چهل سال از رحلت آخرین رسول خدا(ص) می گذرد.
چند روزیست که حسین فرزند رسول الله تصمیم بر ترک مکه و عزیمت به کوفه گرفته است.
از زمان غصب خلافت به وسیله یزید پسر معاویه، سیل نامه ها و پیامهای روانه شده به سمت مدینه؛ حکایت از آن داشت که کوفیان از ظلم و جور اختناق دستگاه اموی خسته و دوباره دل در گرو حکومت نبوی و علوی سپرده اند.
کاروان اباعبدالله به راه می افتد.
امام(ع) فرزدق را می بیند. او را به حضور طلبیده و از اوضاع کوفه جویا می گردد. پاسخ فرزدق تعجب همگان را بر می انگیزد که:
"قلبهای کوفیان با توست و شمشیرهایشان برتو"
وقتی می خواهیم اوضاع فکری و عقیدتی کوفه را در زمان قیام امام حسین(ع) بررسی کنیم شاید کوتاه ترین و رساترین تعریفی که می توان از آن داشت این است که:
"کوفه، شهر بی هویت!!!"
شهری که علیه آرمان و آرزوی خویش شمشیر می کشد. شهری که پس از بریدن حنجر آرزوی خود به سوگ نشسته و به خونخواهی او بر می خیزد.
و این روزها...
چه شباهتی بسیاریست میان این اقلیت سبز و آن کوفیان بی هویت!
سبزجامگان تاریک اندیشی که روزی فریاد خط امام(ره) سر می دهند و روزی دیگر آرمانهایش را به قربانگاه برده و ذبح می کنند و درنهایت، نعل جسارت بر چهره اش می تازند؛ و تازه بعد از این همه جنایت در سوگ حضرتش(ره) می نشینند.
"بی هویتی" درد بی درمان این روزهای منحرفین از ولایت است. و چه زیبا و دقیق فرمود:
" اینها کسانى نیستند که ریشهاى داشته باشند، بتوانند بمانند، بتوانند در مقابل عظمت این ملت و عظمت این انقلاب، مقاومت کنند؛ نه."