ بِأَجْمَعِهِمْ بَلِ الْبَقِیَّةُ وَ الْحَیَاةُ. اکثریت جمع حاضر جواب دادند ما می خواهیم به زندگیمون ادامه بدیم!!!...

وقتی پس از شنیدن خبر مسلم ابن عقیل در کوفه، امام حسین(ع) به همراهانش چنین می فرماید:" قد خَذَلَتنا شیعتُنا. شیعیان ما، ما را خوار و تحقیر کردند و تنهایمان گذاشتند." و بعد در همین منزل، عده زیادی از چپ و راست کاروان حسینی خارج می شوند تا جاییکه تنها، اونهایی که از مدینه با امام حسین  همراه شده بودند؛ باقی می مونند، به اضافه یک نفر که از میانه راه به کاروان اباعبدالله پیوسته بود...

بله!!! تا وقتی که ما شیعیان روحیه اطاعت و فرمان پذیری از ولی معصوم رو در بین خودمون نهادینه نکنیم...

دیگه اون دورانی تکرار نخواهد شد که حجت خدا در بین مردم حضور داشته باشه و فرمانی صادر کنه و بخواد اون فرمان بر زمین بمونه! در عصر ظهور، نه تنها فرمانی از امام زمان بر زمین نمی مونه بلکه مؤمنین در عصر ظهور برای اجرای منویات امام زمان از هم سبقت می گیرند. حتی بحث فراتر از اینهاست! در دعای عهد می خونیم:و السابقینَ الی ارادتِه. یعنی کافیست یاران امام زمان، اراده و خواست حضرت را کشف کنندتا حتی پیش از صدور فرمان، نسبت به برآوردن اون با هم مسابقه بگذارند...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۸۸ ، ۱۵:۰۱
سبحان صداقتی

سوار بر اسب بود و گرداگرد خیمه ها می گشت. با وقار همیشگیش بر زین اسب نشسته بود اما گویا امروز مرکبش هم توان همراهی او را نداشت. ابروانش در هم کشیده بود و هیبتش همه را به یاد پدرش علی می انداخت. گاه گاهی به سرعت مسیرش را تغییر می داد تا هیچ به خودی جرأت نزدیک شدن به خیمه های مولایش را ندهد. هرچند سعی می کرد خود را آرام نشان دهد تا اضطراب بر اهل حرم چیره نگردد اما در دلش غوغایی بپا بود. هر چند دقیقه یکبار خبر شهادت یکی از یاران سپاه اندک امیرش خونش را در رگهایش به جوش می آورد و با خود زمزمه میکرد:

" مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُواْ مَا عَاهَدُواْ اللَّهَ عَلَیْهِ  فَمِنْهُم مَّن قَضىَ‏ نحَْبَهُ وَ مِنهُْم مَّن یَنتَظِرُ  وَ مَا بَدَّلُواْ تَبْدِیلاً "

در این هنگام صدای نزدیک شدن کسی را احساس کرد. فوراً رویش را به سمت صدا برگرداند.خوب می شناختش. زهیر بن قین بود.

ندا برآورد که چه شده است زهیر؟ چه می خواهی؟

گفت: آمده‏ام تا تو را به یاد سخن پدرت علی علیه‏السلام بیندازم ... یادت می آید!؟ پدرت هنگامی که می‏خواست با مادرت ام البنین ازدواج کند، به برادرش عقیل فرموده بود: زن شجاعی از خاندان شجاع برایم پیدا کن، زیرا می‏خواهم فرزند شجاعی از او به دنیا بیاید  که حامی برادرش حسین علیه‏السلام باشد...

غیرتش به جوش آمده بود. دیگر بیش از این نمی توانست گوش فرا دهد چنان پا در رکاب زد که تسمه‏ی رکاب قطع گردید. گفت: زهیر! آیا با این حرفها می‏خواهی به من جرأت بدهی!؟ سوگند به خدا هرگز دست از برادرم بر نداشته و در حمایت از او کوتاهی نخواهم نمود. به خدا قسم چیزی به تو نشان می دهم که هرگز ندیده‏ای! سپس چنان حمله ای به صف دشمن نمود که چندین نفر از سپاه دشمن را به خاک و خون کشید.

کاش ما هم جرعه نوش دریای ولایتمداری ماه بنی هاشم باشیم.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۸۸ ، ۰۳:۱۷
سبحان صداقتی

چند روز پیش در پاسخ یکی از بازدیدکننده های محترم این وبلاگ گفته بودم که ما با هیچ کس عقد اخوت نبسته ایم و از هر شخص و هر مقامی، مادام که در مسیر اسلام نبوی و ولایت علوی باشد حمایت کرده و خواهیم کرد.

اگر ولایت فقیه را در راستا و امتداد ولایت معصومین(سلام الله علیهم اجمعین) بدانیم- که می دانم- آن وقت یکی از ملاکهای صحت و سقم اعمال و مواضع ما رضا و سخط ولی فقیه ست، تا چه رسد به اوامر و نواهی!

مالک آنگاه مالک شد که هنگامی که فرمان عقب گرد علی(ع) به او رسید درنگ نکرد و به عقب بازگشت هرچند به گفته خودش تنها چند شمشیر با ستون خیمه کفر ونفاق فاصله داشت.

احمدی نژاد را چه می شود!؟

ما همه ی توهینها، تهمتها و زخم زبانها را به جان خریدیم تا چونان گذشته، کلام علی بر زمین نماند. و گرنه چه فرق میان نابفرمانان شام و بصره و کوفه!!!

دکتر به کجا می رود!؟

مباد آن روز که کلام علی(ع) در مورد دکتر مصداق پیدا کند که:

"ما زال الزبیر رجلاً منا اهل البیت حتی نشاء ابنه المشؤوم عبدالله"

"زبیر همواره با ما بود تا آنکه فرزند نامبارکش عبدالله، پا به جوانی گذاشت"

کاش دوستی واعتماد به اصحاب و یاران نامبارک، نابینا و ناشنوایمان نکند.

آمین

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۸۸ ، ۰۱:۳۰
سبحان صداقتی

بیراهه نرفته ایم اگر انتخابات 22 خرداد 88 را از جهات مختلف یکی از حساس ترین و تأثیرگذارین انتخابات تاریخ انقلاب به شمار بیاوریم. انتخاباتی که به صحنه زورآزمایی گفتمانهای متفاوت و بعضاً متضاد تبدیل گشت و سرانجام به پیروزی گفتمان اصیل انقلاب منتهی گردید.

یکی از ویژگیهای این انتخابات که به مدد مناظرات تلویزیونی کاندیداها بسیار مهم جلوه نمود؛ شناخت جایگاه و منظر تفکرات گروههایی است که هریک خود را به نوعی داعیه دار حرکت در خط امام و انقلاب معرفی می کردند.

دقت در ابعاد مختلف انتخابات خرداد 88  از تبلیغات پیش از انتخابات گرفته تا موضع گیریها و فعالیتهای گروههای مختلف پس از اعلام نتایج آن، ما را به تحلیلهای گوناگونی می رساند. یکی از این تحلیلها که ذیلاً به آن خواهم پرداخت؛ نسبت باورهای انقلابیون نسل اول با رخدادهای پیرامون این انتخابات است.

به نظر بنده، وقتی به مواضع و اقدامات برخی از کاندیداهای این دوره ریاست جمهوری و حامیان اصلیشان یعنی آنهایی که باصطلاح "خواص" نامیده می شوند نظر موشکفانه ای می اندازیم، به این نتیجه می رسیم که عده ی قابل توجهی از انقلابیون نسل اول، نه تنها باور عمیقی نسبت به گفتمان اصلی و شاه بیت تفکرات حضرت امام (ره) که همان "اصل ولایت فقیه" است نداشته اند بلکه اگر در گذشته انقلابیشان بعضاً تعهد و التزامی هم نسبت به این اصل مشاهده شده صرفاً در قالب تبعیت از شخص آیت الله خمینی به عنوان رهبر و بنیانگذار جمهوری اسلامی می گنجد نه در اسلوب ولایت پذیری از فقیه جامع الشرایط. به عبارتی می توان گفت: این گروهها جامه ی ولایت فقیه را صرفاً بر قامت شخص آیت الله خمینی می پذیرفتند. و این بزرگترین جفاییست که در طول تاریخ انقلاب در حق آن پیر فرزانه روا گردیده است.

هرچند گفتمان اصلاح طلبی، گفتمان سره و یکدستی نیست که بتوان بطور کامل راجع به آن اظهار نظر نمود؛ اما بررسی دیدگاهها، نگرشها و فعالیتهای گروههای شاخص این گفتمان، ما را به حقیقت فوق الذکر رهنمون می شود. گروهی همچون نهضت آزادی، مصداق قدیمی اما هرچند بارز این تحلیل است. البته شرایط سالهای اول انقلاب از یک طرف و شخصیت کاریزما و بی بدیل حضرت امام(ره) از طرف دیگر مانع از این می شد تا سایر گروههای جوانتر این طیف نسبت خودشان را با اصل ولایت فقیه مشخص نمایند.

جالب توجه آنکه بسیاری از نیروهای اصلاح طلب امروز همان تندروهای سالهای آغازین انقلابند که بسیاری از نیروهای گروههای رقیب را به اتهام ضدیت با ولایت فقیه از صحنه ی رقابت خارج می کردند.

اما با ارتحال ملکوتی حضرت امام(ره) امتحان ولایت پذیری این نیروها آغاز گشت. اینان که به علت عدم پشتوانه ی فکری و فلسفی قوی و صرفاً به علت دلایلی که در بالا اشاره شد داعیه دار پیروی از ولی فقیه شده بودند با احساس خلأ جدی تئوریک  مواجه شدند.

از این به بعد بود که تا چند سال مشغول ترمیم این خلأ هویدا شده ی خود گردیدند و سرانجام این تکاپوی نظریشان به اینجا رسید که " ولایت فقیه" را صرفاً در قالب الفاظ آن هم بصورت شیری بی یال و دم و اِشکم پذیرفتند. هرچند در عمل تا مدتها سعی در حفظ ظواهر داشتند اما به مرور زمان عدم التزام عملیشان به مهمترین و اصیل ترین شاخص خط امام روز به روز نمایان تر گردید.

به نظر بنده، یکی از مهمترین نتایج مثبت انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری و حوادث قبل و بعدش، افتادن پرده نفاق از چهره بسیاری از گروههایی بود که سالها خود را سردمدار پیروی از خط امام معرفی می کردند.

عیان گردیدن مرزهای فکری و عملی، بین گروههای مختلف را در آغاز دهه ی پیشرفت و عدالت انقلاب به فال نیک می گیریم.

و العاقبة للمتقین

۱۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۸۸ ، ۰۰:۴۸
سبحان صداقتی

همیشه داستانها و مثلهای قرآنی برایم جذاب و پندآموز بوده. به نظرم با سعی کردن در یافتن مصادیق این مثلها میشه به تحلیلهای دقیق و موشکافانه ای دست یافت.

این روزها هرچه بیشتر به احوالات و بیانیه ها و سخنان سید این چند روزه ی اصلاح طلبان نظر می اندازم بیشتر به این مطلب می رسم که شاید بتوان ایشان را یکی از جدی ترین مصادیق امروزی آیات 175-178 سوره اعراف دانست. بیایید با هم مروری بر این آیات و تفسیر آنها در تفسیر نمونه داشته باشیم:

وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِى ءَاتَیْنَاهُ ءَایَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَنُ فَکاَنَ مِنَ الْغَاوِینَ(175)

وَ لَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بهَِا وَ لَکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلىَ الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَوَئهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِن تحَْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَترُْکْهُ یَلْهَث ذَّالِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُواْ بَِایَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ(176)

سَاءَ مَثَلاً الْقَوْمُ الَّذِینَ کَذَّبُواْ بَِایَتِنَا وَ أَنفُسَهُمْ کاَنُواْ یَظْلِمُونَ(177)

مَن یهَْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِى وَ مَن یُضْلِلْ فَأُوْلَئکَ هُمُ الخَْاسِرُونَ(178)

175- و براى آنها بخوان سرگذشت آن کس را که آیات خود را به او دادیم ولى (سرانجام) از (دستور) آنها خارج گشت و شیطان به او دست یافت و از گمراهان شد.

176- و اگر مى‏خواستیم (مقام) او را با این آیات (و علوم و دانشها) بالا مى‏بردیم (اما اجبار بر خلاف سنت ماست لذا او را به حال خود رها ساختیم) ولى او به پستى گرائید و از هواى نفس خویش پیروى کرد او همچون سگ (هار) است که اگر به او حمله کنى دهانش را باز و زبانش را برون خواهد کرد و اگر او را به حال خود واگذارى باز همین کار را مى‏کند (گویى آن چنان تشنه دنیا پرستى است که هرگز سیراب نمى‏شود) این مثل جمعیتى است که آیات ما را تکذیب کردند این داستانها را (براى آنها) بازگو کن شاید بیندیشند (و بیدار شوند).

177- چه بد مثلى دارند گروهى که آیات ما را تکذیب کردند ولى آنها به خودشان ستم مى‏کردند.

178- آن کس را که خدا هدایت کند هدایت یافته (واقعى) او است و آنها را که (به خاطر اعمالشان) گمراه سازد زیانکاران (واقعى) آنهایند.

تفسیر:

دانشمندى که در خدمت فراعنه در آید

در این آیات اشاره به یکى دیگر از داستانهاى بنى اسرائیل شده است که یک الگو و نمونه، براى همه کسانى که داراى چنین صفاتى هستند، محسوب مى‏شود.

همانطور که در لابلاى تفسیر آیات خواهیم خواند، مفسران احتمالات متعددى در باره کسى که این آیات پیرامون او سخن مى‏گوید داده‏اند، ولى بدون شک مفهوم آیه همانند سایر آیاتى که در شرائط خاصى نازل مى‏گردد، کلى و همگانى و عمومى است.

در آیه نخست روى سخن را به پیامبر کرده مى‏گوید:" داستان آن کس را که آیات خود را به او دادیم ولى سرانجام از آنها خارج شد و گرفتار وسوسه‏هاى شیطان گشت و از گمراهان گردید، براى آنها بخوان" (وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ فَکانَ مِنَ الْغاوِینَ).

این آیه به روشنى اشاره به داستان کسى مى‏کند که نخست در صف مؤمنان بوده و حامل آیات و علوم الهى گشته، سپس از این مسیر گام بیرون نهاده، به همین جهت شیطان به وسوسه او پرداخته، و عاقبت کارش به گمراهى و بدبختى کشیده شده است.

تعبیر" انسلخ" که از ماده" انسلاخ" و در اصل به معنى از پوست بیرون آمدن است، نشان مى‏دهد که آیات و علوم الهى در آغاز چنان به او احاطه داشت که همچون پوست تن او شده بود، اما ناگهان از این پوست بیرون آمد و با یک چرخش تند، مسیر خود را به کلى تغییر داد!.

از تعبیر" فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ" چنین استفاده مى‏شود که در آغاز شیطان تقریباً از او قطع امید کرده بود، چرا که او کاملا در مسیر حق قرار داشت، اما پس از انحراف مزبور، شیطان به سرعت او را تعقیب کرد و به او رسید و بر سر راهش نشست و به وسوسه‏گرى پرداخت، و سرانجام او را در صف گمراهان و شقاوتمندان قرار داد.

آیه بعد این موضوع را چنین تکمیل مى‏کند که" اگر مى‏خواستیم، مى‏توانستیم او را در همان مسیر حق به اجبار نگاه داریم و به وسیله آن آیات و علوم، مقام والا بدهیم" (وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها).

ولى مسلم است که نگاهدارى اجبارى افراد در مسیر حق با سنت پروردگار که سنت اختیار و آزادى اراده است، سازگار نیست و نشانه شخصیت و عظمت کسى نخواهد بود، لذا بلافاصله اضافه مى‏کند:

ما او را به اختیارش واگذاردیم و او به جاى اینکه با استفاده از علوم و دانش خویش هر روز مقام بالاترى را بپیماید" به پستى گرائید و بر اثر پیروى از هوى و هوس مراحل سقوط را طى کرد" (وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ).

" اخلد" از ماده" اخلاد" به معنى سکونت دائمى در یک جا اختیار کردن است، بنا بر این" أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ" یعنى براى همیشه به زمین چسبید که در اینجا کنایه از جهان ماده و زرق و برق و لذات نامشروع زندگى مادى است.

سپس این شخص را تشبیه به سگى مى‏کند که همیشه زبان خود را همانند حیوانات تشنه بیرون آورده، مى‏گوید:" او همانند سگ است که اگر به او حمله کنى دهانش باز و زبانش بیرون است و اگر او را به حال خود واگذارى باز چنین است" (فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ).

او بر اثر شدت هوا پرستى و چسبیدن به لذات جهان ماده، یک حال عطش نامحدود و پایان‏ناپذیر به خود گرفته که همواره دنبال دنیا پرستى مى‏رود، نه به خاطر نیاز و احتیاج بلکه به شکل بیمار گونه‏اى همچون یک" سگ هار" که بر اثر بیمارى هارى حالت عطش کاذب به او دست مى‏دهد و در هیچ حال سیراب نمى‏شود این همان حالت دنیا پرستان و هوا پرستان دون همت است، که هر قدر بیندوزند باز هم احساس سیرى نمى‏کنند.

سپس اضافه مى‏کند که این مثل مخصوص به این شخص معین نیست، بلکه" مثالى است براى همه جمعیتهایى که آیات خدا را تکذیب کنند" (ذلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا).

" این داستانها را براى آنها بازگو کن، شاید در باره آن بیندیشند و مسیر صحیحى را پیدا کنند" (فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ).

بلعم باعورا دانشمند دنیاپرست و منحرف

همان گونه که ملاحظه کردید آیات فوق نامى از کسى نبرده بلکه سخن از یک عالم و دانشمند مى‏گوید که نخست در مسیر حق بود، آن چنان که هیچکس فکر نمى‏کرد روزى منحرف شود اما سرانجام دنیا پرستى و پیروى از هواى نفس چنان به سقوطش کشانید که در صف گمراهان و پیروان شیطان قرار گرفت.

ولى از بسیارى از روایات و کلمات مفسران استفاده مى‏شود که منظور از این شخص مردى به نام" بلعم باعورا" بوده است که در عصر موسى ع زندگى مى‏کرد و از دانشمندان و علماى مشهور بنى اسرائیل محسوب مى‏شد، و حتى موسى ع از وجود او به عنوان یک مبلغ نیرومند استفاده مى‏کرد، و کارش در این راه آن قدر بالا گرفت که دعایش در پیشگاه خدا به اجابت مى‏رسید، ولى بر اثر تمایل به فرعون و وعد و وعیدهاى او از راه حق منحرف شد و همه مقامات خود را از داد، تا آنجا که در صف مخالفان موسى ع قرار گرفت.

اما

ای کاش" او" برگردد!!!

نظر شما چیه؟؟؟

۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۸۸ ، ۰۲:۰۶
سبحان صداقتی

بارها با خودم اندیشیده بودم که تبعیت از ولی فقیه زمان تمرین و آزمونی ست برای تبعیت از ولی عصر و زمان – بقیة الله- ارواحنا فداه.

بارها با خودم نجوا کرده بودم که چگونه ممکن است که کسی در کنار امام معصوم باشد و سرانجام راهی جز راه او برگزیند!؟

بارها از خودم پرسیده بودم چه شد آنانکه در صف مقدم بیعت با امیرالمؤمنین(ع) بودند؛ خود از امیران و فرماندهان جنگ و نبرد در برابر حضرتش گردیدند!؟

زیباترین و نغزترین جوابی که برای این سئوالم یافتم این بود:

" اگر خواص پایشان در مقابل دنیا بلغزد حسین ابن علی ها به قتلگاه خواهند رفت"

دیروز وقتی مناجات آقا با امام زمانمان را از تلویزیون دیدم و شنیدم که:

اى سید ما! اى مولاى ما! ما آنچه باید بکنیم، انجام میدهیم؛ آنچه باید هم گفت، هم گفتیم و خواهیم گفت. من جان ناقابلى دارم، جسم ناقصى دارم، اندک آبروئى هم دارم که این را هم خود شما به ما دادید؛ همه‏ى اینها را من کف دست گرفتم، در راه این انقلاب و در راه اسلام فدا خواهم کرد؛ اینها هم نثار شما باشد. سید ما، مولاى ما، دعا کن براى ما؛ صاحب ما توئى؛ صاحب این کشور توئى؛ صاحب این انقلاب توئى؛ پشتیبان ما شما هستید؛ ما این راه را ادامه خواهیم داد؛ با قدرت هم ادامه خواهیم داد؛ در این راه ما را با دعاى خود، با حمایت خود، با توجه خود، پشتیبانى بفرما.

چونان بسیاری از حاضران در نماز جمعه اشک خون از دیدگانم سرازیر شد. در دلم فریاد برآوردم: مگر ما مرده باشیم تا اینچنین ولیمان پاکباخته به میدان بیاید. به والله سوگند که اگر در مقابل دینمان بایستند در برابر تمام دنیایشان می ایستیم.

اما خدا را شکر که این بار علی تنها نبود. خدا را شکر که این بار به جای چاههای مدینه یارانی پاکباز، گوش به درد دلهای مقتدایشان سپرده بودند. خدا را شکر...

چه بجا فرمود که من با جرات مدعی هستم که ملت ایران و توده میلیونی آن در عصر حاضربهتر از ملت حجاز در عهد رسول الله - صلی الله علیه و آله - و کوفه و عراق درعهد امیرالمومنین و حسین بن علی - صلوات الله و سلامه علیهما - می باشند.

امروز به بعضی از دوستان گفتم به نظر من نکته ای در خطبه اول آقا وجود داشت که اونطور که باید و شاید مورد توجه واقع نشد. و اون آیه ایست که آقا در ابتدای بیاناتشون تلاوت کردند:

هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدادُوا إِیماناً مَعَ إِیمانِهِمْ وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً

او کسى است که سکینه و آرامش را در دلهاى مؤمنان نازل کرد تا ایمانى بر ایمانشان افزوده شود، لشکر آسمانها و زمین از آن خدا است، و خداوند دانا و حکیم است.

و سپس در ادامه فرمودند:

این آیه مربوط به حدیبیه است. در ماجراى حرکت پیامبر اکرم از مدینه به سمت مکه با چند صد نفر از یاران و اصحاب خود به قصد عمره - در سال ششم از هجرت - حوادثى پیش آمد که از چند جهت موجب طوفانى شدن دلهاى مؤمنان بود. از یک طرف، دشمنان با نیروى مجهزى آنها را محاصره کرده بودند؛ اینها از مدینه دور بودند - حدیبیه نزدیک مکه است - نیروهاى دشمن متکى به عقبه‏ى مکه بودند، نیرو داشتند، سلاح داشتند، جمعیت زیاد داشتند؛ این یک طرف قضیه بود که موجب اضطراب میشد، موجب تشویش براى بسیارى از مؤمنین میشد؛ از طرف دیگر، پیغمبر اکرم بر طبق آن سیاست عظیم مکتوم الهى - که بعد براى همه آشکار شد - در مقابل کفارى که آمده بودند در مقابل او، در مواردى کوتاه آمد؛ گفتند اسم «رحمان و رحیم» را، «بسم اللَّه»، را از این نوشته حذف کنید، پیغمبر قبول کرد؛ و چند مسئله از این قبیل پبش آمد. این هم دلهائى را مشوش کرد، مضطرب کرد، به تردید انداخت.

امروز که به تفسیر این آیه در تفسیر نمونه مراجعه کردم دیدم چنین آمده است:

این سکینه چه بود؟

باز لازم است در اینجا به داستان" صلح حدیبیه" بر گردیم و خود را در فضاى" حدیبیه" و در جوى که بعد از صلح پیدا شد تصور کنیم، تا به عمق مفهوم آیه آشنا گردیم.

پیامبر ص خوابى دیده بود- رویایى الهى و رحمانى- که با یارانش وارد مسجد الحرام مى‏شوند، و به دنبال آن به عزم زیارت خانه خدا حرکت کرد، غالب اصحاب فکر مى‏کردند تعبیر این خواب و رؤیاى صالحه در همین سفر واقع مى‏شود، در حالى که مقدر چیز دیگرى بود این از یک سو.

از سوى دیگر مسلمانان محرم شده بودند و حیوانات قربانى با خود آورده بودند، اما بر خلاف انتظارشان توفیق زیارت خانه خدا نصیب آنها نشد و پیامبر ص دستور داد در همان حدیبیه شتران قربانى را نحر کنند، و از احرام بیرون آیند، کارى که براى آنها بسیار سخت و باورناکردنى بود، چرا که آداب و سنن آنها و نیز دستورات اسلام ایجاب مى‏کرد تا مناسک عمره را انجام ندهند از احرام بیرون نیایند.

از سوى سوم در مواد صلحنامه حدیبیه مطالبى که پذیرش آن بسیار سنگین مى‏نمود، از جمله اینکه اگر کسى از قریش مسلمان شود و به مدینه پناه آورد مسلمانان او را به خانواده‏اش تحویل دهند، اما عکس آن لازم نیست! از سوى چهارم به هنگام تنظیم صلحنامه قریش حاضر نشدند کلمه" رسول اللَّه" کنار نام محمد ص باشد، و" سهیل" نماینده قریش با اصرار آن را حذف کرد، و حتى با نوشتن" بسم اللَّه الرحمن الرحیم" نیز موافقت نکرد، و اصرار داشت به جاى آن" بسمک اللهم" نوشته شود که با سنت اهل مکه سازگار بود. واضح است این امور هر کدام به تنهایى مطلب ناگوارى بود تا چه رسد به مجموع آنها، و به همین جهت تزلزلى در قلوب افراد ضعیف الایمان افتاد، حتى وقتى سوره فتح نازل شد بعضى با تعجب پرسیدند: چه فتحى؟! اینجا است که باید لطف الهى شامل حال مسلمانان شود و سکینه و آرامش را به دلهاى آنها باز گرداند، نه تنها ضعف و فتورى در آنان راه نیابد، بلکه به مصداق" لِیَزْدادُوا إِیماناً مَعَ إِیمانِهِمْ" بر قدرت ایمان آنها افزوده شود، آیه فوق در چنین شرایطى نازل گردید.

تفسیر نمونه، ج‏22، ص: 27

به نظرم اوج کیاست، ظرافت و درایت رهبری در انتخاب این آیه برای سخنان دیروزشون نهفته بود. دقت در این موضوع می تواند رمز لفافه گویی آقا را در خطبه دومشون برخلاف تصور عمومی مردم تبیین کنه.

دیگران بدانند:

آن روز که نوبت به صراحت گویی آقا برسد فتح الفتوحی خواهیم داشت که قطعاً در تاریخ ثبت خواهد شد.



۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۸۸ ، ۰۱:۱۰
سبحان صداقتی

اذا جاء نصر الله و الفتح

 

الله اکبر

 

             الله اکبر

 

                                                       الله اکبر

 

طعم شیرین پیروزی گوارای کام مجاهدان راه عدالت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۸۸ ، ۰۱:۳۷
سبحان صداقتی

بسم رب المهدی(عج )

راستش قصد نداشتم در وبلاگم سیاسی بنویسم.

اما...

براستی، مگه میشه مرزی بین سیاست و دیانت قائل شد!؟

به قول پروفسور رفیع پور در دیدار آقا با اساتید" احمدی نژاد، آخرین تیر ترکش سنت در مقابل مدرنیسمه و همه

اونهایی که دلشون برای سنت می تپه باید او را یاری و حمایت کنند."

حقیقت اینه که هروقت تاریخ کربلا را مرور می کنم دلم برای بعضیها خیلی می سوزه. می دونین کیا!؟؟

توابین!

و امروز می خوام طوری عمل کنم که انشاءالله از توابین نباشم.

تا او چه خواهد...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۸۸ ، ۰۲:۳۰
سبحان صداقتی
next