غروب جمعه
اللهم عرفنی نفسک فانک ان لم تعرفنی نفسک لم اعرف رسولک
اللهم عرفنی رسولک فانک ان لم تعرفنی رسولک لم اعرف حجتک
اللهم عرفنی حجتک فانک ان لم تعرفنی حجتک ضللت عن دینی، اللهم لا تمتنی میتة جاهلیة فلا تزغ قلبی بعد اذ هدیتنی
چند ماهی بود که غربت غروبهای جمعه را با حضور در کلاسهای قرآن عصر جمعه گم کرده بودم و حالا امروز دوباره دلم گرفته ست و هوای یار در سر دارم.
ای غایب از نظر به خدا می سپارمت جانم بسوختی و به دل دوست دارمت
دلم می خواهد با تو بگویم از آنچه که در این چند ماه بر ما گذشته است. از نایبت بگویم که چگونه بزرگان قوم غریبش گذارند و چگونه امتت اجازه ندادند کربلای حسین(ع) تکرار گردد. از آنان بگویم که پیمان شکستند و از آنان که پیمان تازه کردند. از کشتی نجات بگویم و فرزندان نوح. از ریزشها بگویم و از رویشها...
صدای قرآن از مناره ها برخاسته است و تا لحظاتی دیگر اذن حضور صادر می شود و من در آغاز درد دل...
سالها می گذرد حادثه ها می آید انتظار فرج از نیمه خرداد کشم
یا ظافر
آنکه می خواهد بیاید دیر کرد
تا به کی در انتظارش دیده بر در دوختن؟
آمدن
رفتن
ندیدن
سوختن......