سرمایه
پیرزن عصازنان، آروم آروم خودش روبه جلوی صف رسوند؛ با صدایی نحیف از فروشنده خواست اسم او را هم تو لیست خریدارها ثبت کنه. فروشنده که تا اون لحظه سرش پایین بود؛ سرش رو بالا آورد و نگاهی یه پیرزن انداخت. با تعجب پرسید: پیرزن! اینجا هم وزن یوسف طلا می دن؛ تو چی آوردی که می خوای اسمت رو تو لیست خریدارهای یوسف بنویسم!؟
پیرزن 2 کلاف نخی رو که همراهش آورده بود نشون داد و گفت: تموم سرمایه زندگی من همین 2تا کلاف نخه. می دونم هم وزن یوسف طلا می دن اما تموم دلخوشی من به اینه که اسم من هم جزء خریدارهای یوسف ثبت بشه!
...
یا ولی العصر!
تموم سرمایه زندگی من هم همین دل خراب منه که اون رو پیشکیش شما کردم. می دونم دل شیخ مفیدها، سید ابن طاووس ها، علامه حلی ها و خیلی مخلصین دیگه خدا خانه شماست. اما آقاجون! همه دلخوشی من هم به اینه که این دل ناقابل من رو هم به نام خودتون ثبت کنید!
با یاد مهدی
سلام
وبلاگ زیبایی داری
میخواستم بگم ما میتونیم دور هم جمع بشیم و کلاف های نخی که داریم بیاریم
اون موقع میتونیم به قیمت زیاد بفروشیمشون و بعدش یوسف.....
درسته که ما هرکدوم تکی شاید لایق نیستیم ولی اگه با هم باشیم شاید عنایتی...