روز اول که دیدمش گفتم...
شاد کن جان من، که غمگین است رحم کن بر دلم، که مسکین است
روز اول که دیدمش گفتم: آنکه روزم سیه کند این است
روی بنمای، تا نظاره کنم کارزوی من از جهان این است
دل بیچاره را به وصل دمی شادمان کن، که بیتو غمگین است
بیرخت دین من همه کفر است با رخت کفر من همه دین است
گه گهی یاد کن به دشنامم سخن تلخ از تو شیرین است
دل به تو دادم و ندانستم که تو را کبر و ناز چندین است
بنوازی و پس بیازاری آخر، ای دوست این چه آیین است؟
کینه بگذار و دلنوازی کن که عراقی نه در خور کین است
**********************
شیر در کار عشق مسکین است عشق را بین که با چه تمکین است
نکشد کس کمان عشق به زور عشق شاه همه سلاطین است
دلم از دلبران بتی بگزید کو به رخ همچو ماه و پروین است
از لطیفی که هست آن دلبر فخر خوبان چین و ماچین است
وصف خوبی او چه دانم گفت هرچه گویم هزار چندین است
خوب رویی شگرف گفتاری که به صورت فرشته آیین است
آن نگاری که روی او قمر است طرهاش مشک عنبرآگین است
من چو فرهاد در غمش زارم کو به حسن و جمال شیرین است
صفتش در زمانه ممتاز است دیدنش روح را جهان بین است
آن ستم کز صنم کشید فرید بیگمان آفت دل و دین است