تدفین لس آنجلسی!
تا حالا شنیدی که میگن مرگ در غربت خیلی سخته! اما به نظر من برگزاری مراسم تدفین در غربت( مثلاً لس آنجلس) خیلی سخت تره!
...
اگه می دونست قراره موقع مراسم تدفین چه بلایی به سرش بیارن؛ شاید سالها قبل؛ که هنوز می شد توبه کرده و به مملکت برگشته بود. بیچاره روح سرگردونش که مجبور بود تمامی اون صحنه ها رو ببینه و هر چی هم داد بزنه صداش به کسی نرسه.
اصلاً انگار مراسم تدفینش شده بود یه میتینگ سیاسی تموم عیار. به جای صحبت از او و خاطراتشون با او، یکی از کشف حجاب و نهضت بی حجابی زنان ایرونی می گفت و یکی دیگه دَم از آزادی مملکت می زد. خلاصه هرکس سعی می کرد یه جوری خودش آدم حسابیِ پولیتیک فهم! جا بزنه.
اینجا یه پرانتز باز کنم که؛ (یکی از نعمتهایی که تو مملکت ما فراوونه و ما قدرش رو نمی دونیم، همین کساییند که سر قبور اموات نوحه سرایی می کنند. تازگیها هم که کلیه ی مراسم تدفین و ختم و هفت را کنتورات قبول می کنند. اصلاً بیخود نیست که گفتند: قدر عافیت که داند؟ آنکس که به بلا گرفتار آید! پرانتز بسته)
خلاصه هر طور که بود به مراسم تلقین رسیدند. اما چشتون روز بد نبینه! اون آقایی که با کلی پز و اداء از طرف بنیاد ایمان! اومده بود شروع کرد به اجرای مراسم. اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمداً رسول الله و ان علیا والحسن والحسین وعلی ابن الحسین و حسین ابن علی!!! و... امام هادی را هم که کلاً فراموش کرد نام ببره! نمی دونم شب اول قبر، اگه اون بخت برگشته جواب نکیر و منکر را غلط بده چه کسی میخواد مسؤلیتش رو قبول کنه!
بالاخره بعد از اینکه مقداری خاک وطن رو تابوتش پاشیدند شروع کردن با بیل رو تابوتش خاک ریختن.
اولش بین اون همه آدم متشخصِ آنکادر، سر اینکه کی با بیل خاک بریزه رو تابوت دعوا بود اما چند دقیقه ای نگذشت که کار دوباره افتاد رو دوش کارگرهای قبرستون؛ و اون آدمهای متشخص! رفتند سراغ مصاحبه های تلویزیونی و امضاء دادن به طرفدارا!
اون وسط فقط جنازه ی بیچاره بود که دیگه نه فاتحه خونی داشت و نه گریه کنی!