مانعش غلغل چنگست و شکرخواب صبوح
ور نــه گــر بـشـنـود آه سحـــرم بـــاز آید
ورودمان به ضیافت الله خجسته باد
مانعش غلغل چنگست و شکرخواب صبوح
ور نــه گــر بـشـنـود آه سحـــرم بـــاز آید
ورودمان به ضیافت الله خجسته باد
این روزها وقتی به برخی از سایتها سرکی می کشیدم و مطالب بعضی از روزنامه ها را مرور می کردم؛ بعضی از خاطرات دوران طلایی دانشجوییم برام تداعی شد.
یادم میاد چند سال پیش یعنی حول و حوش سال 76-77 با نظریات و آثار دانشمندی آشنا شدم که الحق و الانصاف سهم بسزایی در پایه ریزی مبانی فکریم ایفاء کرد. در سالهایی که اوج دوران پرسشگریم بود؛ اون کتابها و نظریاتی که میتونست خیلی صریح و منطقی من رو از ابهام و چالشهای فکریم بدر بیاره آثار همین بزرگوار بود.با همه این حرفها خیلی برام جالب بود که هنوز چند صباحی از دوم خرداد 76 نگذشته بود که سیل اتهامات و تحریفات و لجن پراکنی ها علیه این متفکر اسلامی شروع شد و این او بود که یکه و تنها با صلابتی مثال زدنی در مقابل هجوم بیرحمانه تخریبات رسانه ای ایستاد و سعی کرد مبانی تئوریک نظریه ولایت فقیه رو بسیار متین و منطقی تبیین کنه. واقعاً سخن گزافی نگفتم اگه او رو مالک اشتر لشکر فکری ولایت فقیه معرفی کنم. تا اونجا که خود آقا در مورد ایشون فرمودند:
"مجموعهاى از متفکران، علما، و سابقهدارها در امر دین ...عقبه تئوریک نظام هستند و آن را تشکیل مىدهند. ... الان ما در حوزه قم علمایى داریم، بزرگانى داریم، صاحبنظرانى داریم، اندیشهپردازان یا تئوریسینها و ایدئولوگهایى داریم،... ما شخصیت علمىِ فکرىِ روشنفکرىِ برجستهاى مثل آقاى مصباح یزدى را در قم داریم..."
یادم میاد برای تخریب این بنده خدا، همین سردمداران آزادی فکر و بیان از هیچ تلاش و کوششی فروگذار نکردند. از تحریف صحبتها و نظریاتش گرفته تا تحریف سابقه مبارزاتیش و حتی کشیدن کاریکاتورش!!!
بگذریم
اما جالبه که این روزها و همزمان با هدف گیری علنی و عملی جایگاه ولایت فقیه توسط بعضی از باصطلاح خواص، دوباره همون اشخاص دست بکار شدن تا با شانتاژ و شارلاتانیزم رسانه ای مانع از رسیدن صدای سخن حق این پرچمدار ولایت بشن. شاه بیت این شانتاژ جدید این بود که آیت الله مصباح یزدی در سخنرانیشون گفته اند: که پس از تنفیذ حکم ریاست جمهوری رئیس جمهور توسط ولی فقیه، اطاعت از رئیس جمهور؛ اطاعت از خداست. البته این نحوه اطلاع رسانی بدون ذکر صدر و ذیل بیانات استاد، به این منظور انجام شد که به مخاطب اینطور القاء بشه که طرفداران نظریه ولایت فقیه ؛ اطاعت از احمدی نژاد رو اطاعت از خدا می دونند. در حالیکه استاد در این سخنرانیشون در مقام بیان اختلاف ماهوی جایگاه ولی فقیه با سایر مقامات حکومتی - حتی ریاست جمهوری- یک جمله معترضه در زمینه اینکه اطاعت از دولت و مجلس اسلامی بنا به علل طولی میرسه به اطاعت از خدا بیان میکنن که تازه این خودش فصل ممیزه ی حکومت الهی از حکومت طاغوته!
برای روشن شدن بیشتر منظور اصلی آیت الله مصباح اجازه بدین این بخش از بیانات ایشون رو بطور کامل مرور کنیم؛ در انتها قضاوت و نتیجه گیری به عهده خودتون:
"آنچه رمز پیروزی این انقلاب بود این بود که مردم اطاعت از این حکومت را از باب دین و اطاعت خدا بر خودشان میدانستند. محبت این حکومت را محبت خدا میدانند؛ فرع همان محبتی میدانند که پیغمبر اکرم(ص) فرمود: «قُل لَّا أَسْأَلُکُمْ عَلَیهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَى»(شوری / 23). اجر رسالت پیغمبر(ص) محبت اهلبیت(ع) است. اجر قیام امام(ره) و انقلاب امام(ع) محبت جانشین اوست. این است که مردم را با رهبرشان آنچنان جوش میدهد که از هم انفکاکپذیر نیستند. یکی از آرزوهای مردم، در تمام اقشارشان این است که رهبرشان را یک لحظه بببیند. کجای عالم یک چنین چیزی سراغ دارید؟ و این نیست مگر به خاطر اینکه او را جانشین امام زمان(عج) میدانند؛ دیدن او را مثل دیدن امام زمان(عج) برای خودشان عبادت میدانند. البته «مثل» که میگویم، نه یعنی کاملاً مثل او؛ یک مرتبهای از او، یک پرتوی از او؛ و الا مقام امام زمان(عج) آن مقامی است که امام(ره) میفرمود: جان من فدای خاک پای او؛ «روحی لتراب مقدمه الفداء». مثل امامی ـکه در عالم بینظیر بودـ میگفت: جان من فدای خاک پای او باد. مقام امام زمان(عج) را نمیشود با کسی مقایسه کرد؛ اما این یک پرتوی از او است؛ یک پرتوی نوری از یک خورشید بینهایت. این رمز پیروزی و رمز پیشرفت و رمز دوام در مقابل همه توطئهها در این جامعه است؛ این را میخواهند بگیرند؛ خوب درک کردهاند، خوب هم تشخیص دادهاند.
متأسفانه در درون جامعه ما ـآن طور که باید و شایدـ به این مسأله درست توجه نشده و هنوز هم نمیشود. عموم مردم ما ـهمین مردم مسجدی، نمازخوان، روضهایـ اینها را خوب درک میکنند. اما خواصی که مسؤولیتپذیر هستند، در پستهای مختلف، آنها خیلی باورشان نیست. آنها خیال میکنند رهبر هم مثل رییسجمهور است؛ این یک پستی است، آن هم یک پست دیگری است. در قانون اساسی هم او شخص اول است، این شخص دوم؛ چندان فرقی ندارد؛ جایشان را هم میشود عوض کنند. همانطور که این[رییسجمهور] با انتخاباتی تعیین میشود و احیاناً در جریان آن هم تقلب و زد و خوردی میشود، او[ولیفقیه] هم همین طور است. اهمیتی ندارد. یک عدهای طرفدار او هستند، یک عدهای هم نیستند. یک حزبی با او موافق است، یک حزبی هم با او موافق نیست. در صورتی که ماهیت این دو با هم تفاوت ماهوی دارد. او [ولی فقیه] یک رهبری دینی جانشین امام زمان(عج) است؛ این [رییس جمهور] نمایندهای است که مردم او را انتخاب کردهاند. این دو با هم خیلی تفاوت دارند.
بله. رییس جمهور وقتی از طرف ولی فقیه نصب شد، میشود عامل او؛ او نصبش میکند. آن پرتو قداستی که او دارد بر این هم میتابد. وقتی رییس جمهور اسلامی شد، حکمش را از رهبر ـیعنی جانشین امام(ع)ـ دریافت کرد، یک پرتوی از آن قداست بر این هم میتابد؛ آن وقت اطاعت از رییس جمهور و اطاعت از مجلس و سایر امور هم میشود اطاعت از خدا. اما تا این جور نشده، حساب رهبر از دیگران جداست. او ارزشش از طرف امام زمان(عج)و از طرف خداست. مردم برای او مقامی قائل هستند که گویا از لبهای امام زمان(عج) شنیدهاند که او نایب من است. البته چنین چیزی نیست؛ نصب، نصب عام است؛ یعنی گفتهاند در زمان غیبت کسانی که واجد چنین شرایطی هستند از طرف امام زمان(عج) نیابت دارند؛ شخص تعیین نشده است. اما بعد از اینکه خبرگان تعیین کردند و گفتند بهترین فردی که مصداق این مقام است، فلان شخص است، آن عنوان کلی در این مصداق تعین پیدا میکند.
به هر حال، «وَ أعْظَمُ مَا افْتَرَضَ سُبْحانَهُ مِنْ تِلْکَ الْحُقُوقِ حَقُّ الوالِی عَلی الرَّعِیةِ.» «والی» در اینجا همان جایگاهی است که ما امروز به جای آن واژه «رهبر» را به کار می بریم. منظور حضرت علی(ع) خودش بود؛ در اول خطبه هم همین است که حقی که من بر شما دارم."
متن کامل بیانات استاد را می تونید از آدرس زیر بخونید:
ولایتفقیه، پرتوی از خورشید امامت
چند وقتیه که بازار نامه نگاری سیاسیون مملکتمون خیلی داغ شده. شاید نطفه این نوع نامه نگاریها از زمان نگارش نامه جناب هاشمی به حضرت آقا بسته شد.
امروز که داشتم بعضی از نامه های امیرالمؤمنین در نهج البلاغه رو مرور می کردم. چند نامه ای که امیرالمؤمنین خطاب به معاویه نوشته بود به شدت منو تو فکر فرو برد. خیلی برام جالب بود. ناخودآگاه یاد صحبتهای جدیداً منتشر شده آقا در دیدار اعضای دفتر رهبری و سپاه حفاظت ولى امر افتادم؛ اونجا که فرموده بودند:
"بصیرت خودتان را بالا ببرید، آگاهى خودتان را بالا ببرید. من مکرر این جملهى امیرالمؤمنین را به نظرم در جنگ صفین در گفتارها بیان کردم که فرمود: «الا و لایحمل هذا العلم الّا اهل البصر و الصّبر».(3) میدانید، سختى پرچم امیرالمؤمنین از پرچم پیغمبر، از جهاتى بیشتر بود؛ چون در پرچم پیغمبر دشمن معلوم بود، دوست هم معلوم بود؛ در زیر پرچم امیرالمؤمنین دشمن و دوست آنچنان واضح نبودند. دشمن همان حرفهائى را میزد که دوست میزند؛ همان نماز جماعت را که تو اردوگاه امیرالمؤمنین میخواندند، تو اردوگاه طرف مقابل هم - در جنگ جمل و صفین و نهروان - میخواندند. حالا شما باشید، چه کار میکنید؟ به شما میگویند: آقا! این طرفِ مقابل، باطل است. شما میگوئید: اِ، با این نماز، با این عبادت! بعضىشان مثل خوارج که خیلى هم عبادتشان آب و رنگ داشت؛ خیلى."
قابل توجه اینکه گویا در دوره حکومت 5ساله امیرالمؤمنین هم بازار نامه نگاری - البته نه از نوع سرگشاده اش- رونق داشته و جالبتر اینه که بعضی از این نامه ها در جواب نامه های ارسالی از سوی معاویه به نگارش در اومده. نامه هایی که معاویه در خلال اونها مشروعیت حکومت امیرالمؤمنین رو زیر سئوال میبره و خودش را خونخواه بعضی از کشته و تبعیدشدگان همچون طلحه ها و زبیرها و عایشه ها معرفی می کنه!
وقتی به محتوای نامه ها و اوضاع سیاسی اجتماعی دوران خلافت علی (ع) توجه می کنی گویا حضرت را در حال نوشتن جواب نامه ی بعضی از سیاسیون فعلیمون می بینی:
افشاى چهره نفاق معاویه و مشروعیت بیعت
پس از نام خدا و درود! نامه پندآمیز تو به دستم رسید که داراى جملات به هم پیوسته، و زینت داده شده که با گمراهى خود آن را آراسته، و با بداندیشى خاص امضاء کرده بودى، نامه مردى که نه خود آگاهى لازم دارد تا رهنمونش باشد، و نه رهبرى دارد که هدایتش کند، تنها دعوت هوسهاى خویش را پاسخ گفته، و گمراهى عنان او را گرفته و او اطاعت مى کند، که سخن بى ربط مى گوید و در گمراهى سرگردان است.
(از همین نامه است) همانا بیعت براى امام یک بار بیش نیست، و تجدید نظر در آن میسر نخواهد بود، و کسى اختیار از سرگرفتن آن را ندارد، آن کس که از این بیعت عمومى سر باز زند، طعنه زن و عیبجو خوانده مى شود، و آن کس که نسبت به آن دودل باشد منافق است.
افشاى علل گمراهى معاویه
پس از یاد خدا و درود! معاویه! وقت آن رسیده است که از حقائق آشکار پند گیرى، تو با ادعاهاى باطل همان راه پدرانت را مى پیمایى، خود را در دروغ و فریب افکندى، و خود را به آنچه برتر از شان تواست نسبت مى دهى، و به چیزى دست دراز مى کنى که از تو باز داشته اند، و به تو نخواهد رسید، این همه را براى فرار کردن از حق، و انکار آنچه را که از گوشت و خون تو لازم تر است، انجام مى دهى، حقائقى که گوش تو آنها را شنیده و از آنها آگاهى دارى، آیا پس از روشن شدن راه حق، جز گمراهى آشکار چیز دیگرى یافت خواهد شد؟ و آیا پس از بیان حق، جز اشتباه کارى وجود خواهد داشت؟
از شبهه و حق پوشى بپرهیز، فتنه ها دیر زمانى است که پرده هاى سیاه خود را گسترانده، و دیده هایى را کور کرده است.
پاسخ به ادعاهاى دروغین معاویه
نامه اى از تو به دستم رسید که در سخن پردازى از هر جهت آراسته، اما از صلح و دوستى نشانه اى نداشت، و آکنده از افسانه هایى بود که هیچ نشانى از دانش و بردبارى در آن بچشم نمى خورد، در نوشتن این نامه کسى را مانى که پاى در گل فرو رفته، و در بیغوله ها سرگردان است، مقامى را مى طلبى که از قدر و ارزش تو والاتر است، و هیچ عقابى را توان پرواز بر فراز آن نیست و چون ستاره دوردست (عیوق) از تو دور است. پناه بر خدا که پس از من ولایت مسلمانان را بر عهده گیرى، و سود و زیان آن را بپذیرى، یا براى تو با یکى از مسلمانان پیمانى یا قراردادى را امضا کنم. از هم اکنون خود را دریاب، و چاره اى بیندیش، که اگر کوتاهى کنى، و براى درهم کوبیدنت بندگان خدا برخیزند، درهاى نجات بروى تو بسته خواهد شد، و آنچه را که امروز از تو مى پذیرند فردا نخواهند پذیرفت، با درود.
افشاى سیاست استحمارى معاویه
اى معاویه! گروهى بسیار از مردم را به هلاکت کشاندى، و با گمراهى خود فریبشان دادى، و در موج سرکش دریاى جهالت خود غرقشان کردى، که تاریکیها آنان را فرا گرفت، و در امواج انواع شبهات غوطه ور گردیدند، که از راه حق به بیراه افتادند، و به دوران جاهلیت گذشتگانشان روى آوردند، و به ویژگیهاى جاهلى خاندانشان نازیدند، جز اندکى از آگاهان که مسیر خود را تغییر دادند، پس از آنکه تو را شناختند از تو جدا شدند، و از یارى کردن تو به سوى خدا گریختند، زیرا تو آنان را به کار دشوار واداشتى، و از راه راست منحرفشان ساختى. اى معاویه! در کارهاى خود از خدا بترس، و اختیارت را از کف شیطان درآور، که دنیا از تو بریده و آخرت به تو نزدیک شده است.
چه شگفت آور است تکرار تاریخ!!!
وقتی هنوز پیکر مبارک رسول خدا(ص) به خاک سپرده نشده، دقیقاً بر خلاف مهمترین و سرنوشت ساز ترین وصیت رسول اعظم الهی- همون وصیتی که مانع از گمراهی و ضلالت امت رسول الله میشد- عمل میشه...
وقتی نافرمانی شیعیان کوفه اینگونه فریاد امیرالمؤمنین را برمیاره که:" کاسه های غم و اندوه را جرعه جرعه به من نوشاندید، و با نافرمانی و ذلت پذیری، رأی و تدبیر مرا تباه کردید..."
وقتی بعد از پیشنهاد صلح معاویه، امام حسن مجتبی(ع) شیعیانش را اینطور مورد خطاب قرار میده که:
" معاویه دعوت به امری کرده که در آن عزت و انصاف نیست. پس اگر زندگی دنیا را بخواهید صلح را از او قبول می کنیم و اگر مرگ (شهادت) را بخواهید جان خود را در راه خدا می بخشیم و به حکم خدا عمل می کنیم"؛
و در پاسخ چنین جوابی را میشنوه: فَنَادَى الْقَوْمُ بِأَجْمَعِهِمْ بَلِ الْبَقِیَّةُ وَ الْحَیَاةُ. اکثریت جمع حاضر جواب دادند ما می خواهیم به زندگیمون ادامه بدیم!!!...
وقتی پس از شنیدن خبر مسلم ابن عقیل در کوفه، امام حسین(ع) به همراهانش چنین می فرماید:" قد خَذَلَتنا شیعتُنا. شیعیان ما، ما را خوار و تحقیر کردند و تنهایمان گذاشتند." و بعد در همین منزل، عده زیادی از چپ و راست کاروان حسینی خارج می شوند تا جاییکه تنها، اونهایی که از مدینه با امام حسین همراه شده بودند؛ باقی می مونند، به اضافه یک نفر که از میانه راه به کاروان اباعبدالله پیوسته بود...
بله!!! تا وقتی که ما شیعیان روحیه اطاعت و فرمان پذیری از ولی معصوم رو در بین خودمون نهادینه نکنیم...
دیگه اون دورانی تکرار نخواهد شد که حجت خدا در بین مردم حضور داشته باشه و فرمانی صادر کنه و بخواد اون فرمان بر زمین بمونه! در عصر ظهور، نه تنها فرمانی از امام زمان بر زمین نمی مونه بلکه مؤمنین در عصر ظهور برای اجرای منویات امام زمان از هم سبقت می گیرند. حتی بحث فراتر از اینهاست! در دعای عهد می خونیم:و السابقینَ الی ارادتِه. یعنی کافیست یاران امام زمان، اراده و خواست حضرت را کشف کنندتا حتی پیش از صدور فرمان، نسبت به برآوردن اون با هم مسابقه بگذارند...
سوار بر اسب بود و گرداگرد خیمه ها می گشت. با وقار همیشگیش بر زین اسب نشسته بود اما گویا امروز مرکبش هم توان همراهی او را نداشت. ابروانش در هم کشیده بود و هیبتش همه را به یاد پدرش علی می انداخت. گاه گاهی به سرعت مسیرش را تغییر می داد تا هیچ به خودی جرأت نزدیک شدن به خیمه های مولایش را ندهد. هرچند سعی می کرد خود را آرام نشان دهد تا اضطراب بر اهل حرم چیره نگردد اما در دلش غوغایی بپا بود. هر چند دقیقه یکبار خبر شهادت یکی از یاران سپاه اندک امیرش خونش را در رگهایش به جوش می آورد و با خود زمزمه میکرد:
" مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُواْ مَا عَاهَدُواْ اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضىَ نحَْبَهُ وَ مِنهُْم مَّن یَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُواْ تَبْدِیلاً "
در این هنگام صدای نزدیک شدن کسی را احساس کرد. فوراً رویش را به سمت صدا برگرداند.خوب می شناختش. زهیر بن قین بود.
ندا برآورد که چه شده است زهیر؟ چه می خواهی؟
گفت: آمدهام تا تو را به یاد سخن پدرت علی علیهالسلام بیندازم ... یادت می آید!؟ پدرت هنگامی که میخواست با مادرت ام البنین ازدواج کند، به برادرش عقیل فرموده بود: زن شجاعی از خاندان شجاع برایم پیدا کن، زیرا میخواهم فرزند شجاعی از او به دنیا بیاید که حامی برادرش حسین علیهالسلام باشد...
غیرتش به جوش آمده بود. دیگر بیش از این نمی توانست گوش فرا دهد چنان پا در رکاب زد که تسمهی رکاب قطع گردید. گفت: زهیر! آیا با این حرفها میخواهی به من جرأت بدهی!؟ سوگند به خدا هرگز دست از برادرم بر نداشته و در حمایت از او کوتاهی نخواهم نمود. به خدا قسم چیزی به تو نشان می دهم که هرگز ندیدهای! سپس چنان حمله ای به صف دشمن نمود که چندین نفر از سپاه دشمن را به خاک و خون کشید.
کاش ما هم جرعه نوش دریای ولایتمداری ماه بنی هاشم باشیم.
چند روز پیش در پاسخ یکی از بازدیدکننده های محترم این وبلاگ گفته بودم که ما با هیچ کس عقد اخوت نبسته ایم و از هر شخص و هر مقامی، مادام که در مسیر اسلام نبوی و ولایت علوی باشد حمایت کرده و خواهیم کرد.
اگر ولایت فقیه را در راستا و امتداد ولایت معصومین(سلام الله علیهم اجمعین) بدانیم- که می دانم- آن وقت یکی از ملاکهای صحت و سقم اعمال و مواضع ما رضا و سخط ولی فقیه ست، تا چه رسد به اوامر و نواهی!
مالک آنگاه مالک شد که هنگامی که فرمان عقب گرد علی(ع) به او رسید درنگ نکرد و به عقب بازگشت هرچند به گفته خودش تنها چند شمشیر با ستون خیمه کفر ونفاق فاصله داشت.
احمدی نژاد را چه می شود!؟
ما همه ی توهینها، تهمتها و زخم زبانها را به جان خریدیم تا چونان گذشته، کلام علی بر زمین نماند. و گرنه چه فرق میان نابفرمانان شام و بصره و کوفه!!!
دکتر به کجا می رود!؟
مباد آن روز که کلام علی(ع) در مورد دکتر مصداق پیدا کند که:
"ما زال الزبیر رجلاً منا اهل البیت حتی نشاء ابنه المشؤوم عبدالله"
"زبیر همواره با ما بود تا آنکه فرزند نامبارکش عبدالله، پا به جوانی گذاشت"
کاش دوستی واعتماد به اصحاب و یاران نامبارک، نابینا و ناشنوایمان نکند.
آمین