کاشف

یادداشت

یک بار ما خدمت حضرت آقا بودیم اجازه داشتیم سئوال بپرسیم.دربین ما یکی یه سئوالی پرسید که ما رومون نمی‌شد بپرسیم یا برامون سخت بود این سئوال. برگشت گفت که حضرت آقا! اصلاً شما فکر می‌کردید که رهبر بشین!؟ مثلاً شما ۱۲-۱۳سالتون بوده فرض کنید در مدرسه‌ی علمیه‌ای در مشهد داشتید درس می‌خوندید اصلاً می‌تونیستید تصور کنید که شما یه روزی می‌شید رهبر!؟
بعد ما گفتیم که ببینیم ایشون چه جوری جواب میدن!

ایشون یه کمی فکر کردن و گفتن اگر اجازه بدین یک جوابی به شما بدم که این جواب رو سال‌ها پیش به یک دوستم دادم-این دوست حضرت آقا مرحوم شدند…-ایشون گفتند من در مدرسه سلیمان‌خان مشهد-اگر اشتباه نکنم- داشتم درس می‌خوندم، روزها می‌رفتیم سر درس و شب‌ها هم طبیعتاً برای درس فردا باید درس قبلی رو مباحثه می‌کردیم و آماده می‌شدیم. یکی از نکات درس اون‌روز رو من متوجه نشده بودم و هر چه تلاش می‌کردم متوجه نمی‌شدم. تو حجره هی می‌رفتم سمت چپ و راست و خلاصه شرق و غرب حجره رو می‌رفتم و این رو می‌خوندم که متوجه بشم ولی نمی‌شدم.

هم‌حجره‌ای ما اون‌شب نوبت شام او بود یک دفعه عصبانی شد و گفت آسد علی آقا بگیر بشین دیگه! این املت از دهن افتاد. هِی می‌ری این ور هی می‌ری اون‌ور! آخه چی‌کار می‌خوای بکنی تو!؟ یه دونه چیزو نفهمیدی! منم نفهمیدم هیشکی تو کلاس نفهمید بیا بشین غذا از دهن افتاد!

بعد ایشون گفت من همون جوابی رو می‌دم که به اون دوستمون دادم- اون دوستمون گفت چرا این رو داری این قدر می خوونی!؟ توی این مدرسه سلیمان خان مگه چند نفر قراره بعد برن معمم بشن؟ چند نفر از ما وقتی معمم شدیم قراره توی این لباس باقی بمونیم؟خوب قضایای رضاشاه هم گذشته بوده و یه چنین تصوراتی هم بوده-چند نفر ما اگر موندیم قراره بریم امام جماعت یه مسجد سر کوچه بشیم؟ چند نفر از ما اگر امام جماعت سر کوچه شدیم اصلاً میآن از ما سئوال می کنند؟ آقا کدوم ما می‌خواد مجتهد بشیم؟ تازه اگر که مجتهد شدیم کدوم ما می‌خواد مرجع بشه که این مسئله واجب باشه برمون که بدونیم!؟ اصلاً کسی کاری نداره به ما که! شما نمیایی بشینی سر سفره شام!

 

حضرت آقا گفتن من یه جوابی به ایشون دادم که که اون رو به شما می‌دم، گفتیم بفرمائید!

ایشون فرمودند که به ایشون گفتم که -اون زمان تازه بالغ بودم- گفتم من پیش از بلوغم نماز خووندن رو شروع کردم و هر روز در قنوت نمازم دعایی می‌خوندم که این دعا رو برای شما می‌گم.
گفتیم بفرمائید!

ایشون فرمودند دعای من در قنوت نمازم این بود:

اللّهم اجعلنی مجدّد دینک و محیی شریعتک


این رو گفتند و به ما اشاره کردند ما نرسیدیم به اونجا متاسفانه، ما خیلی دوست داشتیم به جاهایی برسیم که نرسیدیم.

و این برای ما خیلی شیرین بود که یک نفر قبل از بلوغ یک آرزویی داشته باشه که وقتی یک روزی بعد از هزار اتفاق عجیب در عالم، بعد از هزار اتفاق محیر العقول در عالم، یک روزی شد رهبر مملکت، تازه بگه به اون آرزویه نرسیدیم!

خاطره از رضا امیرخانی

همت بلند دار که مردان روزگار

از همت بلند به جایی رسیده اند

 

فایل صوتی خاطره رضا امیرخانی از مقام معظم رهبری

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۲:۵۱
سبحان صداقتی
پدری چهار تا بچه را گذاشت توی اتاق و گفت این‌جا‌ را مرتب کنید تا من برگردم
خودش هم رفت پشت پرده. از آن‌جا نگاه می‌کرد می‌دید کی چه کار می‌کند، می‌نوشت توی یک کاغذی که بعد حساب و کتاب کند
...
یکی از بچه‌ها که گیج بود، حرف پدر یادش رفت. سرش گرم شد به بازی. یادش رفت که آقاش گفته خانه را مرتب کنید
یکی از بچه‌ها که شرور بود شروع کرد خانه را به هم ریختن و داد و فریاد که من نمی‌گذارم کسی این‌جا را مرتب کند
یکی که خنگ بود، ترسید. نشست وسط و شروع کرد گریه و جیغ و داد که آقا بیا، بیا ببین این نمی‌گذارد، مرتب کنیم

اما آنکه زرنگ بود، نگاه کرد، رد تن آقاش را دید از پشت پرده. تند و تند مرتب می‌کرد همه‌جا را
می‌دانست آقاش دارد توی کاغذ می‌نویسد
هی نگاه می‌کرد سمت پرده و می‌خندید. دلش هم تنگ نمی‌شد. می‌دانست که آقاش همین ‌جاست
توی دلش هم گاهی می‌گفت اگر یک دقیقه دیر‌تر بیاید باز من کارهای بهتر می‌کنم

آن بچه‌ شرور همه جا را هی می‌ریخت به هم، هی می‌دید این خوشحال است، ناراحت نمی‌شود
وقتی همه جا را ریخت به هم، آن وقت آقا آمد


ما که خنگ بودیم، گریه و زاری کرده بودیم، چیزی گیرمان نیامد. او که زرنگ بود و خندیده بود، کلی چیز گیرش آمد
زرنگ باش. خنگ نباش. گیج نباش
شرور که نیستی الحمدلله. گیج و خنگ هم نباش
نگاه کن پشت پرده رد آقا را ببین و کار خوب کن
خانه را مرتب کن، تا آقا بیاید

مرحوم حاج اسماعیل دولابی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۲:۴۲
سبحان صداقتی

"در شرایط فعلی طبیعی است نقل تاریخ به تنهایی نمی‌تواند بین نسلی که مهندس موسوی را نمی‌شناسد و دیدگاه‌های فعلی وی ارتباطی برقرار کند. مهندس موسوی برای نسل فعلی هندوانه سربسته‌ای است که تعریفش را از پدران خود بارها شنیده‌اند. تقریباً همه هم از آن دوران و مدیریت آن دورانی مهندس موسوی تمجید می‌کنند."

این عبارات بخشی از مصاحبه آقای محمد علی ابطحی معاون و مشاور رئیس دولت اصلاحات است که بعد از پخش اولین گفتگوی تلویزیونی جناب موسوی پیش از انتخابات خرداد 88 بیان گردید.(1)

حتماً شما هم با هندوانه فروشانی مواجه شده‌اید که برای تبلیغات و نشان دادن اطمینانشان از هندوانه‌هایشان فریاد می‌زنند که:

"هندونه ببر، هندونه ... به شرط چاقو!"

اما نمی‌دانم برای شما هم پیش آمده است که این گونه "خرید مشروط" را تجربه کنید یا نه!؟ در این نوع از معامله قسمتی از هندوانه انتخاب شده برش می خورد اگر هندوانه خریداری شده مطابق طعم و رنگ مورد پسند عموم نباشد؛ فروشنده آن را به کناری گذاشته و حق انتخاب هندوانه دیگری را به شما اعطاء می‌کند.

تفاوت این نوع معامله با سایر معاملات در این است که این نوع از خرید و فروش با درصدی از ریسک برای فروشنده همراه است.

به نظر می‌رسد سردمداران اصلاحات، این روزها به شدت از ریسکی که بر سر "آقای هندوانه" کرده‌اند پشیمان هستند و عقلای این جماعت به این نتیجه رسیده‌اند که ای کاش با همان برش اول و در پی عیان گردیدن بی خاصیتی این هندوانه؛ آن را به کناری می‌نهادند تا این روزها مجبور نمی‌گردیدند لکه ننگ وابستگی و نوکری طواغیت جهانی را بر دامانشان تحمل نمایند.

 

پی نوشت:

___________________

1- اشاره محمد علی ابطحی در دادگاه به آقای هندوانه به همین مصاحبه برمی گشت:

"زمانی که قرار بود موسوی مدارک مربوط به بحث تقلب در انتخابات را مطرح کند به خاطر دارم در جلسه مجمع روحانیون مبارز وقتی بحث ارائه مدارک تقلب در انتخابات مطرح شد یکی از دوستان که قبلاً وزیر کشور هم بود گفت‌ همه این مدارک اگر جمع شود و درست باشد 700 هزار رای بیشتر نمی‌شود. بنده وقتی از موسوی به عنوان هندوانه سربسته یاد کردم به خاطر همین توهمات بود که در موسوی وجود داشت که وی امکان تقلب 11 میلیونی را امکان پذیر می‌دانست."

 

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۸۹ ، ۱۵:۱۹
سبحان صداقتی

پیر ما می‌گفت:" مسئولان ما باید بدانند که انقلاب ما محدود به ایران نیست. انقلاب مردم ایران نقطه شروع انقلاب بزرگ جهان اسلام به پرچم‌داری حضرت حجت- ارواحنا فداه- است که خداوند بر همه مسلمانان و جهانیان منت نهد و ظهور و فرجش را در عصر حاضر قرار دهد."

حق طلبی، ظلم ستیزی، داد خواهی، تاریخ و انتظار

...

گاهی اوقات چند کلمه کوتاه چه معانی ژرفی را که در دل خود ندارد!

 

الله اکبر

 

الله اکبر

 

الله اکبر

 

طنین دلنشین تکبیر پس از 32 سال، طاغوتی دیگر را از تخت سلطنت به زیر می‌افکند...

و ما همچنان ایستاده‌ایم...

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۸۹ ، ۲۱:۳۵
سبحان صداقتی

هیلاری کلینتون وزیر امور خارجه آمریکا هم‌زمان با اوج‌گیری حرکت‌های مردمی در کشورهای عربی خاورمیانه به طور بی‌سابقه‌ای همه سفیران و دیپلمات‌های ارشد آمریکایی مستقر در دیگر کشورها را به واشنگتن فرا می‌خواند.

به گفته مقامات آمریکایی این اولین فراخوان گسترده دیپلمات‌های آمریکایی از سراسر جهان به شمار می‌رود.

از سوی دیگر نیکلاس ولیوتس (Nicholas Veliotes) سفیر سابق آمریکا در قاهره اعلام می‌کند: " در صورت بدتر شدن اوضاع در مصر، دولت آمریکا برای هرگونه همکاری با هر نظام جدیدی در این کشور آمادگی دارد اما این مشروط به ایجاد یک رژیم لائیک است. اما دولت آمریکا با ایجاد جمهوری اسلامی در مصر مطابق آنچه که در ایران است، مخالفت خواهد کرد".

از طرف دیگر نتانیاهو می‌گوید: " ما به دقت اوضاع مصر را پیگیری می‌کنیم و از این موضوع که در مصر اتفاقی شبیه انقلاب ایران در سال 1979 رخ دهد بسیار نگران هستیم".

 

اما

میر حسین موسوی

همان کسی که سال گذشته باراک اوباما را تا آنجا بر سر شوق آورد که سر مستانه می‌گفت:" میر حسین موسوی به منشاء الهام آن دسته از هم وطنان خود تبدیل شده است که خواهان گشایشی به سوی غرب هستند".

همان شخصی که سایت وزارت خارجه اسرائیل شعارهای طرفدارانش را ابداع و انشاء می‌کرد؛

می‌نویسد:

"بدون هیچی شکی نقطه‌ی آغازین آنچه در خیابان‌های تونس و صنعا و قاهره و اسکندریه و سوئز شاهد آن هستیم را باید در تظاهرات چند میلیونی ۲۵ و۲۸ و۳۰ خرداد تهران جستجو کرد. روزهایی که مردم با شعار" رأی من کجاست؟" به خیابان‌ها آمدند و مسالمت جویانه، حقوق از دست رفته‌ی خود را پی گرفتند. امروز دامنه‌ی شعار" رای من کجاست؟"مردم ایران، به شعار "الشعب یرید اسقاط النظام" در قاهره و سوئز و اسکندریه رسیده است".

آیا برای شما هم جالب نیست که توهمات جناب موسوی حتی برای مشوقین دیروز و چشم به راهان امروزش هم به ارزنی نمی‌ارزد و نمی‌تواند آرامش به تزلزل افتاده‌ی طاغوت جهانی را به ایشان باز گرداند!!


۲۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۸۹ ، ۰۰:۳۰
سبحان صداقتی

ساعت از یک بعد از ظهر گذشته بود. در حالیکه صحبتهای رئیس جمهور به قسمتهای پایانیش نزدیک می شد؛ بخشی از مردم که پیش از ساعت 8 صبح در ورزشگاه حاضر شده بودند در حال حرکت به سمت درب خروجی ورزشگاه بودند که ناگهان سکوت دکتر و توجهش به نقطه ای خاص در مقابل جایگاه، توجه جمعیت را به خودش جلب نمود.

فرد میانسالی که موهایش به سپیدی می زد به سمت رئیس جمهور اشاره نموده و مطالبی را با شور و هیجان بیان می نمود. لحظاتی بعد دکتر در پاسخ گفت:" تعدادی از مردم درمسیر ورزشگاه این مطالب را به من منتقل کرده و من هم مشکلات کشاورزان و دامداران را یادداشت نموده ام".

این توجه دکتر کافی بود تا عده ای دیگر از مردم هم به فکر استفاده از این موقعیت استثنایی افتاده و برای بیان مطالبشان بیقراری کنند. بیان همان جملات ابتدایی آن عده، دست آنها را رو کرد و رئیس جمهور در عباراتی صمیمی گفت:" می دونم فلان شهر و بهمان شهر می خواهند شهرستان شوند. اجازه بدید در جلسه ی امشب هیئت دولت بررسی کنیم". و بعد با همان صلابت همیشگی بیاناتش را به انتها رساند.

مواجه شدن با فضایی اینچنین صمیمی که در آن مستضعفین جامعه می توانند با فریادی رسا و غیرلرزان مطالباتشان را بسیار شفاف و آشکار با دومین مقام رسمی کشور در میان بگذارند؛ بیش از پیش مرا بر درستی انتخابم در انتخابات سال گذشته مطمئن نمود.

وقتی از ورزشگاه خارج می شدم این روایت امیرالمؤمنین در ذهن و دلم جاری بود که:

" من از رسول خدا بارها شنیده ام که گفت: پاک و رستگار نیست، امتی که در آن امت زیر دست نتواند بدون لکنت زبان حقش را از قوی دست بستاند..."(1)

 

پی نوشت:

_____________________

1- نهج البلاغه نامه 53

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۸۹ ، ۲۳:۳۴
سبحان صداقتی

گفت: چرا ا ز نُه دی نمی گویی و نمی نویسی!؟

گفتم: زبان و قلم کجا و حکایت از نُه دی کجا!؟ 

اینجا نَه میدان عرضه اندام زبان و قلم، که عرصه ی هنرنمایی چشمان است.

 دست هنرآفرین ازلی و ابدی، بر سنگفرش خیابانهای سرزمینِ ذخیره ی خدا، نقش ماندگاری زده است به رنگ خون خدا!

چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۸۹ ، ۲۲:۲۳
سبحان صداقتی

اگر شما هم در جایی مثل کوت عبدالله اهواز، بخشی از دوره ی دانشجویی تان را گذرانده باشید از شنیدن مثالی که آقای رئیس جمهور1 در گفتگوی زنده شنبه شب با مردم بیان کردند خیلی تعجب نمی کردید. برای لمس فقر موجود در بخشی از طبقات جامعه نیاز نیست به مناطق خیلی دوردست سفر کنیم؛ همین نزدیکیها، در همسایگی خودمان هم کسانی هستند که گرسنه سر بر بالین می گذارند و شاید روزها و ماهها رنگ و بوی خیلی از مواد غذایی روزمره ی ما را احساس نمی کنند.

کوت عبدالله منطقه ایست در انتهایی ترین نقطه ی شهر اهواز. منطقه ای با جمعیت انبوه که فقر شدید فرهنگی واقتصادی چهره ی نابسامان آن را بسیار زشت تر از آنچه هست می نمایاند.

می نویسم فقر و شما هم می خوانید فقر! اما باید مدتی آنجا زندگی کرده باشید تا معنای فقر را با تمام وجودتان لمس کنید. این فقر عریان، آنقدر دردآور بود که عده ای از بچه های دانشکده نفت اهواز را دور هم جمع کرده بود که با استفاده مشترک از یک سهمیه غذای روزانه، سهمیه ی دیگر را برای تقسیم در بین خانوارهای مستضعف تر کوت کنار بگذارند.

در این بین گروهی، مسئول شناسایی خانواده های مستحق تر، عده ای مسئول جمع آوری غذاها، گروهی مسئول تقسیم غذاهای گردآوری شده به بسته های قابل توزیع و جمعی دیگر مسئول رساندن شبانه این بسته ها به در خانه های خانواده های محروم بودند.

در چند شبی که با دوستان گروه توزیع به در این خانه ها می رفتم؛ طعم فقر را تلخ تر و تنفرآورتر از همیشه یافتم. با اینکه برای توزیع بسته ها ساعات پایانی شب انتخاب شده بود اما باز هم بعضی از خانواده های اطراف که اوضاع آنها هم خیلی بهتر از خانواده های شناسایی شده بچه ها نبود به در خانه هایشان آمده و دست به دامان توزیع کنندگان می شدند. جالب آنجاست که سرانه ی کمکهای دریافتی بعضی از این خانوارها از نهادهای حمایتی به سی هزار تومان هم نمی رسید. یادم نمی رود که در یکی از آن شبهای بارانی که کفشهایم از چسبندگی گل و لای کوچه پس کوچه های خاکی کوت مدام از پایم خارج می شد؛ خانم سالخورده ای خودش را به بچه ها رساند و ملتمسانه می گفت:" اگه می تونید یک بسته چایی برای ما بیاورید، ما چندین ماهه که توان خرید حتی یک بسته چایی را هم نداریم"...

اینها را گفتم که بگویم که برای آنهایی که چهره ی زشت فقر را دیده باشند هر گونه هرز روی بیت المال مسلمین تیری است که در قلبشان فرو می رود. به نظر بنده یکی از هرز رویهای عیان بیت المال همین لیگ پرطمطراق درون تهی لیگ حرف ای فوتبال ماست. (همینجا بگم که خود من از علاقه مندان شدید فوتبال بخصوص از رنگ قرمزش هستم اما این تحلیل ربطی به علاقه ی شخصی بنده نداره). همین چند هفته ی پیش بود که یکی از فوتبالیستهای ایرانی شاغل در لالیگای اسپانیا در برنامه ی نود می گفت یک دلخوری از عادل فردوسی پور داره که اون هم ناشی از انتقاد آقای فردوسی پور از دستمزد بالای بازیکنان لیگ حرفه ای ایرانه! و بعد با جسارتی مثال زدنی ادامه می داد که این دستمزدها در مقایسه با دستمزد بازیکنان لیگهای معتبر اروپایی اصلاً رقمی به حساب نمیاد و تأکید می کرد که هر مقدار که این بازیکنان می گیرند حق زحماتشونه و نوش جونشون!! بعد از شنیدن این عبارات بود که جرقه ی نوشتن این مطلب در ذهنم زده شد.

با یک حساب سرانگشتی و بدون نیاز به دست یابی به اطلاعات محرمانه ی باشگاهها هم میشه تخمین زد که گردش مالی لیگ برتر ایران بالغ بر چند صد میلیارد تومانه!!! از طرف دیگه وقتی کل تعداد نفرات درون دایره این لیگ برتر را به شماره دربیاوریم و این حجم سرمایه را بر تعداد نفرات حاضر تقسیم کنیم رقمی معادل چند صد میلیون تومان می شود. یعنی سرانه هزینه ی هر فرد شاغل در تیمهای لیگ برتری بالغ بر چند صد میلیون تومان می شود. اما مهمترین سئوال اینجاست که این هزینه های سنگین مالی از کجا تأمین می شود؟؟ آیا جز از جیب بیت المال مسلمین!؟ بازیکنی یا با عقد قراردادی چند صد میلیونی از باشگاه X  به باشگاه Y منتقل می شود. سال بعد همان بازیکن با عقد قراردادی بیش از قراداد چند صد میلیونی گذشته به باشگاه Z  می رود. اینکه در این تعویض باشگاه ها و دریافت دستمزدهای کلان پول به حساب چه کسانی می رود آنقدر مهم نیست. مهم آنست که این پول از جیب بیت المال مسلمین به حساب این افراد  منتقل می شود. به نظر شما آیا ناعادلانه تر از این هم می توان بیت المال مسلمین را به حراج گذاشت!؟

یک اصل بسیار ابتدایی و ساده در اقتصاد و بطور کلی در همه ی امور زندگی وجود داره به نام اصل هزینه – فایده. یعنی در واقع برای انجام هر هزینه ای باید به فایده ی به دست آمده از آن هزینه کرد اندیدشید و محاسبه کرد که از آن هزینه چه فایده ای به دست خواهد آمد!؟

واقعاً ما می خواهیم از فوتبال حرفه ای به کدام هدف عالیه ای دست پیدا کنیم که برای دستیابی به آن، چنین هزینه هنگفتی بپردازیم!

به راستی چند درصد از مردمی که صاحبان اصلی بیت المال هستند راضی به پرداخت چنین هزینه ای برای چنین مسئله ای هستند؟ به نظر شما اون نوجوان بدون کفشی که سقف کلاسشان در حال ویران شدن بر سرشان بود می تونست تعداد صفرهای ششصد میلیون تومان اختلاف نظر سرمربی سابق تیم ملی با فدراسیون فوتبال را بشماره؟ فکر می کنید اون فردی که چندین سال بود که میوه ای نخورده بود می دونه که یک میلیارد تومان چقدر پوله که فلان باشگاه به فلان بازیکن داده که از بهمان باشگاه بیاد براشون پاس گل بده!؟ سهم مستضعفین کوت عبدالله و کوتهای دیگر از هشتصد میلیون تومانی که فلان بازیکن برای ماندن در باشگاه سابقش دریافت کرده است چقدره!!؟...

به راستی تا کی ، با چه هزینه ای  و از کدام جیب می خواهیم جنازه ای به نام فوتبال حرفه ای را بر دوش مردم حمل کنیم. 


حال نوشت 920615:

_____________________ 

با اینکه بعد از زمان فارغ التحصیلی تاکنون بازدید دوباره ای از کوت عبدالله نداشته ام اما از دوستان شنیده ام که در دولتهای نهم و دهم فعالیتهای عمرانی قابل توجهی برای زدودن چهره فقر از این منطقه برداشته شده اما چه کنیم با فقر فرهنگی که هم عمیق تر است و هم صعب العلاج تر!


پی نوشت:

_____________________

1- گفتگوی تلویزیونی دکتر احمدی نژاد جهت اعلام آغاز طرح هدفمندی یارانه ها

۱۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۸۹ ، ۲۳:۲۱
سبحان صداقتی

در یک سال گذشته بسیار از ولایت گفته و نوشته ام.

اما امشب، شب دیگریست و حال من، حالی دیگر.

امشب

        برای عده ای شب عید است و برای عده ای بهانه ی تعطیلی.

       عده ای غرق شادی و سرورند و عده ای مست غفلتشان.

اما

    برای ما، امشب، شب دیگریست. شبی از جنس تأمل و ارزیابی. شب غدیر

...

حکایت غریبی است داستان ولایت حتی میان مدعیان ولایت.

           عده ای ولایت را در پستوهای تاریخ جستجو می کنند و عده ای در آینده ی پس از ظهور.

           گروهی از ولایت امیرالمؤمنین(ع) به بهانه ی ولایت پیامبر(ص) می گریزند و برای گروهی ولایت آن یار غایب از نظر بهانه ای است برای سر باز زدن از ولایت نایبش.

اما در این وانفسای ولایت گریزی،

                           ولایت

                                   در باور ما

                                         نه منحصر در تاریخ است و نه مختص آیندگان پس از ظهور.

                                        آزمونیست عملی، برای همه ی مؤمنین، برای تمام اعصار و قرون.

اللهم اجعلنا من المتمسکین بولایة امیرالمؤمنین و الائمة المعصومین(علیهم السلام).

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۸۹ ، ۰۰:۱۱
سبحان صداقتی

چند هفته ایست که جمعه شبها، چند دقیقه مانده به ساعت 10 در انتظار روایت تازه ای از تاریخ صدر اسلام از زبان گویای حسن میرباقری به قاب تلویزیون چشم می دوزیم.

صحنه پردازیها و سبک روایت تاریخ مختارنامه به گونه ایست که اگر دل دهی، ناخودآگاه خود را در وسط معرکه می یابی و در پایان هر قسمت از خود می پرسی که براستی من، در کدام سوی جبهه ایستاده ام و کدامین جریان را همراهی می کنم!؟

مذاکره ی مسلم ابن عقیل - نماینده ی امام در کوفه- و سلیمان بن صرد خزاعی - از رهبران قیام توابین کوفیان پس از شهادت اباعبدالله الحسین(علیه السلام)-، که در قسمت هفتم مختارنامه به نمایش در آمد از جهات مختلفی به نظرم آشنا رسید.

چند ماه پیش و در پس وقوع فتنه 88 مباحثاتی جدی با بعضی از دوستانم داشتم که جنس این مباحثات، از جنس همان مسائل به تصویر درآمده در مذاکره مسلم و سلیمان بود. در واقع بر خلاف بنده که معتقد به دفاع تمام عیار از اصل نظام و جایگاه و شخص ولی فقیه به عنوان نایب عام امام زمان(ارواحنا فداه)بودم؛ اعتقاد دوستان بر انجام کارهای فرهنگی با پرهیز از دخالت در مباحث کلان سیاسی  (حتی در شرایط بعد از فتنه ی عمیق ۸۸) استوار گردیده بود.

به نظر بنده ریشه ی اختلاف نظرهایی از این دست را باید در نکته ای جستجو کرد که چندی پیش از قول مسئول اتاق فکر نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها در همین وبلاگ قرار داده بودم.(۱) در آن سخنرانی آقای پناهیان در تحلیلی دقیق به این نکته اشاره داشتند که " فرق مسلمان انقلابی و مسلمان غیر انقلابی در تشخیص اولویتها و عمل به آنهاست."(۲)

این نکته ی عمیق همان مسئله ایست که در قسمت پیشین مختارنامه در لابلای مذاکرات بزرگان شیعه در کوفه، هنرمندانه به تصویر کشیده شده بود.

نایب امام زمان در کوفه تنها و بی پناه می ماند و کار به جایی می رسد که پیکر در خون غلطیده اش را در کوچه های کوفه بر زمین می کشانند اما سلیمان و سلیمانها، در کنج خانه هایشان خزیده و یعقوب وار  امام زمانشان را انتظار می کشند!!!

لزوم "بصیرت در تشخیص اولویتها" و "عمل بهنگام" همان مطلبی است که امام خامنه ای(روحی فداه) از  سالها پیش به ضرورت عبرت آموزی آن در جریانات منتهی به شهادت امام حسین(علیه السلام) هشدار داده بودند:

" به داخل شهر کوفه برگردیم: وقتی که عبیداللَّه بن زیاد به رؤسای قبایل کوفه گفت بروید و مردم را از دور مسلم پراکنده کنید وگرنه پدرتان را در می‌آورم چرا امر او را اطاعت کردند؟! رؤسای قبایل که همه‌شان اموی نبودند و از شام نیامده بودند! بعضی از آنها جزو نویسندگان نامه به امام حسین علیه‌السّلام بودند. شَبَثْ بن ربْعی یکی از آنها بود که به امام حسین علیه‌السّلام نامه نوشت و او را به کوفه دعوت کرد. همو، جزو کسانی است که وقتی عبیداللَّه گفت بروید مردم را از دور مسلم متفرّق کنید قدم پیش گذاشت و به تهدید و تطمیع و ترساندن اهالی کوفه پرداخت!

چرا چنین کاری کردند؟! اگر امثال شَبَثْ بن ربْعی در یک لحظه‌ی حسّاس، به جای این‌که از ابن زیاد بترسند، از خدا می‌ترسیدند، تاریخ عوض می‌شد. گیرم که عوام متفرّق شدند؛ چرا خواصِ مؤمنی که دوْر مسلم بودند، از او دست کشیدند؟ بین اینها افرادی خوب و حسابی بودند که بعضیشان بعداً در کربلا شهید شدند؛ اما این‌جا، اشتباه کردند. البته آنهایی که در کربلا شهید شدند، کفّاره‌ی اشتباهشان داده شد. درباره‌ی آنها بحثی نیست و اسمشان را هم نمی‌آوریم. اما کسانی از خواص، به کربلا هم نرفتند. نتوانستند بروند؛ توفیق پیدا نکردند و البته، بعد مجبور شدند جزو توّابین شوند. چه فایده؟! وقتی امام حسین علیه‌السّلام کشته شد؛ وقتی فرزند پیغمبر از دست رفت؛ وقتی فاجعه اتّفاق افتاد؛ وقتی حرکت تاریخ به سمت سراشیب آغاز شد، دیگرچه فایده؟! لذاست که در تاریخ، عدّه‌ی توّابین، چند برابر عدّه‌ی شهدای کربلاست. شهدای کربلا همه در یک روز کشته شدند؛ توّابین نیز همه در یک روز کشته شدند. اما اثری که توّابین در تاریخ گذاشتند، یک هزارم اثری که شهدای کربلا گذاشتند، نیست! به‌خاطر این‌که در وقت خود نیامدند. کار را در لحظه‌ی خود انجام ندادند. دیر تصمیم گرفتند و دیر تشخیص دادند. "(۳)

فیلم مذاکره مسلم و سلیمان در کوفه (دانلود

  

 

پی نوشت:

__________________

۱- سخنرانی حاج آقا پناهیان را از اینجا بخوانید(مسلمان غیرانقلابی، کار دینی بدون اولویت)

۲آنوقت مسلمانان و مذهبی‌های غیرانقلابی چه کسانی هستند؟ آنها کسانی هستند که تمام رفتارهایشان دینی است، ولی هر زمان که به دین‌داریش نگاه می‌کنی، در حال اجرای حُکمی از دین است که دارای اولویت اول نیست.

امان از دینداری که در هر لحظه دارد کار دینی می‌کند، اما کار دینی بدون اولویت. اینها «خودشان» را راضی می‌کنند، خدا را راضی نمی‌کنند. می‌خواهند وجدانشان ناراضی نباشد، و به همین دلیل دارند خودشان را با کارهای خوب بدون اولویت تأمین می‌کنند.

و انقلابی کسی است که اولویت‌های خدا را بر اولویت‌های شخصی خودش ترجیح می‌دهد. شغل به خاطر خدا انتخاب می‌کند، در شغلش به خاطر خدا عمل می‌کند، به خاطر آرمان‌های انقلابیش کار می‌کند.

۳- بیانات در دیدار فرماندهان لشکر 27 محمد رسول‌الله (ص) / عوام و خواص 20/3/1375

 

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۸۹ ، ۲۳:۵۳
سبحان صداقتی
next