ساعت از یک بعد از ظهر گذشته بود. در حالیکه صحبتهای رئیس جمهور به قسمتهای پایانیش نزدیک می شد؛ بخشی از مردم که پیش از ساعت 8 صبح در ورزشگاه حاضر شده بودند در حال حرکت به سمت درب خروجی ورزشگاه بودند که ناگهان سکوت دکتر و توجهش به نقطه ای خاص در مقابل جایگاه، توجه جمعیت را به خودش جلب نمود.
فرد میانسالی که موهایش به سپیدی می زد به سمت رئیس جمهور اشاره نموده و مطالبی را با شور و هیجان بیان می نمود. لحظاتی بعد دکتر در پاسخ گفت:" تعدادی از مردم درمسیر ورزشگاه این مطالب را به من منتقل کرده و من هم مشکلات کشاورزان و دامداران را یادداشت نموده ام".
این توجه دکتر کافی بود تا عده ای دیگر از مردم هم به فکر استفاده از این موقعیت استثنایی افتاده و برای بیان مطالبشان بیقراری کنند. بیان همان جملات ابتدایی آن عده، دست آنها را رو کرد و رئیس جمهور در عباراتی صمیمی گفت:" می دونم فلان شهر و بهمان شهر می خواهند شهرستان شوند. اجازه بدید در جلسه ی امشب هیئت دولت بررسی کنیم". و بعد با همان صلابت همیشگی بیاناتش را به انتها رساند.
مواجه شدن با فضایی اینچنین صمیمی که در آن مستضعفین جامعه می توانند با فریادی رسا و غیرلرزان مطالباتشان را بسیار شفاف و آشکار با دومین مقام رسمی کشور در میان بگذارند؛ بیش از پیش مرا بر درستی انتخابم در انتخابات سال گذشته مطمئن نمود.
وقتی از ورزشگاه خارج می شدم این روایت امیرالمؤمنین در ذهن و دلم جاری بود که:
" من از رسول خدا بارها شنیده ام که گفت: پاک و رستگار نیست، امتی که در آن امت زیر دست نتواند بدون لکنت زبان حقش را از قوی دست بستاند..."(1)
پی نوشت:
_____________________
1- نهج البلاغه نامه 53