کاشف

یادداشت

آش شور

جمعه, ۲۶ مرداد ۱۳۸۶، ۱۱:۰۹ ق.ظ

پریشان حال و مضطرب؛ پیش از همه خود را به کلاس رساند. حیرت و سردرگمی در نگاه های خیره اش موج می زد. چشمهای سرخ و رنگِ پریده اش از سختی و بی خوابی شب گذشته اش خبر می داد. آنچنان در افکار خود غرق شده بود که اتمام وقت کلاس را فقط ازسروصدای دیگر همکلاسی هایش هنگام خروج از کلاس دریافت.
خود را فوراً به استاد رساند؛ می خواست سؤالی که از صبح فکرش را مشغول کرده بود بپرسد؛ اما صبر کرد تا دور و بر استاد کاملاً خلوت شود.
-
استاد!این چه توصیه ای بود که دیروز شما به من کردید؟! وقتی که فرمودید برای زیارت حضرت ولی عصر علیه السلام، قبل از خواب، یک بشقاب آش شور بخورم؛ با خودم گفتم: این دیگر چه دستورالعملی است؟! اما خیلی زود به خود نهیب زدم که حتماً در این دستور سری نهفته است که استاد آن را سفارش می کند. بنابراین مطابق دستور، پیش از خواب، یک بشقاب آش شور خوردم وخوابیدم.
-
خوب نتیجه؟
با ناراحتی جواب داد: چه انتظاری داشتید؟! تا صبح یا در خواب خود را درحال نوشیدن آب می دیدم یا اینکه از خواب بیدار می شدم و آب می نوشیدم. خلاصه تاصبح حتی یک لحظه هم از این گونه خواب و بیداری رهایی نیافتم.
...
صحبتش که به پایان رسید به چهره ی پیر ِ استاد دقیق شد. لبخند ملیح استاد آب خنکی بود بر حرارت بدنش.
لحظاتی بعد عرقی سرد بر پیشانیش نشست. حالا با تمام وجود رابطه آش شور و وصال یار را وجدان می کرد. با خود گفت: آب کم جوی؛ تشنگی آور به دست.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۶/۰۵/۲۶
سبحان صداقتی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
next