کاشف

یادداشت

چندیست که شبهای مدینه تاریکتر از همیشه است. صدای جیرجیرکها با زوزه های شغالان درهم آمیخته است.

اهل بیت عزادارند و اهل قدرت مست فتنه گری.

علی(ع) از پذیرش بدعت سر باز می زند.

امت آخرین رسول خدا(ص) زبان در کام فرو برده و تاراج وصیت نبوی را به نظاره نشسته اند.

چند شبی است که درب خانه ی اصحاب یک به یک به صدا در می آید. وقتی درب را می گشایند؛ نه فاطمه (سلام الله علیها)، که  گویی خود رسول الله(ص) را می بینند،علم ولایت بر دوش، دست در دست حسنین(ع) که خطبه ی غدیر بر لب دارد.

اما چه سود که اینان نه غافلند، که خود را به غفلت زده اند.

خدا خدا گویانند که علی(ع) تن به بدعتشان نسپارد تا بگیرند انتقام این همه سال کوچکی و حقارتشان در برابر عظمت علی(ع) را.

سالیانیست که آتش حسد خود را به امید این روزها زیر خاکستر پنهان داشته اند.

ساقی کوثر، قسیم نار و جنت، سرور زنان خلقت، سروران جوانان بهشت؛ همه و همه در یک خانه جمع شده اند. آخر، یک خانه و این همه فخر و بزرگی!؟؟

گریزی نیست، شعله های حسادت به ولی خدا همیشه در دل نمی ماند وسرانجام روزی در مقابل خانه ی ولایت زبانه خواهد کشید و خاکستر پشیمانی بر پیشانی حسودان خواهد نشاند.

أَمْ یَحْسُـدُونَ النَّاسَ عَلى‏ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهیـمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَـةَ وَ آتَیْنـاهُمْ مُلْکاً عَظیماً [۱]              

...

و در این بساط ولایت سوزی، سکوت پیشگان همانقدر مجرمند که هیزم کشان و آتش برافروزان.

یا ظافر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پی نوشت:

۱- نساء ۵۴

۱۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۸۹ ، ۰۹:۰۳
سبحان صداقتی

اللهم عرفنی نفسک فانک ان لم تعرفنی نفسک لم اعرف رسولک

اللهم عرفنی رسولک فانک ان لم تعرفنی رسولک  لم اعرف حجتک

اللهم عرفنی حجتک فانک ان لم تعرفنی حجتک ضللت عن دینی، اللهم لا تمتنی میتة جاهلیة فلا تزغ قلبی بعد اذ هدیتنی

چند ماهی بود که غربت غروبهای جمعه را با حضور در کلاسهای قرآن عصر جمعه گم کرده بودم و حالا امروز دوباره دلم گرفته ست و هوای یار در سر دارم.

ای غایب از نظر به خدا می سپارمت                جانم بسوختی و به دل دوست دارمت

دلم می خواهد با تو بگویم از آنچه که در این چند ماه بر ما گذشته است. از نایبت بگویم که چگونه بزرگان قوم غریبش گذارند و چگونه امتت اجازه ندادند کربلای حسین(ع) تکرار گردد. از آنان بگویم که پیمان شکستند و از آنان که پیمان تازه کردند. از کشتی نجات بگویم و فرزندان نوح. از ریزشها بگویم و از رویشها...

صدای قرآن از مناره ها برخاسته است و تا لحظاتی دیگر اذن حضور صادر می شود و من در آغاز درد دل...

سالها می گذرد حادثه ها می آید                       انتظار فرج از نیمه خرداد کشم

یا ظافر

 

۱۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۸۹ ، ۱۹:۵۹
سبحان صداقتی

پرده اول:

رییس جمهوری آمریکا به کشته شدن یک زن ایرانی در خیابان های تهران اشاره کرد و گفت:ما زنان با شهامتی را دیدیم که در مقابل بی رحمی و تهدید ایستاده اند و شاهد تصاویر تکان دهنده در غلطیدن یک زن در خون خود در خیابان بودیم.

خبرنگاری از آقای اوباما پرسید آیا تصاویر ویدئویی کشته شدن ندا آقا سلطانی را دیده است، که رییس جمهوری آمریکا در پاسخ گفت: «بله دیده ام و از دیدن این تصاویر قلبم شکست.»

پرده دوم:

در بازنگری جدید در استراتژی هسته ای آمریکا ضمن اینکه به کشورهای غیر اتمی ملتزم و عضو پیمان منع گسترش سلاح های هسته ای تضمین داده شده که آمریکا به هیچ وجه علیه آنها از سلاح های هسته ای استفاده نخواهد کرد، در این زمینه دو استثنا مورد توجه قرار گرفته است.

ایران و کره شمالی از نظر استراتژی جدید هسته ای دولت اوباما به عنوان دو کشور استثنا در این زمینه ذکر شده است که واشنگتن در قبال این دو کشور هیچ تضمینی درباره عدم به کارگیری سلاح های هسته ای قایل نیست.

 

پرده آخر:

ما از قبل اعلام کرده بودیم که سیاستمداران آمریکایی و مادی گرا و دنیا پرست هر جا که در مقابله منطقه و قانون و حرف حساب کم می‌آورند مانند کابوها و آرتیست‌های فیلم‌های گاوچران‌های آمریکایی بلافاصله دست خود را روی سلاح خود می‌گذارند.

از روزی که اوباما آمده، عده‌ای فقط بر این باور بودند که او صرفا نقش یک ماسک و نقاب را بازی می‌کند و او را برای فریب ملت‌ها آورده‌اند.

احمدی نژاد خطاب به اوباما گفت: آقای اوباما شما تازه از راه رسیده‌اید یک مقدار صبر کنید تا عرقت خشک شود و سرد و گرم را بچشی و مراقبت کن و هر کاغذی که جلوی تو گذاشتند دلیلی ندارد که آن را بخوانی و یا هر حرفی که به تو توصیه کردند دلیلی ندارد که آن حرف را تکرار کنی و بدان گنده‌تر و بزرگتر از تو و گردن کلفت‌تر از تو نیز نتوانست از این غلط‌ها بکند تو که جای خود داری.

یا ظافر

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۸۹ ، ۱۳:۳۳
سبحان صداقتی

چند هفته ایست که دیگر از آن همه هیاهو و جار و جنجال و بیانیه و ... خبری نیست. گویا شتر فتنه به خواب فرو رفته است. همیشه دوران پس از پیروزی دورانی حساس و مهم بوده است حتی مهمتر از دوران درگیری. اُحُد یک درس جاودان و یک عبرت همیشگی است برای جهادگران جبهه ی حق. مستی پیروزی و غره شدن به خود از یک طرف، غنیمت جویی و دنیاطلبی از طرف دیگر آسیبهای جدی دوران پس از پیروزی جبهه حق بوده است.

چند هفته ایست که دیگر از آن همه هیاهو و جار و جنجال و بیانیه و ... خبری نیست. گویا شتر فتنه به خواب فرو رفته است. خیلی از جهادگران جنگ نرم کم کم خیالشان آسوده می گردد و طبعاً به دنبال جبران این 8 ماه عقب ماندگی خود از  دیگران خواهند افتاد. اما تنگه ی اُحُد همچنان نگهبان می خواهد و حالا باید بیشتر به هوش بود و چشمان خود را بازتر نگاه داشت.

بعد از 8 ماه رکود و اختلال در امور، اینک خود امام قیام کرده است و امت را برای آغاز مجدد حرکت پرشتاب به سمت قله های پیشرفت و عدالت فرا می خواند. همت مضاعف، کار مضاعف فقط یک شعار نیست یک تکلیف است. اما امام در همین آغازین روزهای سال نو به دشت عباس می رود. شاید سفر به دشت عباس کنایه از آن باشد که " رحم الله عمی العباس کان نافذ البصیرة" یعنی کار مضاعف و همت مضاعف در سایه ی بصیرتی نافذ!

چند هفته ایست که دیگر از آن همه هیاهو و جار و جنجال و بیانیه و ... خبری نیست. شاید شتر فتنه خود را به خواب زده باشد.

یا ظافر

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۸۹ ، ۰۰:۱۱
سبحان صداقتی

امروز مطلبی دیدم ظریف و نکته سنجانه:

"نوروز، یعنى روز نو! در روایات ما - به خصوص همان روایت معروف معلّى‏بن‏خنیس - به این نکته توجه شده است. معلّى‏بن‏خنیس که یکى از رُوات برجسته‏ى اصحاب است و به نظر ما «ثقه» است، جزو شخصیت هاى برجسته و صاحب راز خاندان پیغمبر است. در کنار امام صادق (علیه‏الصّلاةوالسّلام) زندگى خود را گذرانده؛ بعد هم به شهادت رسیده است. این معلّى‏بن‏خنیس با این خصوصیات، خدمت حضرت مى‏رود؛ اتفاقاً روز «نوروز» بوده است، حضرت به او مى‏فرمایند: آیا مى‏دانى نوروز چیست؟

بعضى خیال مى‏کنند که حضرت در این روایت، تاریخ بیان کرده است - که در این روز، هبوط آدم اتفاق افتاد، قضیه‏ى نوح اتفاق افتاد، ولایت امیرالمؤمنین (علیه‏السّلام) اتفاق افتاد و چه و چه - برداشت من از این روایت، این نیست. من این‏طور مى‏فهمم که حضرت، دارد «روز نو» را معنا مى‏کند؛ منظور این است: امروز را که مردم، «نوروز» نام گذاشته‏اند، یعنى روزِ نو، روز نو یعنى چه؟ همه‏ى روزهاى خدا مثل هم است؛ کدام روز مى‏تواند «نو» باشد؟ شرط دارد؛ آن روزى که در آن، اتفاق بزرگى افتاده باشد، نوروز است. آن روزى که شما در آن بتوانید اتفاق بزرگى را محقَق کنید، نوروز است.

بعد خود حضرت مثال مى‏زنند؛ مى‏فرمایند: آن روزى که جناب آدم و حوا، پا بر روى زمین گذاشتند، نوروز بود؛ براى بنى‏آدم و نوع بشر، روز نویى بود. آن روزى که حضرت نوح - بعد از توفان عالمگیر - کشتى خود را به ساحل نجات رساند، نوروز است؛ روز نویى است و داستان تازه‏یى در زندگى بشر آغاز شده است. آن روزى که قرآن بر پیغمبر نازل شد، روز نویى براى بشریت است - حقیقت قضیه همین است؛ روزى که قرآن براى بشر نازل مى‏شود، مقطعى در تاریخ است که براى انسان ها روز نو است - آن روزى هم که امیرالمؤمنین به ولایت انتخاب شد، روز نو است.

اینها همه، نوروز است؛ چه از لحاظ تاریخ شمسى، با اول ماه «حَمَل» مطابق باشد، یا نباشد. این نیست که حضرت بخواهند بفرمایند که این قضایا، روز اول «حَمَل» - روز اول فروردین - اتفاق افتاده است؛ نخیر، بحث این است که هر روزى که این‏طور خصوصیاتى در آن اتفاق بیفتد، روز نو و نوروز است؛ چه اول فروردین، چه هر روز دیگرى از اوقات سال باشد.

خوب، من حالا به شما عرض مى‏کنم، روزى که انقلاب پیروز شد، نوروز است؛ روز نویى بود. روزى که امام وارد این کشور شد، براى ما نوروز بود. روز فتوحات عظیم و پیروزى جوانان مؤمن و ایثارگران ما در جبهه‏هاى نبرد - علیه نظامیانى که از «ناتو» و «ورشو» و امریکا و شوروى و خیلى از مراکز دیگر قدرت تغذیه مى‏شدند - نوروز و روز نو است."

بیانات امام خامنه ای(روحی فداه) ۱/۱/۱۳۷۷

براستی که سال ۸۸ چه سال پر نوروزی بود برای دلدادگان ماه و چشم براهان حضرت خورشید.

یاظافر

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۸۹ ، ۱۳:۳۹
سبحان صداقتی

تا رفتیم سوئیتمون را تحویل بگیریم صدای اذان ظهر در زائرسرا طنین انداز شد. ساعت را نگاه کردم یک ربع مانده بود به 12. با عجله آماده و روانه ی حرم شدیم. وقتی در ورودی صحن جامع رضوی (بر خلاف انتظار) مثل معمولِ همیشه بازرسی شدیم دلهره ی کوچکی در دلم ایجاد شد. وارد صحن شدیم بعضی از نیروهای خدماتی در حال جمع کردن فرشهای نماز جماعت بودند. وزش باد سرد زمستونی صورتم را می سوزوند. جمعیت متفرق و بارش نرم بارون دلهره ام را بیشترمی کرد. از یکی از خدام پرسیدم مگه قرار نیست دیدار آقا اینجا برگزار بشه!؟ گفت: چرا. پرسیدم : پس چرا دارند فرشها را جمع می کنند؟ گفت: مردم وقت دیدار با آقا اینجا می ایستند. روی یکی از فرشهای نیمه خیس صحن جامع نماز ظهر و عصرمون را اقامه کردیم. وزش بادهای سرد زمستونی شدت بیشتری پیدا کرده بود. تصمیم گرفتیم به صحن گوهرشاد بریم و زیارت نامه بخونیم تا ببینیم چه می شود؟

وارد صحن گوهرشاد شدیم. عده ای در مقابل ورودی رواق امام خمینی(ره) داربست کار می گرفتند. کنجکاو شدم. خودم را به نزدیکی ورودی رواق رسوندم. از یکی از خدامی که اونجا ایستاده بود پرسیدم: دیدار آقا امروز انجام میشه؟ جواب داد: بله، احتمالاً در همین رواق امام(ره).

با خوشحالی به یکی از شبستانها رفته و مشغول خواندن زیارت نامه شدیم. بعد از نماز زیارت چشمم به پنجره های منتهی به رواق امام (ره) افتاد. ناگهان دیدم عده ای به سرعت وارد شدند. درست حدس زده بودم بازرسی و ورود به جلسه ی دیدار آغاز شده بود. با عجله خودم را به محل بازرسی رسوندم. صفهای طولانی مردم بی تابم کرده بود. در اون شلوغی صفها بعضیها هم بانمکیشون گل کرده بود و مدام به بچه های سپاه حفاظت تیکه می انداختند. یکی می گفت: این پسره ریموت داره. اون یکی می گفت: این یکی... یکی از بچه های سپاه حفاظت در جواب این بانمکیها می گفت: ما عاشق آقا هستیم و خسته نمیشیم. هر چقدر دوست دارید به ما تیکه بندازید.

خلاصه به هر زحمتی بود وارد رواق شدم و بعد از کلی التماس و رو انداختن یه جایی نزدیک ستون دوم گیر آوردم.ساعت یک و ربع بود و هنوز زمان زیادی تا شروع مراسم مونده بود. دو تا جوون با حال مشهدی کنارم نشسته بودند. یه مفاتیح برداشتم و شروع کردم به خوندن زیارت عاشورا.

هر چند دقیقه یکبار مردم سرک می کشیندند ببینند خبری از آقا هست یا نه!؟ یکی از اون دو تا جوون به رفیقش گفت: چرا مردم بیخود سرک می کشند و همه اش به سن و محل ورودی آقا نگاه می کنند؟ کو تا زمانی که مراسم شروع بشه!؟ خودم رو وسط صحبتشون انداختم و گفتم: اینها همه اش نشونه ی انتظاره! کسی که منتظره مدام سرک میکشه و آروم و قرار نداره. مثلاً در مورد  خود امام زمان(عج). اگه کسی واقعاً منتظر باشه؛ مدام سرک میکشه و اوضاع دنیا را رصد میکنه شاید خبری از ظهور حضرت بشنوه. ولی ماها فقط  ادعای انتظار رو داریم و گر نه منتظر را چه به دست روی دست گذاشتن.

جمعیت زیادی وارد رواق شده بود و برخلاف هوای بیرون دمای هوای داخل جلسه خیلی بالا رفته بود. چند نفر که فقط در انتهای رواق جایی نصیبشون شده بود، آروم آروم خودشون را به جایی که ما نشسته بودیم رسونده بودند اما خدام حرم اجازه پیشروی بیشتر بهشون نمی دادند و ازشون می خواستند برگردند. ولی اونقدر جمعیت فشرده نشسته بود که راه برگشت هم نبود. یکی می گفت: به خدا بال ندارم که برگردم! یکی دیگه به زور کنار ما نشست و وقتی بهش گفتیم شرعاً درست نیست که بقیه را به زحمت می اندازی جواب داد: همه ی اینهایی که اینجا اومدن عاشقند و تحملشون بالاست؛ به دل نمی گیرند.

چند بار جمعیت جلو به هوای ورود آقا نیم خیز شد و عده ای از این فرصت استفاده کرده و از انتهای رواق خودشون را به قسمتهای جلویی رسوندند. در بین این جابجاییها یه جوونی کنار من قرار گرفت که به علت ازدحام و فشار جمعیت وضع ظاهرش حسابی به هم ریخته بود. چند دقیقه ای طول کشید تا موفق شد وضع لباس و ظاهرش رو مرتب کنه و بعد با لهجه شیرین ترکی گفت: آخه چرا این مردم اینطورین!؟ مگه رهبر، امام معصومه که مردم اینطوری هجوم میارند که جلوتر بنشینند؟؟ بابا این هم یه آدمه مثل خودشون!!

گفتم: درسته که آقا، معصوم نیست اما عشق و علاقه مردم فقط به معصومین تعلق نداره. همه دوست دارند از نزدیکتر چهره ی محبوبشون را به تماشا بنشینند. وقتی مردم آقا را که نا یب امام زمانشون می دونند اینطور تحویل می گیرند اگه خود امام زمان(عج) را ببینند چه می کنند؟؟؟( تو پرانتز بگم که خیلی از عوام مذهبی ما فکر می کنند که معصومین(ع) غیر از بشر بوده اند و یا اینکه مثل فیلم امام رضا مثلاً دور سر مبارکشون هاله ای از نور قرار داره یا...!) جالب اونجاست که در جابجایی بعد دوباره اون بنده خدا را دیدم که که خودش را به زحمت چند متر جلوتر رسونده بود و از من میخواست کفشهایش را که جا گذاشته بود به سمتش پرتاب کنم!!

جوون دیگه ای می گفت: اگه می دونستم اینجا اینطور شلوغ و پر سر و صداست تو خونه می نشستم و مثل سالهای پیش صحبتهای آقا را از تلویزیون گوش می کردم. گفتم: اینجا برای دیدن خود آقاست و تلویزیون برای گوش کردن دقیق.

بالاخره عقربه دقیقه شمار برادر ساعت شمار خودش را در عدد 3 جا گذاشت به 6 رسید یعنی ساعت سه و نیم.

مراسم شروع شد. هر بار که پرده ورودی به سن کنار می رفت جمعیت مشتاق از جا بلند میشد و اما هر بار منتظر، دوباره بر جای می نشست. تا اینکه بالاخره انتظارها به سر رسید و این بار این ماه منیر انقلاب بود که بود از پس پرده به در آمد.

خیلی سعی کردم این لحظات را ازدست ندم اما دستهای برافراشته  ی امت که شور و شعف و شعور را فریاد می زد مانع از آن میشد که بتوانم طلوع ماه را کامل به نظاره بنشینم. و چه ناتوان بودند پنجه های پاهایم در یاری من برای رؤیت قرص ماه و چه کوتاه بود دستانم برای در برگرفتن قمر بنی انقلاب.

چه زیباست لحظه های عاشقی! 

                 چه طنینی دارد فریاد عاشقی!

                                و چه سوزان است اشکهای عاشقی!

و من همچنان غرق آن عصر مهتابم در جوار مهر هشتم.

یا ظافر

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۸۹ ، ۰۰:۴۸
سبحان صداقتی

فردا ان شاء الله عازم مشهد مقدسم. برای باره اوّله که اگه خدا بخواد سال جدید را در نزدیکی حرم امام رضا(ع) آغاز می کنم.

این سفر مشهد برای من لطف دیگه ای داره چرا که تصمیم دارم اگه خداوند توفیقم بده در مراسم سخنرانی حضرت آقا در بارگاه مقدس رضوی حاضر بشم.

و این شبها چه خوش رؤیایی در سر دارم. زیارت ماه در حریم شمس الشموس!

ان شاء الله اونجا از طرف همه ی بسیجیان حضرت "ماه" برای طلوع حضرت "خورشید" دست به دعا بر خواهم داشت.

یا ظافر

ماه در حرم شمس الشموس

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۸۸ ، ۲۳:۵۶
سبحان صداقتی

دیروز جنب و جوش دیگه ای در بازار حاکم بود. اونقدر ازدحام جمعیت در پیاده روها زیاد شده بود که سرریز اون به خیابونها روانه شده بود و تردد خودروها در خیابونهای منتهی به بازار را مختل کرده بود.

خیلیها طبق روال هر ساله، کارهاشون را گذاشته بودند برای دقیقه 90. هنوز از قنادی بیرون نیومده می دویدند سمت پوشاک فروشی. هنوز برای انتخاب لباس مورد نظرشون تردید داشتند که می رفتند سراغ دست فروش هایی که سبزه و ماهی قرمز می فروختند. بعضیها هم داشتند دوباره به زمین و آسمون نفرین می کردند که چرا کارهاشون اینقدر زیاده که همیشه خرید شب عیدشون می مونه برای روزهای آخر و هیچ سالی نمی تونند اجناس و وسایل مورد نظرشون را دقیقاً مطابق سلیقه شون بخرند و می گفتند که انگار ماه و خورشید و فلک در کارند که خرید عید هر سال اونها خراب بشه. خدا نمی کرد که در اون بین پول کم می آوردید و به اجبار گذرتون به بانکی می افتاد. بعضیها همین قدر که درب بانک را باز می کردند و جمعیت منتظر درصف را می دیدند و درب را بسته و از همون راهی که اومده بودند بر می گشتند.

این وسط حال و روز دستگاههای خودپرداز از همه دیدنی تر بود.حتی بدون چشم بصیرت هم می تونستی خستگی و بی رمقی و بی پولی! را در قاب تصویرشون ببینی که " با عرض پوزش دستگاه در حال حاضر قادر به پاسخگویی نمی باشد".

همه ی اینها را گفتم که بگم:  بیچاره مهندس و اون استوانه همه اش می گفتند کشور در شرایط ویژه ای قرار داره و عده ای از مردم دچار تردید شده اند، ما را بگو که باورمون نمی شد و می گفتیم بندگان خدا توهم برشون داشته و در صدد القای بحرانند!!!

توهم سبز

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۸۸ ، ۲۲:۳۵
سبحان صداقتی

زمستان 78 بود و چند ماهی از عضویتم در شورای بسیج دانشکده می گذشت. آقا مرتضی- مسئول بسیج دانشکده- بچه های شورا را جمع کرد و گفت: مسئول بسیج دانشجویی سپاه آبادان آنفولانزای سختی گرفته و چند روزیه که در بستر بیماریه؛ اونهایی که وقت دارند ساعت 4 بیان دفتر بسیج که با هم بریم منزل حاجی برای عیادت!

حاجی را قبلاً چند باری در اردوهای مناطق عملیاتی دیده بودم. جانباز باصفایی بود که در یکی از عملیاتها یک پاش از زانو قطع شده بود. وقتی وارد منزلشون شدیم حاجی لباس ورزشی پوشیده و البته عصا بدست منتظر ما بود. بار اولی بود که او را بدون پای مصنوعیش می دیدم.

چند دقیقه ای در منزلشون نشستیم و او به درخواست ما از عملیاتها و کتابهای روشهای جنگی کتابخونه اش می گفت. در میان این صحبتها آقا مرتضی چند تا سرفه کرد. حاجی پرسید: انگار شما هم سرما خورده اید!؟ مرتضی گفت: نه! سرما خورده نیستم! بعد سرش را پایین انداخت و ادامه داد: سوغات جبهه ست!!

داشتم حاجی را نگاه می کردم. بعد از شنیدن جواب مرتضی خیلی آروم، زیر لب گفت: " الحمدلله! اللهم ارزقنا". اونچنان این عبارات را خالصانه به زبون آورد که چند دقیقه ی بعدی را که در خدمت حاجی بودیم نفهمیدم چی گذشت!! هنگ کرده بودم.

کسی 6 یا 7 سال از عمرش را در میدان جهاد گذرونده و در همین راه قطع عضو شده باشه و تازه بعد از همه ی اینها وقتی با یک جانباز شیمیایی روبرو میشه آرزو میکنه : " اللهم ارزقنا"!!

نمی دونم چه حکمتی در کار بود که دوران دانشجویی من در آبادان و اهواز رقم خورد.

اهالی اونجا می گفتند: خاک خوزستان گرمه! کسی که یک مدتی را در اینجا زندگی کنه برای همیشه مهر این خاک در دلش می مونه! نمی دونم از چه زمانی خاک خوزستان گرم شد اما الان که 7 سال از پایان دوران دانشجوییم در اونجا میگذره اواخر اسفند هر سال، هوای آبادان به سرم می زنه.

نمی دونم از چه زمانی خاک خوزستان گرم شد اما یقین دارم که بخش عمده ای از گرمای این خاک مدیون خونهای گرمی است که این خاک را سیراب کرد.

راستی اسفند هر سال برای من یک سالگرده. سالگرد زنده شدن عموی شهیدم! اسفند 65، عملیات کربلای 5، شلمچه.

به حساب سالهای ما 23 سال از تولد دوباره ی عمو مجیدم میگذره.

وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی‏ سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ

عمو جان تولدت مبارک!

یادم میاد تا چند سال بعد از شهادتت، فرازهایی از وصیت نامه ات زینت بخش دیوار خونه ی باباجون قاسم بود.

همون فرازهایی که وصیت کرده بودی:

" فراموش نکنید که امام زمان شما حضرت مهدی علیه السلام(عج) است و لحظه ای از دعا برای سلامتی و ظهور ایشان غفلت نکنید و گرفتاریها و مشکلات خود را بواسطه آنحضرت حل و رفع کنید و دعا بجان امام بزرگوار یادتان نرود.

مادرجان: پس از شنیدن خبر شهادتم نمی گویم برایم اشکی نریزید بلکه اشکی بریزید که دشمن را ناراحت و دوستان را خوشحال کند. اشکی بریزید که هر قطره آن گلوله باشد که سینه دشمن را سوراخ سوراخ کند."

و حالا چند سالی است که تنها عکسی از شما در گوشه خانه ی مادر و برادرو خواهرانت نقش بسته است.

اما امسال بعد از چند سال ما از وصیت نامه ی شما و همرزمانتان غبار روبی کردیم.

نوشته بودی:

" از آنجا که رهبر عزیزمان فرموده: وظیفه هر فرد مسلمان است که در مقابل تجاوزات بیگانه و حرکات ضد اسلام و ضد انقلاب ایستاده و آنها را از پای در آورد لذا من با چشم و گوش باز به پیام امام لبیک گفته و دفاع از اسلام و میهن اسلامی را وظیفه شرعی خود دانسته و به جبهه جنگ آمدم.

شما ای برادران عزیزم: پیامهای تمامی شهیدان این است که برای جمهوری اسلامی بکوشید و خودتان را خدمتگزار اسلام بدانید و تمام فرامین امام را بجان و دل پذیرا بوده و پیوسته در راه اعتلای اسلام عزیز کوشا باشید و به آن عمل کنید."

در زمان 8 سال دفاع مقدس ما کوچک بودیم و نتوانستیم جز با پر کردن قلکهایمان برای کمک به جبهه ها آنطور که باید امام(ره) را یاری کنیم. اما در این چند ماه دفاع مقدس جنگ نرم ثابت کردیم که ما از نسل شمایانیم که در راه دفاع از اسلام و ولی فقیه زمانمان سر از پا نمی شناسیم. و خطاب به علمدار انقلابمان اینگونه زمزمه داریم که:

جاده مانده است و من و این سر باقی مانده
رمقی نیست در این پیکر باقی مانده

نخل ها بی سر و شط از گل و باران خالی
هیچ کس نیست در این سنگر باقی مانده

توئی آن آتش سوزنده ی خاموش شده
منم این سردی خاکستر باقی مانده

گرچه دست و دل و چشمم همه آوار شده است
باز شرمنده ام از این سر باقی مانده

روزو شب گرم عزاداری شب بوهاییم
من و این باغچه ی پرپر باقی مانده

شعر طولانی فریاد تو کوتاه شده است
در همین اسب و همین خنجر باقی مانده

پیش کش باد به یک رنگی ات ای پاک ترین
آخرین بیت در این دفتر باقی مانده

تا ابد مردترین باش و علمدار بمان
با توام ای یل نام آور باقی مانده


 
 
 
 
 

اللهم ارزقنا شهادۀً فی سبیلک.

یا ظافر

شعر از سعید بیابانکی

بعد نوشت:

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

حیفم آمد از این فرازهای وصیت نامه عموی شهیدم " مجید کاشفی" چشم بپوشم:

" اما شما از خدا بی خبرانی که کارتان جز نق زدن و بد گفتن به انقلاب نیست و جز در پی اسم و شهرت و مطرح نمودن خویش نیستید از شما می پرسم شما چه ثمره ای برای جامعه داشته اید؟ آیا برای رضای خدا یک شب برای خلق خدا پاسداری داده اید؟ بعنوان یک برادر دلم میسوزد که یک مشت جوان پاک و ساده دل به انحراف کشیده شود لذا میگویم بخود آیید تا انسانی آزاده و مستقل باشید."

 

۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۸۸ ، ۰۱:۵۴
سبحان صداقتی

قبل از هر سخنی سالروز ولادت نبی مکرم اسلام(ص) و امام جعفر صادق(ع) را خدمت همه ی دوستان تبریک عرض میکنم.

قصد داشتم در این پست در پاسخ به بعضی از نظرات مطلب قبلی در رابطه با نظام تسخیری و نقش خداوند در امر ولایت بیشتر بنویسم اما مواجه شدن با اظهارات جدید آقای عبدالکریم سروش که اتفاقاْ بر ارتباط با موضوع مورد بحث ما هم نیست؛ مرا بر آن داشت تا پیرامون این اظهارات مطالبی را عرضه کنم.

همانگونه که در جنگ سخت غفلت از نقشه ها، استراتژیها و تحرکات نیروهای مقابل یکی از نقاط ضعف نیروهای خودی فعال در میدان جنگ است؛ در جنگ نرم هم غفلت از برنامه ها و تاکتیکهای طرف مقابل باعث ضربه پذیری نیروهای خودی خواهد شد.

جنگ نرم یعنی از یک سو تلاش در راستای تصرف و تسلط برقلوب از طریق مدیریت حب و بغضها در قلبها و  از سویی دیگر تلاش برای تصرف و تسلط بر اذهان از طریق مدیریت شکها و یقینها در ذهنها.

چندی پیش متن سخنرانی عمیقی از آقای حسن عباسی را خواندم که در آن چگونگی آرایش نیروها و مواضع نیروهای خودی و غیر خودی تبیین شده بود. به جدول زیر دقت کنید.

بهترین شیوه مبارزه در جنگ نرم این است که شما در زمین دشمن با قواعد خودی بازی کنید.(اقدام نامتقارن مثبت). یک خانمی را فرض کنید که در کشور خودمان حجاب دارد. این در سرزمین و جامعه خودمان با قواعد خودمان عمل می‌کند. یعنی اقدام متقارن مثبت اگر این خانم رفت مثلاً فرانسه در دانشگاه سوربن یا مثلاً در سن راهنمایی و دبیرستان است پدر و مادرش مأمور شدند که آنجا کارش را انجام دهند تا برود مدرسه‌ای در فرانسه تحصیل کند. آنجا می‌گویند که خانم‌ها حق حجاب ندارند. فشار آوردند که باید روسری را برداری. او آنجا روسری خود را بر‌نداشت و با حجاب عمل کرد یعنی در زمین دیگران با قواعد خودی به این می‌گوییم اقدام نامتقارن مثبت. رفته است در زمین دیگران با قواعد خودی عمل کرده است. اگر آنجا فشار آوردند که باید روسری را برداری حجاب نباید داشته باشی حجاب را برداشت می‌شود اقدام متقارن منفی. تقارن با قواعد دشمن دارد اما منفی است و به سود ما نیست. اگر این خانم درسش تمام شد و برگشت آمد در ایران و در زمین خودمان با قواعد دشمن بازی کرد، یعنی آمد اینجا حجابی نداشت می‌شود اقدام نامتقارن منفی، یعنی در زمین خودمان با قواعد دشمن بازی می کند. کسی که اینگونه باشد "بصیرت" ندارد و سرباز دشمن است.

اگر این مثال را به حوزه مفاهیم و ادبیات سیاسی تعمیم دهیم می توانیم اینطور بگوییم که اگر دشمن موفق شود که ما را به این وادی بکشاند که در محافل و رسانه های خودمان از مفاهیم دشمن استفاده کنیم؛ در حقیقت ما دست به یک اقدام نامتقارن منفی زده ایم."کسی که اینگونه باشد "بصیرت" ندارد و سرباز دشمن است."

با گذشت 9 ماه از آغاز فصل جدیدی از جنگ نرم، علائم شکست در جبهه ی ضد انقلاب هویدا گردیده است. درخواست بعضی از رسانه های حامی جریان سبز از طرفداران جنبش سبز برای خودداری از سر دادن شعارهای تند مثل مرگ بر اصل ولایت فقیه و ...،اعلام عزای عمومی برای یک مرجع تقلید، برگزاری مراسم در راستای محکوم کردن توهین به تصویر حضرت امام(ره) و...[1]همگی نشان از آن دارد که انقلابیون موفق شده اند که ضد انقلاب را وادار به اقدامات نامتقارن منفی کنند.

اکنون به نظر می رسد نیروهای ضد انقلاب و یا بریده از انقلاب ضمن پی بردن به خطاهای استراتژیک خود در پی تغیر در میدان جنگ برآمده اند. تا آنجاکه دست به دامان نیروهای روشنفکر نمای سیاست بازشان شده و با آوردن آنها به میدان، سعی در ایجاد تغییر در میدان درگیری دارند. اظهارات اخیر نقل شده از آقای عبدالکریم سروش را دقیقاً می توان در این راستا ارزیابی نمود. آنجا که گفته:

" آیت الله خمینی هرگز علاقه ای به ایده دموکراسی نداشت و او بود که با ذکر آن در تعریف جمهوری اسلامی مخالفت کرد".

برهیچ کس پوشیده نیست که حضرت امام(ره) به دموکراسی رایج در غرب انتقادات جدی داشت[2] و این عبارت معروف "جمهوری اسلامی، نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد!" زبانزد خاص و عام است.

لذا بیان این عبارات آقای سروش نمی تواند به منظور آگاهی بخشی به مردم و یا اعلام کشف یک مطلب پنهان باشد بلکه به نظر می رسد بیشتر به این منظور ایراد شده است تا ضمن تقدس زایی برای دموکراسی رایج در غرب و متهم کردن حضرت امام(ره) به بی اعتنایی به آرای مردم، نیروهای انقلابی را در موضعی انفعالی و غلط، به دفاع از مشی دموکراسی خواهانه حضرت امام(ره) وادار سازد.

و این یعنی تغییر مواضع در جنگ نرم!

جا دارد امروز بیشاز هر زمان دیگر مراقب اوضاع میدان باشیم و در دام تقدس زایی های بی منطق طرف مقابلمان گرفتار نگردیم و ضمن عیان نمودن رسواییهای "دموکراسی لیبرال غربی" به تبیین و تشریح نقش مردم در حکومت ولایی مبادرت ورزیم. همانگونه که مشی حضرت امام(ره) و حضرت آقا اینگونه است.[3]و[۴]

 یا ظافر

پی نوشت:

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1-     تا جاییکه یکی از سایتهای سبز با زبان کنایه لب به اعتراض گشاید که " نیروهای محرک سیاسی و سران جنبش سبز با هواداری از آیت الله خمینی و هواخواهی از راه و رسم او به واکنش وادار می شوند و با فراخوانی جنبش برای این هواداری و برافراشته کردن نام و یاد و عکس او، محتوای حرکت از نقد گذشته و نواندیشی بازمی دارند و این یعنی که راه شکست از هم اکنون طراحی و به اجرا گذاشته شده است."

2-     این حکومت ها لفظاً دموکراسی است، محتوا ندارد و دموکراسی های فعلی، مستبد است».

«دموکراسی، نوع غربی اش، فاسد است، نوع شرقی اش هم فاسد است»

«درباره دموکراسی هیاهو است، تبلیغات است، همین معنی دموکراسی را که به اسم می برند، در آمریکا و انگلستان هست، در این کشور ها مسائل دیکتاتوری هم هست.»

«ما می‌خواهیم‌ اسلام‌ را لااقل‌ حکومتش‌ را به‌ یک‌ نحوی‌ که‌ به‌ حکومت‌ صدر اسلام‌ شباهت‌ داشته‌ باشد اجرا بکنیم، تا شما معنی‌ درست‌ دموکراسی‌ را به‌ آن‌ حدی‌ که‌ هست‌ بفهمید و بشر بداند که‌ دموکراسی‌ که‌ در اسلام‌ است‌ با این‌ دموکراسی‌ معروف‌ اصطلاحی‌ که‌ دولت‌ها و رؤ‌سای‌ جمهور و سلاطین‌ ادعا می‌کنند، بسیار فرق‌ دارد».

3-   بیانات مقام معظم رهبری در دیدار اساتید و دانشجویان قزوین ۲۶/۹/۸۲ 

"بنابراین، پایه‌ى مشروعیت حکومت فقط رأى مردم نیست؛ پایه‌ى اصلى تقوا و عدالت است؛ منتها تقوا و عدالت هم بدون رأى و مقبولیت مردم کارایى ندارد. لذا رأى مردم هم لازم است. اسلام براى رأى مردم اهمیت قائل است. فرق بین دمکراسى غربى و مردم‌سالارى دینى که ما مطرح مى‌کنیم، همین جاست.

مردم‌سالارى غربى یک پایه‌ى فکرىِ متقن که بشود به آن تکیه کرد، ندارد؛ اما مردم‌سالارى دینى این‌طور نیست. چون پایه‌اش پایه‌ى دینى است، لذا پاسخ روشنى دارد. در مردم‌سالارى دینى و در شریعت الهى این موضوع مطرح است که مردم باید حاکم را بخواهند، تا او مورد قبول باشد و حق داشته باشد که حکومت کند. اى کسى که مسلمانى، چرا رأى مردم معتبر است؟ مى‌گوید چون مسلمانم؛ چون به اسلام اعتقاد دارم و چون در منطق اسلام، رأى مردم بر اساس کرامت انسان پیش خداى متعال معتبر است. در اسلام هیچ ولایت و حاکمیتى بر انسانها مقبول نیست، مگر این‌که خداى متعال مشخّص کند. ما هرجا که در مسائل فراوان فقهى که به ولایت حاکم، ولایت قاضى یا به ولایت مؤمن - که انواع و اقسام ولایات وجود دارد - ارتباط پیدا مى‌کند، شک کنیم که آیا دلیل شرعى بر تجویز این ولایت قائم هست یا نه، مى‌گوییم نه؛ چرا؟ چون اصل، عدم ولایت است. این منطق اسلام است. آن وقتى این ولایت مورد قبول است که شارع آن را تنفیذ کرده باشد و تنفیذ شارع به این است که آن کسى که ولایت را به او مى‌دهیم - در هر مرتبه‌اى از ولایت - باید اهلیّت و صلاحیت یعنى عدالت و تقوا داشته باشد و مردم هم او را بخواهند. این منطق مردم‌سالارى دینى است که بسیار مستحکم و عمیق است. یک مؤمن مى‌تواند با اعتقاد کامل این منطق را بپذیرد و به آن عمل کند؛ جاى شبهه و وسوسه ندارد."

۴-     بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامى ‏در  اولین دیدار با نمایندگان مجلس هشتم‏ در تاریخ ۲۱/۳/۸۷

 "یک نکته را ما قبلاً به صورت زیربنایى مشخص کنیم که این قضیه‏ى نمایندگىِ از مردم در تفکر اسلامى، ریشه‏ى بسیار عمیقى دارد. قضیه‏ى این نمایندگى، قضیه‏ى پیروى کردن از عرف متداول دنیا و چون حالا در دنیا انتخابات هست، دمکراسى هست، ما هم براى اینکه از دنیا عقب نمانیم، نیست؛ مثل بعضى از این کشورهایى که مى‏بینید یک صورت دمکراسى‏اى درست می‌کنند، یک چیزى به اسم مجلس تشکیل می‌دهند که هیچ حقیقتى هم ندارد، یا همان جاهایى هم که حالا انتخاباتى هم هست، همین‏طور است.

مبناى فکرى ما از آن قبیل نیست. ما یک مبناى روشنى داریم. در بینش اسلامى، ولایت متعلق به خداست؛ یعنى هیچ احدى بر دیگرى ولایت ندارد. این که زیدى که بنده باشم، به عمروى که شما باشید، بگوید آقا شما باید آنجور که من می‌گویم عمل کنید؛ نه، این را در اسلام نداریم.

هیچکس بر کس دیگرى ولایت ندارد. ولایت مال خداست. اگر خداى متعال براى این ولایت مجرایى مشخص کرد و روشن کرد، این مجرا می‌شود همان مجراى الهى و مورد قبول و قابل اتّباع، که این مجرا را خداى متعال مشخص کرده است؛ در اسلام مشخص شده است.

قانون و اجرا بایستى با معیارهاى خدایى و با مقررات الهى باشد؛ یعنى با احکام اسلامى یا با احکام مشخص یا با کلیات و آنچه که از اسلام دانسته شده و فهمیده شده است، منطبق باشد و معارض نباشد. افرادى هم که مجرى هستند، مشخصات و خصوصیاتى دارند؛ باید عادل باشند، فاسق نباشند - خصوصیاتى که در قانون اساسىِ ما متجسد شده - و قانون اساسى هم همان شکل اجرایى و دالان عبور به سمت آن چیزى است که ولایت الهى براى ما ترسیم می‌کند.

خوب، مسئله‏ى اقلیت و اکثریت هم یک ضرورت است؛ اگر چه ما در اسلام به این صورت چیزى نداریم که آنجایى که آراء مختلف شد، اکثریت را بر اقلیت ترجیح دهیم، لکن یک چیز لا بدّ مِنه‏اى است که در مسائل گوناگون بشرى پیش مى‏آید. وقتى پنج نفر درباره‏ى یک چیزى تصمیم‏گیرى می‌کنند، اگر سه نفر بر این امرى که به سرنوشت پنج نفر ارتباط دارد اتفاق نظر کردند، آن دو نفر قاعدتاً باید تسلیم بشوند؛ این هم یک چیز عقلایىِ روشنى است که اسلام این‌ها را تصویب و امضاء کرده است." 
 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۸۸ ، ۰۰:۵۱
سبحان صداقتی
next